گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ استاد مرتضی آقاتهرانی از شاگردان آیت الله مصباح یزدی و نماینده مجلس شورای اسلامی است.
وی در سومین شب از مراسم محرم، در حسینیه گودال قتلگاه با موضوع آسیبشناسی جامعه شیعی؛ فاصله گرفتن عمل از حرف، به سخنرانی پرداخت که متن کامل آن به شرح زیر است:
من یک بحثی را اول محرم شروع کرده ام و رفته رفته جلو میروم. حال، به فراخور بحثی از یک جلسه تا دو یا سه جلسه طول میکشد تا بحث جلو برود. تا بحث ها، هم برای خودم تکراری نباشد، چرا که یکی از شنوندگان خوب این جلسات خودم هستم. هر جا که سخنرانی میکنم از اول تا آخر آن را گوش میکنم. شما ممکن است که یکی یکی وارد مجلس شوید و گوش دهید ولی خودم که اینطور نیستم، از اول تا آخر سخنرانی را حضور دارم. میخواهم خودم هم، جزء کسانی باشم که از بحث استفاده میکند. به همین دلیل بحثی را که برای سخنرانی آماده کرده ام و پیش میبرم، گر چه یک قطعه است و به تنهایی مفید میباشد، ولی بحثی دنباله دار است که آن را آرام آرام پیش میبرم.
التزام به گفته ها:
دقت کنید ما، تنها ادعا میکنیم که شیعه هستیم، اگر کسی هم گفت که نیست، تکذیبش میکنیم و از او بدمان میآید. اگر انسان حرفی را میزند، حداقل خود او باید پای حرف خود بایستد. اگر من گفتم که این خانم، همسر من میباشد، باید او را مدیریت کنم. اگر توانش را نداری، نباید ادعا کنی. اگر مانند مرد نمیتوانی سر حرف خود بایستی، چرا این حرف را میزنی؟ اگر میگویید که این زمین برای من میباشد، پس آن را جمع و جور کن. اگر میگویی که این موتور مال من است، پس باید مراقبش باشی. این گونه نمیشود که هر روز دست یک نفر باشد. نمیشود که موتور به روغن سوزی بیافتد. نمیشود که موتور آسیب جدی ببیند. پس کسی که ادعا میکند که موتور مال اوست، چه کاره است؟ اگر ادعا میکنی که برای توست، باید مدیریتش کنی. میگوییم که نظام جمهوری اسلامی است و مسمان هستیم، خب باید به آن کمک کنید، به صورت جدی دنبال مسائل آن باشیم و آن را اسلامی کنیم. با حرف هیچ کاری را نمیتوان انجام داد. حتی همین قبایی را که من پوشیده ام، باید آن را درست نگه دارم، اگر دقت نکنم، قبا آلوده و کثیف میشود و از بین میرود.
باید هفته ای یک مرتبه شسته شود. در این صورت شما ادعا میکنید که شیعه هستید. کسی این قضیه را انکار نمیکند. ولی حالا که میگویی شیعه هستی، باید سر حرف خود بایستی. اینطور نمیشود که انسان فقط ادعا کند. اگر اینگونه باشد، بسیار بد است. انسان ادعا کند که این بچه متعلق به اوست ولی به او توجه نکند و یا اینکه بگوید که این بچه چیزی نمیفهمد. نه اینگونه نیست، بلکه تربیت آن بچه بر عهدهی توست. خوراک او به عهدهی توست. بردن و آوردن او بر عهدهی توست. معنی ندارد که بچهی شما دست خودش را داخل چرخ گوشت بکند. اگر چنین کاری کرد، باید بزرگتر او را تنبیه کرد. باید جلوی او را بگیری و مانعش بشوی تا چنین کاری انجام ندهد. دو روز پیش کبریت آتش میزند و خود و خانه را میسوزاند، در آینده هم میبینیم که دست خود را داخل ماشین چرخ گوشت میکند. میبینیم که پس فردا داخل جوی آب افتاده است. اینگونه که نمیشود، پس تو چه مسئولیتی در قبال او داری؟ باید تربیتش کنی. ادعا میکنی که مسلمان هستی، لعنت به کسی که میگوید نیستی. بسیار خب مسلمان واقعی باش.
تعهد به ادعای خویش:
اسلام برای انسان یک تعهد میآورد. بنده ادعا میکنم که طلبه هستم، روحانی هستم، پس راست بگو و روحانی باش. میگویید که من نماینده مردم هستم، پس در حقیقت نماینده مردم باش. کسی چیزی بیشتر از آنچه که خودت میگویی از شما انتظار ندارد. مگر نمیگویید که من مسلمان هستم، یعنی تسلیم حرف خدا، حکم خدا و رسول هستم؟ پس سر حرف خود بایست. باید تمرین کرد تا یاد گرفت.
تاریخ را که نگاه میکنیم میبینیم، صد و بیست هزار نامه مینویسیم و امضا میکنیم که حسین جا اینجا بیایید. آنوقت زمانی که ایشان میآیند به او پشت کنید و بگویید کوفه نیا حسین جان، کوفی وفا ندارد. خاک بر سر چنین آدمی باد. این به چه معنی است؟ پس چرا نامه نوشتید؟ مگر کسی شما را مجبور کرده بود؟ خود شما نامه نوشتید. خود شما دعوت کردید و گفتید که ما امام را میخواهیم. ظالمان بر ما مسلط هستند، ما یک امام عادل و پاک میخواهیم. آقا هم در برابر آن درخواست ها مجاب شدند و برای ایشان، رفتن به کوفه وظیفه شد. حال که امام به کوفه آمده است، اوضاع چگونه است؟ یک نفر ترسیده است، به یک نفر پول داده اند و او را خریده اند، یک نفر دروغ گو بوده است، یک نفر هم منافق از آب در آمده است، یک نفر هم حال و حوصله قیام را ندارد، یک نفر هم میگوید به ما چه ارتباطی دارد. این ها باعث شد تا امام شهید شود. کجای این کار درست است. این افراد که در کربلا به جنگ با امام حسین آمدند، نماز میخواندند، این افراد روزه میگرفتند، این ها جزء محبین اهل بیت (علیهم السلام) بودند. اهل کوفه محبت امام علی را در دل داشتند. از شام کسی برای کشتن امام حسین نیامده بود. حتی یک نفر هم نیامده بود. این که میگویند: معاویه افرادی را تربیت کرده است که در خطبه ها امام علی را لعن کنند، مربوط به شام وسوریه و آن اطراف بود، به عراق هیچ ربطی نداشت. هیچ لشکرکشی از شام صورت نگرفته بود. پس چرا این حادثه رخ داد؟
آسیب شناسی شیعه:
باید برگشت و آسیب شناسی کرد. چرا کوفیان دشمنی کردند. البته این طور که ما هم میرویم، دقیقا همان کاری را انجام میدهیم که آنها انجام دادند. ادعای مسلمان بودن میکنیم، اما از مسلمانی هیچ خبری نیست و هیچ نمود بیرونی ندارد. میگوییم شیعه هستیم، پس باید شیعه واقعی باشیم. البته که شیعه بودن افتخاری است. محب اهل بیت بودن افتخاری است. در همین مورد محکم سر حرف خود بایست. نگاه کنید، نمیخواهم چیزی بیشتر از آن چیزی که خودتان میگویید بر دوش شما بگذارم. یا بگویم که این را هم باید انجام بدهید. نه، همان را که گفتی، یعنی اگر میگویی که مسلمانی، پس تسلیم خدا باش. گفتی که من محب اهل بیت هستم، شیعه هستم، همان گونه باش. مطلبی را عرض میکنم، کمی در مورد آن فکر کنید. روایتی در مورد امام باقر (سلام الله علیه) میباشد. یکی از یاران حضرت بودند که در مورد شیعه صحبت میکردند، حضرت فرمودند: از هر ده نفر این افراد یک نفرشان راست نمیگویند و یار ما نمیباشند، از صد نفر این ها هم یک نفرشان راست نمیگوید، شیعهی ما نیستند. حضرت باز هم بالاتر میروند و میفرمایند: از هر هزار نفر از این ها هم یک نفرشان راست نمیگوید و شیعهی ما نیست. این افراد تنها یک گوشه ای مینشینند و به بالش تکیه میدهند.
از کجا میشود فهمید که شیعه، شیعهی حقیقی است؟ زمانی که آن شخص در چرخه قرار بگیرد. در مسیر صاف و بدون مشکل، حتی کسی هم که رانندگی بلد نیست، میتواند رانندگی کند و مسیر را ادامه دهد. کار سختی نیست. تنها پایش را روی پدال گاز بگذارد و فرمان را نگه دارد که کج نشود. کار خاصی انجام نمیدهد. کجا مشخص میشود که شخص راننده است؟ هنگامی که به پیچ میرسد، سَرِ بزنگاه. آنجایی که مسیر تنگ میشود و ماشین ها بسیار به هم نزدیک میشوند. این جاست که نباید به دیگر ماشین ها برخورد کنی. میتوانی رد بشوی یا نه. این بزنگاه ها هست و همیشه هم هست. خیال نکنید که داستان کربلا یک روز اتفاق افتاد و دیگر تمام شد و رفت. نه این طور نیست، هر روز اتفاق میافتد. به بازار که میروید هست، دانشگاه میروید، هست، حوزه میروید هست، مجلس میروید هست، دولت میروید هست، خارج از کشور بروید هست، داخل کشور بروید هست. یکی از دوستان ما بود که میگفت: تصمیم گرفته ام تا از اینجا به جای دیگری بروم. دلیلش را جویا شدم که گفت: در این جا نمیشود زندگی کرد. به او گفتم شما هر کجا که بروید از خودت که نمیتوانی فرار کنی. پس باید خودت را درست کنی. اگر میخواهی از خودت فرار کنی، نمیشود. هر کجا که بروی، این خودت همیشه همراه توست.
یاد بگیر زمانی که شهوت شما تحریک شد، شهوت خود را کنترل کنید. یاد بگیر زمانی که عصبانی شدی، خودت را کنترل کن، یاد بگیر زمانی که طمع شما را به کاری فراخواند، مال مردم را نخورید. زمانی که حرص تو را فراگرفت، تجاوز به مال مردم نکن. زمانی که حب مقام، ریاست، شهوت و شهرت و از این گونه چیزها آمد، با خودت درگیر شو و جلوی خودت را بگیر. همیشه از خودت راضی نباش. همیشه این گونه نباشد که خودت را بیش از حد تحویل بگیری. ملاحظه کرده اید زمانی که با دیگری دعوا میکنیم، کسی که مقصر است، طرف مقابل است و ما که مقصر نیستیم. تا بحال کسی را دیده اید که در دادگاه حاضر شود و بگوید که ما دعوا داریم و من مقصر هستم. همیشه میگوییم که فلانی حق مرا خورده است و مالم را برده است. البته طرف مقابل هم همین ادعا را میکند. هر دو طرف ادعا میکنند که مسلمان و شیعه هستند. نه این چنین چیزی غلط است. بالاخره یک نفر اشتباه میکند. یا شاید هم هر دو طرف اشتباه میکنند. توجهشان به اشتباهات خودشان نیست. اشتباهات هم دیگر را میبینیم، اشتباهات خودمان را نمیبینیم.
باید انسان با توجه به ادعایش خودش را بسازد. اگر این گونه نباشد، زمین میخورد. امروز خود را ببینید، از صبح تا الان چند اشتباه کرده اید. فقط انسان در مورد دیگران صحبت میکند که فلانی این گونه است. خود انسان چطور؟ شما معصوم هستید؟ حتما معصوم نیستی. صبح تا الان چند مورد اشتباه داشته ای؟ چند مورد از آن اشتباهات را میدانی؟ کاری ندارد، در جلسهی امام حسین حاضر میشویم و شمر، خولی، ابن زیاد و سنان را لعنت میکنیم. خیلی خوب است، انجام بدهید. اما اگر من و تو در کربلا حاضر بودیم، چه کسی بودیم؟ این افراد را با پول خریده بودند. حالا اگر به تو هم پول بدهند، اینکار را نمیکنی؟ ممکن است که با مبلغ مثلا ده هزار تومان این کار را انجام ندهید. با صد هزار تومان چطور. یک میلیون تومان چطور. صد میلیون تومان چطور. یک میلیارد تومان چطور. همین طور خودتان رقم را بالا بیارید.
ببینید که چقدر به شما پول بدهند حاضرید چنین کاری انجام بدهید؟ هنوز در خاطر دارم، شما هم یادتان هست که شخصی که در شهرداری کار میکرد، هنگام صبح و در حین جمع کردن آشغال ها، یک کیسهی پر پول پیدا کرد؟ اگر شما بودید چکار میکردید؟ آقا امروز عجب روز با برکتی بود. از جانب خدا رسیده است. آدم زرنگ، این پول متعلق به مردم است، این حرف ها را نزن. آن شخص یک موتور ندارد. بچه هایش در دانشگاه درس میخوانند ولی او خرج تحصیلات آنها را ندارد، مستاجر است، محتاج این پول میباشد. اما میگوید که نه این پول متعلق به من نیست. کسی هم غیر از خدا نمیبیند. ولی صاحب پول را پیدا کرد و پول را به او برگرداند. این آدم اگر کربلا هم باشد و به او بگوییم که یک مبلغ پول خوبی به تو میدهیم، مطمئن هستم که قبول نمیکند. ما فقط شنیده ایم که حضرت قمر بنی هاشم دو مرتبه برایشان امان نامه آمد. این آقا را که من میشناسم، دو نامه که سهل است، اگر صد هزار مرتبه هم برای او امان نامه میآمد، امام حسین را رها نمیکرد. بعضی ها امان نامه لازم ندارند. دنبال بهانه ای هستند تا خداحافظی کنند و بروند.
دینداری کار خوبی است، قدری هم سخت است، ولی بسیار میارزد. یک روایت هست که تا به حال ندیده بودم. روایت را امروز خواندم و روایت بسیار مفصلی هم هست که من بخشی از آن را برای شما میخوانم. هنگامی که در مورد شیعه مطالعه میکردم با این روایت رو به رو شدم. روایت در مورد این مساله میباشد که شیعه کیست؟ به این قسمت رسیدم که دیدم روایتی امام پنجم از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند. این روایت در کتاب تفسیر فرات از علی بن ابراهیم میباشد. ایشان با سند از امام باقر نقل میکند: قیامت فرا میرسد. یکی از این شیعه زادگان را که ادعا میکرد که من شیعه ام را میآورند. میبینند که بسیار خرابکاری کرده است. به او میگویند که باید مخلد در دوزخ باشد. برای همیشه در آنجا بماند. از او میپرسند که کسی را داری تا برای تو کاری انجام دهد. او جواب میدهد نه. کار خوبی داری که بتواند کارهای بد تو را جبران کند؟ باز میگوید: نه، من فقط کار بد کردم. کار بد بلدم. منادی ندا میدهد که خدا را ببین. خداوند متعال دستور میدهد که یک فرشته ندا برآرد و فریاد بزند: به عنوان مثال آقا تهرانی است، گرفتار شده باید عذاب بشود. این بچه ایست که اصالتا اصفهانی است، در قم درس خوانده است و الان هم در تهران زندگی میکند. این شخص باید عذاب شود، کسی هست که برای او کاری بکند؟ یک نفر، یکمرتبه فریاد میزند: لبیک، لبیک، لبیک، من هستم. این شخص کیست؟ علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. میگوید: او شیعهی من است. می گویند که باید از کارهای خوب خود به او بدهید، او میفرماید که میدهم. جمعی دور او جمع میشود و میگویند که آقا جواب داده، پس ما هم برویم تا نجات پیدا کنیم. در آنجا زمانی که به دنبال انبیاء میدوند، سراغ حضرت آدم میروند.
حضرت آدم جواب میدهد که صبر کنید، من خودم یک ترک اولی دارم، اول باید تکلیف خودم مشخص شود. به هر پیغمبری که میگویند، جواب میدهد: صبر کن من اول کار خودم مشخص شود. کامل ترین انسان جرات این را دارد که بگوید من هستم و او علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) میباشد. حضرت علی(علیه السلام) میگوید که من هستم. به حضرت علی گفته میشود که به ایشان چه میدهید؟ حضرت میفرمایند: هیچی، یک نفس از نفس زدن هایم در شب لیلة المبیت، که در بستر رسول خدا خوابیده بودم را به این شخص هدیه میکنم. تمام این ها یک جا و با هم نجات پیدا میکنند. زمانی هم که وارد بهشت میشوند به حوری ها میگویند که ما متعلق به علی هستیم. این شفاعت است. بعضی از این شیعه ها هم همین کار را میکنند و مدام دیگر افراد را نجات میدهند. این یک ماه را کاری بکنید که نزد علی آبرومند بشویم. او ان شاء الله ما را نجات میدهد. همین گریه های برای امام حسین، ان شاء الله ما را نجات میدهد. اما بهتر از این میشود عمل کرد. میشود طوری عمل کرد که امام حسین بگوید؟ این شخص کربلا نبود، اما میدانم که اگر میبود مرا یاری میکرد. این شخص متعلق به ماست. این شخص دور افتاده است، فاصله اش زیادست، برای اینکه دست خودش نبود. اما اگر زمان، حضور داشت، این متعلق به ما بود، از طرفداران ابن زیاد و شمر و این قاتلان نبود. او برای من بود. او مثل حر برای من بود. او مثل زهیر بود، مثل بریر بود، مثل حبیب بود، مثل مسلم بود. البته که میتوان طوری عمل کرد که همین طور بشود. نباید مساله را دست کم گرفت.
در اروپا دیده ام که یک همچنین اجتماعاتی بوجود میآید ولی فقط معصیت میکنند، شور خاصی هم میگیرند که همهی آنها شهوانی است. اگر چه میگوییم که امام حسین را نمیشناسند. در شهر خودمان چرا کسی مراقب نیست؟ چرا درست عمل نمیکنند؟ چرا تهران در حال خراب شدن از لحاظ معنویات است؟ آدم رنج میبرد. چرا دخترها حجاب هایشان رقیق و رقیق تر میشود؟ چرا پسرها سفت نیستند و مسائل را جدی نمیگیرند؟ چرا محکم تن به کار نمیدهند؟ اما زمانی که محرّم میشود، همه جا سیاه پوش میشود. همه کس میآید، حتی کسانی که انسان فکرش را هم نمیکند که این فرد بیاید. آن شخص هم امام حسین را دوست دارد. کسی هم که کسی را ندارد نباید بگوید کسی راندارم. خدا خود فرد را معرفی میکند که او فرزند کدام شهر، کدام ده، مشخصات او، همه را میگوید. وقتی این ها را میگوید، امام از جا بر میخیزد و میگوید که من هستم. امام حسین را از دست ندهید. امام علی را از دست ندهید. کاری را انجام بدهید که سبب حفظ آبروی آنها شویم. به خدا قسم که این ممکن است. در کوچه، در خانه، در خیابان، هر جایی که انسان میرود، میتواند باعث حفظ آبروی آنان شود. شیطان میگوید که نمیشود، ولی اشتباه میکند، این کار صورت گرفتنی میباشد. امروز روز دوم است و شب سوم. مانند چنین روزی، امام حسین دیگر کربلاست و در آنجا مستقر شده اند.
انسان اگر یک جایی اشتباه کرد، لازم نیست که دیگر کلا اشتباه کند. نترس. نگو چه یک نی، چه صد نی. ما یک کار غلط و اشتباهی کردیم، جلوی امام حسین را گرفته ایم. در چنین روزی، زمانی که قاصد این زیاد آمد، بگفت: جعجع بالحسین. زمانی که قاصد ابن زیاد آمد، به حر سلام کرد. به امام حسین سلام نکرد. حر ناراحت شد. قاصد نامه را به حر داد. حر یک نگاه کوتاهی بر آن کرد وآن را به امام حسین (علیه السلام) داد، ادب او را ببینید.
هنگام نماز به امام حسین عرض کرد: وقت نماز است. حضرت فرمودند که من با افرادم به نماز میایستم، تو هم با افرادت نماز را بخوان. حر گفت که نه، شما باید نماز را بخوانید. حر نامه نداده بود برای امام حسین که بیایند. زهیر که امام را یاری کرد و فرماندهی سمت چپ سپاه أبا عبدالله الحسین شد، گفت که من به امامم حسین نامه ندادم تا که بیایند. اما به یاری امام آمد. ولی آنهایی که نامه داده بودند چه شدند؟ کجا رفتند؟
این برای ما درس بزرگی است. راست باش. درست باش. قول دادی، سر حرف بایست. زود قول نده، ولی زمانی که قول دادی، پای حرفت بایست. وفادار باش. پای قولت بایست. قسم میخوری، پای قسمت بایست. میدانیم، شاید دیگران نمیدانند. نگو رسیدت کجاست؟ چک تو کجاست؟ نوشته ات کجاست؟ در زندگی بدهکارم و از این طور حرف ها نزنید.
خدا را در زندگی تان شاهد بگیرید، ناظر ببینید. دست شما را هم میگیرد. بلد است، بنده هایش را خوب اداره میکند.
مرانی مرا ز آستان امیدم...