به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، «پلچوبی» آخرین فیلم از لیست فیلمهای مسئلهدار تحریم شدهٔ حوزه هنری بالاخره شهریور امسال به واسطه تغییرات در مدیریت فرهنگی کشور و آمدن دولت یازدهم اکران شد تا ماجرای کشمکشهای یک ساله میان سینماگران، شورای صنفی نمایش و حوزه هنری برای مدتی پایان یابد. آثاری که سازندگان آنها با صدور بیانیههای متوالی و سوءاستفاده از برچسب تحریمی تمام سعی خود را برای «دوپینگ» کردن و فروش بیشتر فیلمهای نازلشان استفاده کردند و جالب آنکه حتی با وجود بهرهبردن از این حربه تبلیغاتی و سعی در کشاندن مخاطبان به سینما با رویکردهای سیاسی نیز نتوانستند فروش درخوری داشته باشند.
داستان «پلچوبی» با سفر «امیر» (بهرام رادان) و همسرش «شیرین» (مهناز افشار) به شمال برای تعطیلات سال جدید در نوروز 88 آغاز میشود. امیر دانشجوی اخراجی دانشگاه تهران در حوادث کوی دانشگاه سال 78 است. بعد از اخراج از دانشگاه با شیرین ازدواج کرده است و آنها قصد دارند به خارج از کشور مهاجرت کنند. او برای مهاجرت به پول نیاز دارد و به همین دلیل در حال انجام پروژه ساختمانی یک «سردار» است. حضور امیر و شیرین در ویلا با اضافه شدن جمعی از دوستان دوران دانشگاه و استاد سابقشان، «صبوحی» (مهران مدیری) -که در آمریکا زندگی میکند- همراه میشود. صحبت از خاطرات قدیمی در جمع دوستانهٔ ویلا-که در نهایت بیاستعدادی و بیسلیقهگی هم ساخته شده- نشان میدهد که دوستان زیادی مهاجرت کرده و از ایران رفتهاند و این عده معدود باقیمانده نیز آدمهای سرخوردهای هستند که حتی علت نرفتن خودشان را نیز نمیدانند. چند جوان سردرگم و ناراضی که درصحبتهایشان حسرت جاماندن از دوستان سفرکردهشان را دارند.
«صبوحی» نیز الگوی به دنبال آسایش رفتن بدون هیچ مسئولیتی در قبال خاک و وطن و خاطرات است و فیلم تلاش میکند او را به عنوان الگو و مراد جمع نشان دهد. او به راحتی به آنها تشر میزند و امر میکند و آنها که گویی در چهرهی او مرشدشان را میبینند و تنها صحبتهای او را تایید میکنند. فرقی نمیکند او در مورد فونداسیون منقل صحبت کند یا حس لمس پوست شیر! صبوحی در جمع هیچ مخالفی ندارد. نظراتش مورد تایید جمع است. حتی میزانسنها بر حلقه زدن دیگران بر گرد او تاکید دارد. او تنها یک استاد دانشگاه نیست. او نهایت آمال و آرزوهای جمع- و همچنین فیلمساز- است و شخصیتی که میتوان از دهانش طعنههایی سیاسی را نثار «سیستم» کرد تا هم پزروشنفکری فیلم تکمیل شود و هم بهانهای برای کفوسوت زدن شبهروشنفکران برای فیلم مهیا. صبوحی خطاب به امیر میگوید که «تو رو به خاطر رویاهات ده سال پیش از دانشگاه انداختن بیرون» یعنی که حوادث تلخ کوی دانشگاه 78 رویاهایی بوده است که متاسفانه میوه نداده. یا در ادامه با زیر سوال بردن انتخابات میگوید که «گیریم چندماه بعد یه تغییراتی اون بالا اتفاق بیفته چیزی فرق نکرده که» یعنی که «خانه از پایبست ویران است» و امیدی به ماندن نیست و باید هرچه سریعتر از این حکومت فرار کرد.
مدتی پس از بازگشتن از سفر، شیرین به پیشنهاد صبوحی به دبی میرود تا روند کارهای مهاجرت خود و امیر را پیگیری کند و همین بهانهای میشود برای پرداختن به دوقصه خیانت؛ یکی خیانت شیرین به امیر در دوبی و یکی هم رابطه امیر با دوست قدیمیش «نازلی» (هدیه تهرانی) در نبود همسرش. قصهای که از فرط سطحی بودن و تکرار در سالهای اخیر نیاز به توضیح زیادی ندارد.
جز اینها اما در پسزمینه سیاسی فیلم، مهدی کرمپور سعی کرده است به جای اشاره مستقیم به حوادث انتخابات به تاثیر این حوادث بر چند شخصیت و خانوادههایشان بپردازد. اینجا مسئله این است که وقتی قرار است روایتگر جریان سیاسی- اجتماعی یک برهه تاریخی باشیم، باید شخصیتهای درخوری از هر دو طیف در فیلمنامه معرفی شوند و بیغرض به ماجرا نگریست. اما در «پلچوبی» نگاه به اقشار جامعه کاملا گزینشیست و این موضوع باعث شده طیف وسیعی نادیده گرفته شوند. خوب است به کاراکترهایی که در بستر این روایت معرفی میشوند نگاهی بیندازیم.
«آیدا» خواهر امیر و دوستش «مانی» که قرار است در بطن حوادث خیابانی باشند. امیر که در قبال حوادث پس از انتخابات منفعل است، اما پیشینهاش او را در کنار مانی و آیدا قرار میدهد و «نازلی» دوست قدیمی امیر که او هم جزء اخراجیهای حوادث سال 78 است و پس از اخراج به خارج رفته و بعد از ده سال به همراه یک عکاس هلندی بازگشته است. اینها کاراکترهایی هستند که در جمع معترضان انتخابات 88 قرار میگیرند. فیلم بر روی نسل دهه پنجاه و شصت تاکید دارد. نسل دهه پنجاه، امروز مهاجرانی هستند که ناامید و افسرده دیگر به مسائل اجتماعی و سیاسی کاری ندارند و فقط خواهان رفتن هستند و برای رفتن هم دلیلی نمیخواهند. همانطور که در یکی از سکانسها صبوحی میگوید این ماندن است که دلیل میخواهد نه رفتن!
نسل دهه شصتیها هم همان چهره ده سال پیش امیرها و نازلیها هستند. آنها هم احتمالا ده سال بعد در چنین جایگاهی خواهند بود. همانطور که در فیلم مدام امیر و نازلی با آیدا و مانی مقایسه میشوند و گویی جامعه در دور باطلی گیر کرده است و در این دور لاجرم همه مجبور به رفتناند.
اما در سیر شخصیتپردازیهای «پلچوبی» بد نیست به تصویر دو کاراکتر «حاجی لطفی» و «سردار ربیعی» (فرهاد اصلانی) در فیلم نیز نگاهی کنیم. شخصیت «سردار ربیعی» فردی سوء استفادهگر، هفتخط، بدچهره و فحاش است. تنها کاراکتری که نمایندهایست از سیستم حاکم و فردی که حتی چهره و نحوه صحبت کردنش نیز به شکل اغراقآمیز و مسخرهای زننده و اگزوتیک طراحی شده است تا سازندگان اثر تسویه حساب شخصی خود با طیف خاصی را هم انجام داده باشد.
البته با نگاهی به آثار قبلی کرمپور متوجه میشویم اگزوتیک بودن دیدگاه او در باقی آثارش نیز وجود دارد. جامعهای که در «چه کسی امیر را کشت؟» تصویر میشود یک آدم سالم ندارد. ملغمهای از آدمهای فرصتطلب، خائن، هوسران، سودجو و منفعتطلب و روانپریش. آدمهایی که هیچ کدام در جایی که باید باشند نیستند. یک ویرانشهر که شخصیت اصلی آن «امیر» ی است که خود از دیگران در وقت لزوم بهره میبرده، هوسران و طماع بوده و البته علاقهمند به موسیقی و تحصیلکرده. شخصیتی که از دیوانهخانه به زعم خودش فرار کرده اما نمیداند خودش نیز فرقی با دیگران نداشته است. فیلمی که در زمان اکران به دلیل ساخت بد با اعتراض تماشاگران نیز همراه شد و حتی شیشههای برخی سالنهای سینمای نمایشدهندهٔ آن شکسته شد.
«تهران: سیم آخر» هم تنها میتواند با روایتهای فیلمسازان فراری و زیرزمینی و نگاه تیره آنها به جامعه ایرانی مقایسه شود. شاید نزدیکترین اثر به این ساخته مهدی کرمپور، فیلم «کسی از گربههای ایرانی خبر ندارد» باشد که بدون مجوز توسط بهمن قبادی همزمان با همین فیلم در ایران ساخته شد.
بازگردیم به شخصیتهای «پلچوبی». «حاجیلطفی» (امید روحانی) پدر امیر و آیدا هم مطابق همان کهنالگوی شبهروشنفکران در طیف پدران سنتی جای میگیرد. بخشی از جامعه که همواره در نگاه سینمای شبهروشنفکری با ویژگیهای سنتی، متدین، خشن، مردسالار– ماسکیولینیست- تعریف میشوند. پدری که همواره مسائل را با ضرب زور و کتککاری حل میکند. منطقی نیست. قدرت ارتباط برقرار کردن با فرزندانش را ندارد. بیقید بودن آنها را برنمیتابد و این موضوع که به وضوح با سنتی و متدین بودن او نسبت دارد در فیلم تقبیح میشود. این تصویر حاجیلطفی پدر امیر و آیدا است. یک تصویر تکراری و نخنماشده که مسلما هیچ مخاطبی حتی در لحظاتی از فیلم که پدر به درستی از رابطه آیدا و مانی شاکی است نیز با او همذاتپنداری نخواهد کرد.
در این میان یک «آتیلا پسیانی» هم در فیلم هست که کاملا زائد است و اساسا معوم نیست چرا هست. صحبت کردن از نوستالژی و خاطرات بچگی بچههای دهه شصت و پنجاه تنها چاشنی فیلم برای پرکردن چالههای روایت آن است و «دایی ناصر»، کتلتهایش، خیارشور دبهای، کوچه دردار و تمام المانهای این چنینی کارکردی در داستان ندارند.
شعار تبلیغاتی «عشق یعنی حالت خوب باشه» هم که بر روی پوستر فیلم جاخوش کرده و مدام از زبان امیر و سایر شخصیتها بیان میشود، نیز نسبتی با آدمهای فیلم ندارد. اصلا هیچکس در این فیلم حال خوشی ندارد. کارگردان جبر جغرافیایی ویرانشهر به تصویر درآمدهاش را علت تمام معضلات مطرح شده میداند و همه آدمها در فیلم بری از گناه معرفی میشوند.
اینها همهٔ چیزیست که در «پلچوبی» هست. ملغمهای از خیانت و طعنههای سیاسی و تکهپرانی به سیستم با تکنیک و ساختاری مبتذل و ابتدایی، که سازندگان آن با ردیف کردن این تعداد ستاره و تمام تلاششان برای کشاندن طیف سینماروی سیاسی به سالنها بازهم نتوانستند فروش بالایی نصیب فیلم کنند. (به این دقت کنید که با بلیط6000 تومانی همه فیلمها به فروش میلیاردی میرسند و میلیاردی شدن ملاک فروش بالا نیست.)
اما همین «پلچوبی» با تمام ضعفهایش- که نشانهای است از سطح تواناییهای شبهروشنفکران پرمدعا- نمادی از سیستم مدیریت فرهنگی کشور هم هست. فیلمی که به درستی توسط «حوزه هنری» تحریم شد و با تصمیم غلط معاونت سینمایی جدید به نمایش عمومی درآمد. البته امیدواریم که مسیر مدیریت فرهنگی اعتدال ادامه مجوز دادن به این فیلمها نباشد. چیزی که در جشنواره آینده مشخص خواهد شد.
منبع: رجانیوز