به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در وبلاگ مستغاثی دات کام آمده است؛ یکی از نکتههای سوال برانگیز تقریباً تمامی مصاحبههای مطبوعاتی رئیس جمهوری در سفر اخیرشان به نیویورک که توسط خبرنگاران آمریکایی انجام گرفت، این بود که در تمام آن مصاحبهها از رئیس جمهور ما درباره هولوکاست (ادعای نسل کشی یهودیان توسط آلمان نازی طی جنگ جهانی دوم) سوال شد که نظرشان دراین باره چیست؟!
چرا در میان تمام سوالات راجع به پرونده هستهای و رابطه با آمریکا و... که به هرحال از چالشهای سیاسی امروز محسوب میشوند، پای یک ماجرای تاریخی به میان کشیده میشود؟ آن هم ماجرایی تاریخی که نه به آمریکا مربوط میشود و نه به ایران و نه به ارتباط میان این دو و نه به همه مسائل مورد اختلاف دو طرف؟
درست مثل این است که در یک مصاحبه مطبوعاتی با رئیس جمهوری آمریکا درباره سیاستهای امروزش مانند حضور در عراق و افغانستان و... ناگهان از وی پرسیده شود که نظرش درباره کشتار ارامنه توسط عثمانی در سال 1909 چیست؟!
آیا این سوال جز یک سوال بیربط و انحرافی نبوده و نشان از پرت بودن مصاحبه کننده ندارد؟ پس چرا مانند چنین سوال پرتی در میان پرسشهای دیگر، بارها و بارها از رئیس جمهوری ما پرسیده میشود؟
شاید گفته شود به علت آنکه رئیس جمهوری قبلی ما، واقعه هولوکاست جنگ دوم جهانی را افسانه خوانده بود، پس نظر رئیس جمهوری فعلی در این باره سوال میشود! اگر چنین است، باید گفت که محمود احمدینژاد درباره بسیاری مسائل در دوران ریاست جمهوریاش ابراز نظر کرد، پس چرا راجع به آنها از رئیس جمهوری فعلی پرسش نمیشود و نظرش را جویا نمیشوند؟
مثلاً احمدینژاد بارها و بارها از مدیریت جهانی سخن گفت یا بر روی کشورهای آمریکای لاتین تأکید خاصی داشت و یا حتی در رابطه با مقولات تاریخی از منشور کوروش و اولین سند حقوق بشر و مکتب ایرانی به عنوان راهگشای جهان امروز سخن گفت؛ چرا درباره این موضوعات از روحانی هیچ پرسشی به عمل نیامد؟
باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا با کلاه یهودیان در کنار بنای یادبود هولوکاست در اسرائیل
واقعاً این قضیه هولوکاست یهودیان در جنگ جهانی دوم چه ماجرای مهمی است که این همه در رسانههای غرب مورد توجه است؟ چرا برخلاف همه ادعاهای غرب لیبرال، این واقعه تاریخی آنچنان مقدس جلوه داده شده که کوچکترین تردیدی نمیتوان درباره آن روا داشت؟
این در حالی است که ما مسلمانان حتی درمورد فرازهای مختلف تاریخ اسلام که به اعتقادات و مقدساتمان هم مربوط میشود، به روایات مختلفی قائل هستیم و تحقیق و پژوهش درمورد صحت و سقم آن روایات، یکی از رشتههای مهم علوم اسلامی محسوب میشود.
و حیرت انگیز است که یک واقعه تاریخی معروف به هولوکاست یهودیان در جنگ دوم جهانی که ارتباطی هم با اعتقادات و باورهای دینی و مذهبی ندارد، چقدر نزد غربیهای سکولار و لیبرال، مقدس به شمار میآید که نمیشود به اصطلاح «ان قلتی» حتی به حواشی آن وارد آورد؟
یعنی این واقعه تاریخی حتی از تاریخ پیامبران و قدیسانشان و باورها و اعتقادات دینیشان نیز مقدستر است که برای این موارد اخیر در قانونشان، هیچ اتهام و جرم و محاکمهای وجود ندارد و هرگونه توهین به اعتقادات دینی و وارونه جلوه دادن تاریخشان رواست، با این دلیل که اینجا سرزمین آزادی است و آزادی بیان حکم میکند که مخل گفتار و نوشتار کسی نشد ولی در همین سرزمین آزادی و بر مبنای همان حکم آزادی بیان، نمیتوان از هولوکاست و صحت و سقم آن سوال کرد؟
چرا هرگونه تردید و تشکیک درباره اصل قضیه یا مذهب قربانیان (که حتماً باید همگی یهودی باشند! و گرنه جزو قربانیان به حساب نمیآیند!) و یا ارقام آنها، انگ انکار هولوکاست به همراه دارد و فرد منکر را مانند قرون وسطی محاکمه میکنند؟
چرا آنها به راحتی مقدسات ما را زیر علامت سوال برده و مورد اهانت قرار میدهند ولی همواره میخواهند از ما اعتراف بگیرند که نسبت به علل تاریخی بوجود آمدن رژیمی دیگر یعنی اسرائیل (که حتی مسئولان آمریکایی مانند جیمی کارتر به نژادپرست بودن آن معترف است) همان را میگوییم که آنها میخواهند و اگر جز آن بگوییم به عنوان منکر و کافر، باید تاوان بدهیم؟
نکته جالب اینکه تا پیش از طرح این مقوله و زیر سوال بردن رسمی آن توسط احمدینژاد، براین تصور بودیم که گفتن هر حرف و سخنی در غرب آزاد است و مدعی بودند در غرب و آمریکا درباره هر موضوعی میتوان گفت و نوشت و نشر داد.
اگرچه گفته میشد بنا بر اسناد و شواهد مختلف این ادعایی بیش نیست و به طور پنهان و غیر رسمی، سر بسیاری از مخالفین و معترضین در همان غرب آزاد به انحاء مختلف زیر آب رفته، اما فکرش را هم نمیکردیم که چنین گزکی دست مخالفینشان بدهند و اعلام کنند که به طور رسمی و به اصطلاح قانونی، افراد را به دلیل یک اظهار نظر (آن هم نه سیاسی و عقیدتی بلکه درباره یک موضوع تاریخی) محاکمه کرده و با اتهام قرون وسطایی «انکار» (Deny) به زندان و محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم میکنند.
اگرچه پیش از این نیز از محاکمه روژه گارودی و روبر فوریسون به عنوان منکران هولوکاست، صحبت شده بود ولی در افواه عمومی آنقدر انواع و اقسام اتهامات و جرائم را به آنان بسته بودند که دیگر کسی برروی اصل ماجرای هولوکاست و به اصطلاح انکار آن زوم نمیکرد.
تصویری از دیوید ایروینگ که علیرغم پس گرفتن حرفش در مورد تشکیک در ارقام هولوکاست، در سال 2006 توسط دادگاهی در اتریش به 3 سال زندان محکوم شد؛ در همان زمان اتو اشنایدر سخنگوی دادستان عمومی اتریش گفته بود که اگر ایروینگ حرف خود را پس نمیگرفت به 20 سال زندان محکوم میشد! این در حالی است که در سال 2012، آندریاس برویک که در دو عمل تروریستی در نروژ نزدیک به 90 نفر را به قتل رسانده بوده، تنها به 21 سال حبس محکوم شد!
اما پس از آن سخنرانیها و جنجال تبلیغاتی حاشیه آن، دریافتیم که به طور رسمی در یازده کشور اروپایی و همچنین آمریکا قانونی وجود دارد که هرگونه تشکیک در هولوکاست یهودیان و ارقام آن به معنای انکار آن بوده و جرم محسوب میشود! وضع چنین قانونی با قوانین اجتماعی بسیار متفاوت است.
مثلا در کشور ما، نداشتن حجاب در اماکن عمومی، موجب پیگرد قانونی است، درست مثل آنکه اگر در خیابانهای نیویورک فقط با لباس زیر قدم بزنید، بازداشت و جریمه میشوید؛ ولی اظهار نظر درباره یک واقعه تاریخی از جنس دیگری است.
درست مثل آن است که در ایران براساس اسناد و شواهد تاریخی مطلبی نوشته شود که مثلاً اینکه طی جنگ جهانی اول و قحطی ناشی از آن (که عامل اصلیاش ارتش اشغالگر بریتانیا بوده)، میلیونها ایرانی جان سپردند، مطلب کذبی است و ادعا شود تلفات ایرانیان در آن جنگ بیش از چند هزار نفر نبوده که آن هم براثر بیماریهایی همچون تیفوس و وبا اتفاق افتاده و مقوله قحطی ناشی از عملیات خرید غلات توسط ارتش انگلیس، اساسا دروغ بوده است؛ آن وقت به دلیل این اظهار نظر، گوینده یا نویسنده را بازداشت و محاکمه کنند و به زندان بیندازند!
تازه اینجا برعکس است! یعنی کسانی که بدون سند و مدرک و براساس شواهد غیر معتبر، نسل کشی ایرانیان طی جنگ جهانی اول را انکارمیکنند، به راحتی مطالب خود را نوشته و انتشار میدهند و نه تنها حتی مورد مواخذه قرار نمیگیرند بلکه همانها، مورخین و پژوهشگران و محققانی را که براساس خاطرات منتشر شده خود افسران انگلیسی و مشاهدات دیپلماتهای آمریکایی حاضر در ایران آن دوران و همچنین مصاحبه که با بازماندگان قحطی یاد شده، قحطی بزرگ و هولوکاست ناشی از آن را یادآور میشوند، متهم کرده و مجرم اعلام میکنند!
یا مثلاً یکی دیگر از هولوکاستهای ایرانیان (که برخی آن را نخستین هولوکاست تاریخ میدانند) در زمان خشایارشا توسط یهودیان آن زمان به سرکردگی شخصی به نام مردخای و با نفوذ برادرزادهاش «استر» به دربار شاه ایران، روی داد که به نوشته کتب مقدس یهودیان از جمله کتاب «استر»، طی این کشتار دسته جمعی، 77 هزار مرد و زن و کودک ایرانی قتل عام شدند که البته برخی محققان مستقل رقم کشتار نسل کشی فوق را 500 هزار تن ذکر کردهاند. اگرچه برخی از مورخین و پژوهشگران هم کلیت این ماجرا را نفی کرده و کتاب «استر» را در حد یک رمان میدانند، اما به هرحال در سالگرد نسل کشی ایرانیان توسط یهودیان، هر سال مراسمی تحت عنوان جشن پوریم توسط یهودیان سراسر جهان و از جمله هموطنان کلیمی ما در ایران برگزار میشود که حتی متأسفانه بعضاً برخی ایرانیان غیر یهودی نیز در آن شرکت میکنند! واقعاً اگر مثلاً در اروپا و آمریکا، در سالگرد هولوکاست یهودیان در جنگ جهانی دوم، عدهای جشن گرفته و عید برگزار کنند، چه بلایی به سر آنها میآید؟
مگر این هولوکاست یهودیان چه قضیه مهمی است که حتی تشکیک درباره ارقام اعلام شده آن، نه فقط در اسراییل بلکه در اغلب کشورهای اروپایی و همینطور ایالات متحده محاکمه و زندان در پی دارد؟
یکی از نکاتی که شاید بتواند بخشی از اهمیت ماجرای هولوکاست را نشان دهد، آن است که اساساً با تکیه بر چنین واقعهای، رژیم اسراییل در سرزمین فلسطین تأسیس و موجودیت یافت؛ چرا که ادعا میشود به دلیل چنین کشتار و تنگناهایی که آلمان نازی برای یهودیان اروپا ایجاد کرد، آنان ناچار شدند به فلسطین مهاجرت کرده و دولت اسراییل را تأسیس کنند.
این درحالی است که اولاً بنا بر اسناد تاریخی خود صهیونیستها، مهاجرت به سرزمین فلسطین و برپایی دولت اسرائیل یک طرح دراز مدت 10 قرنی و بلکه بیشتر بوده است که همواره مد نظر آنان قرار داشته و در کتب مختلفشان درج شده (اسناد کنفرانس بال سوییس در سال 1897و سخنرانی امثال تئودور هرتزل و بن گوریون حکایت از همین اعتقاد دارد) و ثانیاً یهودیانی که پیشنهاد آژانس یهود مبنی بر مهاجرت به فلسطین را پذیرفتند، نه تنها از آن کشتار دسته جمعی رهایی یافتند بلکه حتی از جانب دولت هیتلری این امکان را یافتند تا با سپردن یک هزار لیره استرلینگ نزد بانک «واسرمن» کالاهایی به مقصد فلسطین خریداری کرده و ارزش مربوط به آن را به لیره فلسطینی به حساب «هاوارا» به بانک انگلیسی-فلسطینی در تل آویو بپردازد؛ براساس همین اسناد، همکاری سازمان صهیونیست آلمان و افرادی مانند اسحاق شامیر و مناخیم بگین (که بعدا از سران اسراییل به شمار آمدند) با حکومت هیتلری غیر قابل تردید است.
بنابراین، تردید در ماجرای هولوکاست یهودیان در جنگ جهانی دوم، اساساً توجیه موجودیت رژیم نامشروع اسرائیل را زیر علامت سوال میبرد و از همین روی برای رسانهها و محافل سیاسی و اقتصادی غرب که در تیول صهیونیستها قرار دارد، یک تابو محسوب میشود.
کشتار انسانهای بیگناه چه یهودی و چه غیر یهودی به هر تعداد (از یک نفر تا میلیونها تن) در هرزمان و توسط هر فرد و رژیمی محکوم است و دردناک ولی وقتی این کشتارها به عناوین و ارقام غیر واقعی و با نقل ماجراهای افسانهای، به توجیهی برای برپایی یک رژیم نژادپرست و اشغالگر و تروریست تبدیل شود، آنگاه باید درباره آن تردید روا داشت؛ همچنانکه عاملان و سردمداران و حامیان همان رژیم هرگونه تردید درباره آن را، کفر قلمداد میکنند.
امروزه سخن از هولوکاست یهودیان و پرسش درباره آن در غرب، گناه کبیره محسوب شده و مستوجب کیفر و زندان است، در حالی که برای اهانت به ادیان الهی، حمایت علنی از تروریسم بین المللی و توهین به مقدسات ملتها و حتی باورهای مذهبی خود غربیها، هیچ حد و حدودی قائل نیستند؛ بارها و بارها به پیامبر اسلام در فیلمها و کتابها و کاریکاتورها، اهانت میکنند که نه تنها این تقدیس کنندگان هلوکاست، در مقابلش سخنی نمیگویند بلکه از اهانت کنندگان تقدیر به عمل آورده و حتی آنان (مانند سلمان رشدی) را به لقب «سر» هم مفتخر میسازند!
کشیش نمای دیوانهای به نام جونز، کتب مقدس مسلمانان را در ملاء عام آتش میزند، اما وقتی پس از مدتها دستگیر میشود، چنین عملی نه به خاطر توهین به یک دین الهی و رنجاندن قلوب یک و نیم میلیارد مسلمان صورت میگیرد بلکه بازداشت او، به خاطر حمل غیرقانونی مقادیر زیادی بنزین و مواد آتش زا اعلام میشود!
در سال 2006 کتابی از جیمی کارتر انتشار یافت که در آن صهیونیسم و اسرائیل به خاطر ادامه اشغال سرزمینهای فلسطینیها و عدم رعایت حقوق انسانی آنها مورد انتقاد و اعتراض واقع شده و عامل اصلی ادامه جنگ در خاورمیانه و اعمال تروریستی ناشی از آن معرفی شده بودند. کتابی که عنوان «فلسطین؛ صلح، نه آپارتاید» گرفت و به شدت خشم محافل صهیونیستی و محافظه کار داخل امریکا را برانگیخت.
براساس نوشته روزنامههایی همچون «هرالد تریبون» و «سانفرانسیسکو کرونیکل» در همان زمان، جنجالی که بر سر کتاب «فلسطین: صلح، نه آپارتاید» در آمریکا به پا شد، تقریباً در طی سالهای دهه 90 به بعد بیسابقه بود. چنانچه هفتهای به آخر نمیرسید که یک رسانه خبری یا روزنامهای به آن نپردازد.
موضوع کتاب درباره تنش میان اعراب و اسرائیل بود و بازگویی این نکته که آمریکا بیشتر اوقات به حمایت یکسویه از اسرائیل در این تنش پرداخته است؛ کارتر در این کتاب اعتراف میکرد که قدرت ارتباطات رسانهای در آمریکا را یهودیان طرفدار اسرائیل به دست گرفتهاند و پر واضح است که گفتن این مسئله چه خشمی را در میان صاحبان این رسانهها که اکثراً صهیونیست هستند، برانگیخت.
روزنامه لوموند دیپلماتیک در همان روزها نوشت: مهمترین موضوعی که خشم محافل صهیونیستی و لابیهای یهود را برانگیخت، آن بود که کارتر واژه «آپارتاید» را در عنوان کتاب به کار گرفت که به نظر یهودیان، نژادپرستی رژیم سابق آفریقای جنوبی را در اذهان نسبت به دولت اسرائیل ایجاد میکرد.
اما برای آنها وحشتناکتر آن بود که رییس جمهوری اسبق آمریکا بر انتخاب درست واژه «آپارتاید» برای عنوان کتابش اصرار ورزیده و میگفت که «سیاستهای اسرائیل برای یهودی نشین کردن سرزمینهای فلسطینیان و دیوار کشیدن میان بخش اسرائیلی و فلسطینی، درستی بکارگیری این واژه را تأیید میکند.»
سال بعد به خاطر انتشار کتاب فوق، فشار لابی یهود در آمریکا به آنجا رسید که 14 نفر از مدیران بنیاد پژوهشهای جیمی کارتر از سمت خود استعفا دادند، به این دلیل که از نظر آنها جیمی کارتر نه تنها با دیدگاهی محدود و یکجانبه به مسئله اعراب و اسرائیل پرداخته و بدتر آنکه، از آنچه در کتابش نوشته است، دفاع میکند! در بیشتر مقالههایی که در روزنامههای معتبر درباره او و کتابش نوشتند، پرسیده بودند: «واقعاً مشکل کارتر با یهودیان چیست؟»
نکته مهم اینکه جیمی کارتر همان رییسجمهوری است که تقریبا مقارن با رخداد انقلاب اسلامی ایران، در کمپ دیوید دست مناخیم بگین نخستوزیر صهیونیستها را در دست سادات عرب گذارد تا به عداوت دیرین اعراب و اسرائیل پایان دهد! و حالا در کتابش میگفت که به نظر وی همین مناخیم بگین، نخستین فردی بوده که نسبت به آن قرارداد صلح، بیاعتنایی کرد.
اما قضیه اصلی این است که به گفته نویسنده سایت «کانتر پانچ»، در آمریکا وقتی مورد غضب جامعه یهود قرار بگیری به معنای آن است که زیر رگبار تبلیغاتی منفی اغلب رسانههای این کشور که در تیول این جامعه قرار دارد، خواهی رفت!
یکی از وبلاگنویسهای آمریکایی در همان زمان مغضوب شدن جیمی کارتر درباره مجموع وقایعی که پیرامون کتابش افتاده بود، نوشت:
«... دراین مملکت شما میتوانید به خداوند بد و بیراه بگویید؛ از پاپ بد بگویید؛ عیسی مسیح را نشان بدهید که لخت در خیابان میرقصد و آواز میخواند! به جرج بوش و هرچه پرزیدنت ما قبل اوست، فحش بدهید؛ اما امان از موقعی که لب بگشایید و خدای ناکرده کلماتی بر زبان آرید که به ذائقه یهودیان خوش نیاید؛ آن موقع بدانید که دودمانتان را بر باد دادهاید!....»