به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، متن این مناظره که با محوریت «جنبش دانشجویی» همراه بود را در زیر میخوانید:
مجری: خدمت دو میهمان برنامه سلام و خیر مقدم عرض میکنم. سه ده دقیقه شما دوستان وقت دارید که به هر نحوی که میخواهید میتوانید از آن استفاده کنید و بر اساس قرعه قبل از برنامه خدمت حضار عرض بکنم که شروع کننده بحث آقای دشتبانی خواهند بود.
دشتبانی: شهدای 16 آذر 1332 را که خونشان در کف دانشگاه فریاد بلند دانشگاه زنده است را طی چند دهه زنده نگه داشته و از دوستانمان در کفا که این فرصت را برای گفتگو فراهم کردند تشکر میکنم و امیدوارم که این گفتگوها چه در کشور و چه در دانشگاه شما گستردهتر و بیشتر و بهتر بشود و فضایی که در چند ساله اخیر قدری تنگ شده بود امکان گفتگو به همه بده؛ پس از این تشکری که از دوستان داشتم جا دارد گلایهای از مسئولین کانون کفا به خاطر کج سلیقگی در نام گذاری این برنامه داشته باشم. «شوالیههای فرهنگی یا مهرههای سیاسی» قدری عجیب و ناراحت کننده بود؛ مراسمی که بنا هست برای دانشجو، خدمات جنبش دانشجویی، این جریان اصیل به کشورمان انجام شده با این نام قدری کج سلیقگی شده در نام گذاریاش؛ جنبش دانشجویی قطعا در چند دههای که حضور داشته کارنامهای پر افتخار و درخشانی بجا گذاشته و اگر بخواهیم اسم مناسبی برای برنامه بگذاریم باید بگوییم «قهرمانان و پهلوانان عرصه فرهنگی و مجاهدین و ایثارگران عرصه سیاسی». با این مقدمه میخواهم عرضم را باز بکنم و اینکه چرا از دیدگاه من جریان دانشجویی و جنبش دانشجویی قهرمانان و پهلوانان عرصه فرهنگی و مجاهدین و ایثارگران عرصه سیاسی هستند و چه نقش بزرگ و بیمانندی را جنبش دانشجویی به دوش کشیده و چه بار سنگینی را در این سالها بر دوش خودش داشته! برای تشریح این موضوع نیاز است که بدانیم دانشگاه اساسا مولود چه فضایی است و دانشجو از چه زمانی وارد ادبیات ما میشود.
دانشگاه یک مولود مدرن است و در دوران جدید و در صد ساله اخیر ما با پدیده دانشگاه مواجه شدیم به معنای خاص کلمه «دانشگاه»؛ نه آنچه قبل از آن برای سواد آموزی بدان رجوع میشده است.
آنچه که ما را مواجه کرد با این پدیده نوین؛ مواجه ما با مدرنیته یا بعبارت صحیحتر تجدد بود. تجدد از جامعه غرب وارد جامعه ما شد و چند واکنش متفاوت را در جامعه ما بر انگیخت. بعد از این توضیح من وارد جنبش دانشجویی میشوم. مواجه ما با غرب سه واکنش متفاوت را در جامعه ما با غرب رقم زد. اولین واکنش این بود که ما را متوجه عقب ماندگی و توسعه نیافتگی و ضعف سیاسی، نظامی و اقتصادی به نسبت با دولتهای جهانی بود. واکنش اولیهای که بخشی از جامعه ایرانی و بطور کلی جامعه جهان اسلام به این موضوع داشت این بود که راز عقب ماندگی و راز ضعف ما را در آموزههای سنتی و بطور مشخص در آموزههای دینی میدانستند و علت را این عنوان میکردند و نسلی از روشنفکران و فعالین اجتماعی متولد شدند که چاره کار را کنار گذاشتن آموزههای دینی؛ که علت این عقب ماندگی هاست عنوان کردند. این جریان ارزشهایی مثل آزادی، برابری، توسعه، حقوق بشر را در یک سو قرار میدادند و آموزههای سنتی را در طرف دیگر و ما بین این دو آنچه که خرافه نامیده میشد کنار میگذاریم و این ارزشهای نوین را انتخاب میکنیم.
مواجه دوم قشری بود که بصورت واکنشی؛ واکنش نشان داد در مقابل آنچه از غرب به ایران منتقل میشد و بطور کامل تلاش کرد نفی بکند هر آنچه که در غرب دارد اتفاق میافتد. پیشرفت؛ آزادی، حقوق بشر و... این هم واکنش جامعه سنتی ما بود که نمایندگان قشر اول آخوندزاده بود که تجلیاش دوران پهلوی بود و نمایندگان قشر دوم شیخ فضل الله نوری بود و در دوران حاضر دولت 8 سال گذشته که همه دستاوردها را تخریب کرد.
از سنتز بین این دو جریان؛ جریان سومی شکل گرفت که من آن را جریان اصیل، ریشه دار و آینده دار میدانم که نمایندگان آن آخوند خراسانی؛ امام خمینی، شهید مطهری، شهید بهشتی در واقع مشاهده بکنیم. این جریان داعیه دار آن بود که میتوان دین دار بود؛ میتوان ارزشهای سنتی جامعه را حفظ کرد و در عین حال از دستاوردهای بشری استفاده کرد؛ به دموکراسی حقوق بشر؛ آزادی و دستاوردهایی که نتیجه عقل بشری است از آنها استفاده کرد.
دانشگاه بعنوان نماد و سمبل مدرنیته با این چالش از روز اول مواجه بود و انجمنهای اسلامی دانشجویان که در دهه بیست متولد شدند. دوستان اگر فرصتی کنند و رجوع کنند به اساسنامهها و بیانیهها و مواضع آنها به وضوح این مدعای بنده را مشاهده میکنید که تلاش آنها برای تثبیت این خط میانه انجام میدادند.
مجری: آقای دشتبانی ممنونم وقت شما به پایان رسید. از آقای دیانی خواهش میکنم که بحث خودتان را شروع بکنید.
دیانی: آقای دشتبانی مقدمهای را فرمودند از جریان تجددگرایی که در مشروطه شروع شده بود و نحوه مواجه با آن در ایران و بنده تلاش میکنم موضوعبحث را وارد بررسی جنبش دانشجویی در ایران بکنم و ادامه بحث را در این موضوع ببریم جلو.
بصورت آکادمیک و رسمی نهاد دانشگاه از سال 1313 بنا شد؛ ما شاهد فعالیتهای مختلف در جریان دانشجویی هستیم و ابتداییترین جریان هم مارکسیستها و تودهایها هستند که از ابتدا فضا را دست میگیرند و با راه اندازی فعالیتهای سازمان یافته و تشکیلاتی به معرفی فکر و ایده خود میپردازند که در این بین گروه 53 نفر به رهبری تقی ارانی است که در دانشگاه تهران فضا را دست میگیرند. این جریان چند سالی دانشگاه را قبضه میکنند و این باعث میشود دغدغه بچههای مذهبی و متدین برانگیخته شود و زمینههای شکل گیری تشکل دانشجویی مسلمان فراهم شود.
جریان مذهبی دانشگاه تهران؛ آن کسانی که در جلسات تفسیر قرآن و تفسیر نهج البلاغه آیت الله طالقانی حضور پیدا میکردند؛ از سال 1321 دور هم جمع میشوند و در دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران و نهادی را تاسیس میکنند به نام «انجمن اسلامی دانشجویان»! جالب است که بر سر نام تشکل و نحوه کارکرد آن از همان ابتدا بحثهای بسیاری میشود که گروهی معتقد بر آن بودند که ما میخواهیم برای تجمع بچههای مسلمان دانشگاه محفلی فراهم کنیم پس نام تشکل را «انجمن دانشجویان مسلمان» میگذاریم اما طیف دیگری بیان میکنند که ما نه تنها میخواهیم چنین محفلی شکل گیرد بلکه میخواهیم اسلام را به عرصه اجتماعی وارد کنیم فلذا پیشنهاد میدهند که «انجمن اسلامی دانشجویان» شکل گیرد که با مشورت با علمایی چون آیت الله طالقانی؛ انجمن اسلامی دانشجویان بر پا میشود و جریان جنبش دانشجویی بعنوان جنبش دانشجویی مسلمان از آن موقع حیات خود را شکل میدهد.
این جریان از آن زمان به مرور قوت میگیرد و در اثر دانشگاه تاثیر گذار میشود. و در وقایع سیاسی مختلف حضور پیدا میکند و نقاط عطفی را در تاریخ ایران بویژه در حوزه استکبارستیزی رقم میزند. اولین نقطه عطف جریان دانشجویی مسلمان و در معنای اخص کلمه انجمن اسلامی دانشجویان 16 آذر سال 32 است و البته این جریان مقدمهای دارد که از بعد از کودتا 28 مرداد و مخالفت دانشجویان با رژیم شروع میشود. در اوایل مهر 32 قوت میگیرد و حتی باعث میشود دانشگاه تعطیل شود و همپای خود بازار را تعطیل کند. و این روند ادامه دارد تا خبر ورود نیکسون؛ نماینده آمریکا شنیده میشود و اتفاقاتی میافتد که دانشگاه ملتهب میشود و در 16 آذر نظامیان به دانشگاه میآیند و در نهایت خون این سه شهید در پای قدمهای نیکسون ریخته میشود.
*شش ماه سابقه جبهه، شرط کاندیداتوری در شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت
بعد از آن جریان دانشجویی پیوندش با جریان روحانیت بیشتر میشود؛ بویژه از سال 1342 که شاهد هستیم هر ساله انجمنهای اسلامی دانشجویان در صحن دانشگاه سالگرد 15 خرداد را برگزار میکنند. این روند ادامه پیدا میکند و نقطه عطف دیگری حاصل میشود و انقلاب اسلامی با نه به استبداد داخلی شکل میگیرد و کمتر از یکسال هویت استکبارستیز جنبش دانشجویی بوضوح نمایان میشود و 13 آبان 58 که امام آن را انقلاب دوم مینامد و نه به استکبار خارجی را شعار میدهد.
بعد از این حماسه بزرگ انجمنهای اسلامی امام میفرمایند بروید تحکیم وحدت بکنید و این سنگ بنایی میشود برای تاسیس شورای هماهنگی بین انجمنهای اسلامی دانشجویان به نام دفتر تحکیم وحدت!
جریان دانشجویی همپای همه اقشار دیگر وارد فضای جنگ میشوند و بچههای انجمنهای اسلامی دانشجویان هر کدام فرماندهی میشوند در جنگ. جالب است بدانید در اواسط جنگ در اساسنامه دفتر تحکیم وحدت این قید وجود دارد که کسی که میخواهد کاندیدای شورای مرکزی این اتحادیه شود باید حداقل شش ماه سابقه جنگ داشته باشد. یعنی انقدر جنگ برای اعضای انجمنهای اسلامی مهم میشود.
سال 65 یک شقی از این افراد بصورت فردی و نه تشکیلاتی از تحکیم جدا میشوند و جامعه اسلامی را شکل میدهند. بعد از آن بسیج دانشجویی شکل میگیرد. در سال 77 در دفتر تحکیم وحدت به دلیل گرایش به فعالیتهای سیاسی و حزبی و انحرافات اعتقادی اختلافاتی بروز میکند و گروهی دیگر از دفاتر آن این بار بصورت تشکیلاتی از دفتر تحکیم وحدت جدا میشوند و اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان مستقل را شکل میدهند. این اتحادیه مجموعهای از دفاتر عضو تحکیم بوده که از ان جدا شده و انجمنهای اسلامی دانشجویانی که از ابتدا نیز عضو تحکیم نبوده است.
در سال 82 و 83 یک شکاف دیگری در دفتر تحکیم وحدت رخ میدهد و طیف شیراز و علامه رخ میدهد و بعد از آن طیف علامه غیرقانونی اعلام میشود و البته در این بین یک دفتر نیز تحکیم جدا شده به نام انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران که نماینده آنها در مقابل بنده حضور دارند.
مجری: آقای دیانی وقتتان رو به اتمام است.
دیانی: در روند تاسیس و اثر گذاری ما با چهرههای شاخصی را میبینیم که آیت الله طالقانی شاید تاثیرگذارترین آنها باشد و بعد از ایشان افرادی مثل شهید آیت الله بهشتی؛ شهید آیت الله مطهری؛ مقام معظم رهبری و شخص امام خمینی (ره) افرادی هستند که دفتر تحکیم وحدت را همراهی کردند و بعنوان مراجع فکری جریان ناب دانشجویی مسلمان محسوب میشوند. به نظرم این مقدمه کفایت میکند تا ما وارد بحث اصلی در جریان انجمنهای اسلامی دانشجویان بشویم.
دشتبانی: پیرو بحثی که ابتدای امر داشتیم میخواهم ویژگیهایی را برای دانشگاه برشماریم که به اعتقاد من میشود از دل آن ویژگیهایی را برای جریانهای اصیل دانشجویی را استخراج کرد. دانشگاه یک ویژگی و تفاوت عمده دارد با سایر محیطهای علم اندوزی و این اینکه اینجا فقط محل انقیاد و آموختن نیست بلکه محل نقادی و ارجحیت عقل و خرد در نسبت با سایر ابزارهای بشری است. این نکته از این جهت اهمیت دارد که ما به یک ویژگی مهم جریانهای دانشجویی است که آن هم پرسشگری است در مسائل مختلف فکری و سیاسی و همین مساله منشا ایست در تاسیس انجمنهای اسلامی که قسمتی از تاریخش را آقای دیانی فرمودند و البته اشتباهات تاریخی در آن بود که در تاسیس انجمنهای اسلامی که جریان اصیل دانشجویی هستند وجود دارد. جریان دانشجویی خودش را برای تقابل با دو رویکرد افراط قرار داده است. یک وظیفه ذاتی خودش میداند که از اسلام به عنوان یک دین رحمانی که با عقل و خرد سازگار است و قابلیت این را دارد که در دنیای جدید حضور داشته باشد بعنوان تفکری که میتواند در کنار سایر تفکرها حرفی برای گفتن داشته باشد؛ دفاع بکند. نکته دوم این جریان تلاش در جهت مقابله با خرافه گرایی و تحجر است که همت بزرگ انجمنهای اسلامی از ابتدای تاسیس خودشان مقابله با خرافه گرایی و تحجر است و مقابله با ضدیت با دستاوردهای بشری اگر بخواهیم رهنمون بشویم به شرایط کنونی باید توجه داشته باشیم که انجمنهای اسلامی دانشجویی همواره تلاش کردهاند که آن نقاط ضعفی که در جامعه ما بوده است را پر بکنند و همت خودشان را در مقابل با این نقاط ضعف قرار دادند. آن زمانی که حس کردند هویت اسلامی ما در خطر است؛ همت خودشان قرار دادند مقابله با استبداد و هر موقع دیدند استقلال به خطر افتاده است تلاش کردند در جهت حفظ استقلال قدم بر دارند.
*بازرگان عضو موسس انجمن اسلامی دانشجویان نیست
نکتهای که در مورد صحبتهای آقای دیانی باید عرض بکنم در مورد آن سه دانشجوی بزرگواری که شهید شدند دست کم میدانیم یکی از آنها تودهای بوده و دو نفر دیگر هم اگر رویکرد اسلامی داشتند گرایش به جبهه ملی داشتند و تاثیرگذاری این جریان در جنبش دانشجویی است. که این را اشاره نکردند. من فعلا بحثی ندارم.
مجری: پس آقای دیانی شما بفرمایید.
دیانی: ادامه بحث را در خصوص انجمنهای اسلامی پی میگیرم با همین مقدماتی که آقای دشتبانی فرمودند. یکی معطوف به حضور و تاثیر گذاری همین جریانی است که ایشان نام بردند؛ در خصوص جبهه ملی و آنچه که این جریان با عنوان روشنفکر دینی بدان معتقد است و از آن تبعیت میکند.
مرحوم بازرگان را میشناسید؛ یکی از انقولتهای مطروحه این است که مرحوم بازرگان که از سران جبهه ملی است، جزوه موسسین انجمنهای اسلامی بودهاند؛ اما وقتی به تاریخ نگاه میکنیم متوجه میشویم که انجمنهای اسلامی دانشجویان در دانشکده علوم پزشکی و نه فنی تاسیس شدهاند و آن زمان مرحوم بازرگان در دانشکده فنی بودهاند آن هم نه بعنوان دانشجو بلکه آنجا مهندس بودهاند.
جریان آقای دشتبانی و دوستانشان به این دلیل ارادت خاصی برای مرحوم مصدق و مرحوم بازرگان قائل هستند و برای آنها سالگرد میگیرند؛ و عکس آنها را در کنار عکس امام و هم ردیف عکس امام قرار میدهند. طرح کردن این موضوعات خیلی مهم است بواسطه آنکه ریشه تفکری که آقای دشتبانی و همفکرانشان میگویند و اسلامی که معرفی میکنند به عنوان اسلام رحمانی نشات گرفته از اندیشه امثال آقای بازرگان است.
آقای عمادالدین باقی در کتاب جنبشهای دانشجویی شون مصاحبهای دارند با سحابی در مورد وضعیت انجمنهای اسلامی دانشجویی در آن زمان که آقای سحابی میگوید ما در قحطی منابع!؛ دقت بکنید در قحطی منابع به کتابهای بازرگان رجوع میکردیم و باز ایشان چیزی نداشت!
اما حالا این اسلام رحمانی که دوستان میفرمایند و آن را از اندیشه امثال بازرگان وام میگیرند دقیقا چی هست؟ بگذارید باز بکنم. در کتاب «راه طی شده» آقای بازرگان میگویند «بشر از سر اتفاق همان راهی را رفته که پیغمبران میرفتند» آقای بازرگان در این کتاب از طریق «آنتروپی و بینظمی» که ابزاری برای اثبات در علوم تجربی است تلاش میکند تا الهیات را به اثبات برساند و جهان بینی دینی خود را که همان جهان بینی هم فکران دشتبانی است از طریق قوانین ترمودینامیک به اثبات میرساند. در فرآیند آنتروپی همه چیز به سمت بینظمی پیش میرود. این فرآیند از نظر آقای بازرگان بصورت خود به خودی انسان را از نقص به کمال میبرد و در نهایت آنچه باقی میماند در انتها خداست و ایشون از این طریق تفسیر آیه «ویبقى وجه ربک ذو الجلال والاکرام» را انجام میدهند.
حال چند سوال مطرح است اول آنکه خدایی که اسلام مطرح میکند به عنوان خدای احد و واحد که متعالی است نسبت به اشیا فیزیکی! چگونه اثبات میشود؟ قطعا این خدا از قوانین ترمودینامیک شما معنی نمیشود!
بحث بعدی ضرورت نزول پیامبران است. اگر بر اساس اسلام دوستان در انجمن اسلامی بخواهیم اسلام را به دانشجویان معرفی کنیم دیگر چه ضرورتی است به تبیین نزول پیامبران؟ وقتی انسانها از سر اتفاق در آن مسیر قرار میگیرند! حکمت خداوند اینجا چه میشود؟
*من [دشتبانی] مرحوم مصدق را تا ابد ستایش میکنم!
سوال دیگر اینکه با این نوع نگاه اسلامی دیگر چرا باید حضرت حجتعجلاللهتعالیفرجهالشریف ظهور پیدا کند وقتی همه چیز به سمت آنتروپی پیش میرود؟ در احادیث است که امام میآید تا زمین مرده را زنده کند یا بهعبارتی یحیی الارض بعد موتها. بگذریم از عدل و معاد که حرف بسیار دارد. ما در اصول دین و اسلامی که این جریان با عنوان روشنفکر دینی مطرح میکند به مشکل میخوریم! یک سوالی وجود داره که آقای دشتبانی باید به اون جواب بدهند و آن اینکه نسبت جریانشان با روشنفکر دینی چه هست؟ اگر امروز خواستیم تفسیر قرآن و اجتهاد که به فرد حاضر و زنده نیاز دارد به چه کسی به عنوان روشنفکر دینی مراجعه بکنیم؟ کاری به غلطهای فراوان تاریخی که در جریان روشنفکری دینی وجود دارد هم نداریم.
دشتبانی: اتفاقا من فکر میکنم اگر بحثها به سمت بحثهای نظری پیش برود خیلی هم خوب است و از مچ گیریهای سیاسی بپردازیم بهتر باشد. اجازه دهیم تا همه حرف بزنند و همه اندیشههایشان را بیان کنند؛ نه اینکه اجازه صحبت به هیچ جریان و گروهی ندهیم؛ ما چند سالی است درگیر جریانی شدیم که حق حیات را هم از همه سلب میکرد. از 18 ساله تا 95 سالهاش رسانه را بلعیده بود و حتی حضرت عزاییل را هم درمانده کردهاند. گرفتاری ما دقیقا در همین جا است که حضرت عالی و تفکری که به آن تعلق دارید حق حیات، حق زندگی و حق شهروندی تک تک شهروندان ایرانی؛ حق تفکر و آزادی بیان آنها را به رسمیت نمیشناسید و تلاش میکنید با مچ گیری و اینکه با اصول دین با دیگران به مشکل میخوریم در مقابلشان بایستید. خب اصول دین ما مشکل دارد؟ با این حرف تهش میخواهید به کجا برسید؟ اینکه من کافرم و من نامسلمانم؟ میخواهید بدانید نسبت ما با بازرگان چیست؟ میدانید نسبت ما روشنفکر دینی چیست؟ من از شما سوال میکنم نسبت شما با طالبان چیست؟ نسبت شما با ملاعمر محمد چیست؟ آن ایرادی که شما به مهندس بازرگان میگیرید، فردی که ده سال عمرش را برای خدمت به این مردم فدا کرد! بر من ایراد میگیری که چرا عکس مهندس بازرگان را در کنار عکس امام میگذارم؟ من هر دو بزرگوار را خادم این مملکت میدانم! من مرحوم مصدق را بخاطر خدمتی که به این مملکت کرد تا ابد ستایش میکنم! اما فرق من با شما این است که شما عکسی که بالا سر خود میگذارید را پرستش میکنید و فراتر از نقد و خطا میدانید اما من او را هم نقد میکنم!
من خودم را پرسشگر میدانم در مقابلشان اما به آنها تاسی کنم و هر جا خدمت کردند و هر جا خطا کردند خطایشان را میبینم و میگویم. این فرق من با شماست! شما میخواهید یک کاسه همه را یکی کنید و همه را زیر سوال ببرید. یک اصلی که در مجلس ششم میخواست تصویب بشود بحث تعریف جرم سیاسی بود که هر فعالیت سیاسی از هر کسی با نگاه حسن ظن به آن نگاه شود! هر کسی حتی اگر مارکسیست باشد تصور و نگاهش این است که من راه درست اصلاح جامعه را در پی این میدانم که این تفکر را دنبال کنم. ممکن هم هست به خطا برود اما نیتش خدمت به جامعه است.
کسی که همین امروز دارد فعالیت سیاسی میکند در زندان اوین دنبال منفعت نبوده، دنبال این بود که هزینه بدهد برای جامعه که جامعهاش اصلاح شود و این فرق میکند با قاتل. شما نمیتوانید با آن مواجههای که با قاتل دارید با یک فردی که فعالیت سیاسی دارد انجام دهید. شما نمیتوانید نیت خوانی بکنید! آن چیزی که شما خطا میشماری تلاش آقای بازرگان برای فکر کردن است. فکر کردن حتی اشتباه مقدس است. کاری با محتوای بحثش ندارم! شما جلوتر برویم میخواهید نسبت انجمن را با سروش مشخص کنید و یا کدیور و.... تو میخواهی من را در بن بست قرار دهید؟ من پیشاپیش میگویم من تلاش سروش را ترجیح میدهم به تلاش سعید عسگر که با اسلحهاش! سروش با شبهه اندازیهایش بیشتر به اسلام خدمت کرده است! روشنفکری وادار کرده است به امامت؛ نبوت، وحی و... فکر کنیم. شما باید دست سروش و بازرگان را ببوسیم!
نباید راه تفکر را بست که نه انقلاب این را میگوید نه دین نه قانون اساسی ما! این حرفهای شما را امام صادق میتوانست بزند. اما امام بحث میکرد. جریان تحجر نسبش به خوارج میرسد؛ که ظاهر دین را میبیند و قشری است و به دنبال سطح دین است و به یک سری تکالیف فردی گیر میدهد. اما جریان روشنفکری دینی؛ نواندیشی دینی یک مولفه دارد و آن تعقل است؛ پذیرش داوری عقل و خرد. ما انقلاب کردیم که مارکسیستها حق حرف زدن داشته باشند. انقلاب کردیم که دفاتر انجمن اسلامی با آتش بسته نشود. بازرگان انقلابی بود چرا میخواهید همه را برانید؟ امام به مارکسیستها و مجاهدینیها میگوید اسلحهتان را کنار بگذارید و توطئه و بمب گذاری نکنید تا فعالیت کنید ولی متاسفانه اونها با اسلحه آمدند که جمهوری اسلامی را نابود کنند. جنگ هم از یک طرف میآید و نمیگذارد امام آرمانهای امام غالب شود و آن اینکه همه حق حرف زدن داشته باشند.
*مثل انجمن تهرانیها نباشید که سال 83 خاتمی را «هـو» کردند
مجری: آقای دشتبانی فرصتتان تمام شد. از آقای دیانی میخواهم ادامه دهید.
دیانی: با مغالطه نمیشود مسائل را جلو برد! تناقضات فکری و رفتاری را نمیشود با یکدیگر جمع کرد و توجیه کرد. آقای دشتبانی هیچ کدام از سوالات بنده را جواب ندادید و تازه این طور داغ شدید!
مجری: خواهش میکنم به میهمانمان احترام بگذارید و بگذارید صحبتشان را انجام دهند.
دیانی: اجازه بدهید مخالفتان صحبت کند؛ زنده باد مخالف من شعار اصلاحطلبی شما است. نباشید مثل انجمن اسلامی دانشگاه تهران وقتی که سال 83 خاتمی داشت صحبت میکرد خاتمی را هووو میکردند. همانهایی که پیشتر طرفدار خاتمی بودند. آقای دشتبانی ما نمیخواستیم شما را تکفیر بکنیم؛ ما میخواستیم با دانشجویان محترم انتهای بحث به اینجا برسیم که وقتی میگوییم «انجمن اسلامی» تعریفمان از اسلام درست باشد و هر چیزی را بعنوان اسلام به خورد بچههای مردم ندهیم.
در مورد آقای مصدق صحبت کردند و. اینکه آقای مصدق خدمتهای بسیاری به مردم ایران کرد. من چند جمله را از آقای مصدق استفاده میکنم. مصدق میگوید: «قانون برای ملت است و ملت برای قانون نیست» یعنی مصدق حق تخطی از قانون رو دارد و کسی نمیتواند به او چیزی بگوید! با همین فلسفه مجلس هفدهم مشروطه که یکی از مبارزترین مجلسهای مشروطه بود را تعطیل میکند. مجلسی که رأی ملت و حق ملت بوده است! حافظه تاریخی را وقتی به کار ببریم متوجه میشویم چه کسانی و چگونه حق ملت را زیر پا گذاشتند.
*آقای بازرگانی که حامی آن هستید از مسعود رجوی دفاع کرد که مردم را میکشت!
در مورد آقای بازرگان صحبت شد و مجاهدین! میدانید که عملیات مسلحانه مجاهدین اثبات شده است و این اعتراف آنها است که بازرگان را پدر معنوی خود میدانند. کسانی که با اسلحه در مقابل ملت ایستادهاند بازرگان در موردشان اینگونه میگوید: «برای تامین وحدت و حقوق گروههای اقلیت، امیدوارم آقای مسعود رجوی که معرف جناح پرشوری از جوانان با ایمان میباشد نیز به مجلس راه یافته و موفق به همکاری صادقانه با گروههای با حسن نیت از طریق خدمت به خدا و خلق بشود» بازرگان در مورد رجویای اینگونه صحبت میکند و از خدمت به خدا حرف میزند که از سال 54 رسما اعلام کرده تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست است.
*پیوند امام خمینی با بازرگان، تناقض بزرگی است/ امام نهضت آزادی را غیرقانونی دانست و گفت مصدق سیلی زد به اسلام و اسلام سیلی محکمتری به او زد
اینکه آقای دشتبانی امام و آقای بازرگان را در یک جا قرار میدهد از آن تناقضات رفتاری و فکری است. عین عبارت امام در خصوص دولت بازرگان است که میفرمایند: «لهذا از اول هم که ما بر حسب الزامی که من تصور میکردم؛ دولت موقت را قرار دادیم خطا کردیم... امام در ادامه میفرمایند ما آشنا نبودیم که بتوانیم انتخاب کنیم؛ انتخاب شد و خطا شد.»
اینکه ما یک جریانی مثل نهضت آزادی یا جبهه ملی را ستایش کنیم و اون را با امام پیوند بزنیم یکی دیگر از آن تناقاضات تاریخی است. وقتی در سال 61 بحث لایحه قصاص مطرح میشود و این نهضت آزادی در مقابل نص صریح قرآن خروش میکنند و امام آنها را غیر قانونی میخواند. مگر امام نگفت مصدق سیلی زد به اسلام و اسلام سیلی محکمتری به او زد؟ مگر نبود اینکه امام فرمود این جریان و سر آنها از اول هم مسلم نبودند؟ مگر نبود اینکه امام گفت اونها مسالهشان اسلام نبود و در ملی گراییشان هم شک است؟!
یا ما باید جریان امام خمینی (ره) را جریان اصیل بدانیم و یا نهضت آزادی را! چرا که جمع نقیضین ممکن نیست!
*ما منبع روشنفکری دینی را امام روح الله میدانم. ما روشنفکر دینی را بازرگان و مصدق و سروش و... نمیدانیم
من از امام برای شما کد میآورم چون ما منبع روشنفکری دینی را امام روح الله میدانم. ما روشنفکر دینی را بازرگان و مصدق و سروش و... نمیدانیم. امامی که با نگاه شما افراطی است. ما به جریانی از انجمنهای اسلامی دانشجویان افتخار میکنیم که دبیران انجمنهای اسلامیمان فرماندهان جنگ بودند! ما به همت افتخار میکنیم ما به باکری افتخار میکنیم! ما به خرازی افتخار میکنیم. به دورانی افتخار میکنیم که جریان آقای دشتبانی تلاش میکند از تاریخ انجمنهای اسلامی پاک کند. ما به دورانی افتخار میکنیم که روحانیت عمیقترین پیوندها را با اعضای انجمنهای اسلامی داشتند.
اینکه شما دم از آزادی بیان بزنید خوب است ولی خوب است تاریخ را ورق بزنیم و عملکرد خودتان در سالهای 77 و 76 ببینید. آنجایی که یک دفتری مثل بوعلی همدان از دفاتر انجمن اسلامی نمیخواهد اصلاحطلب باشد و عضو آن دفتر را از پل عابر پیاده پرت میکنید پایین! اینکه در دانشگاه چمران اهواز بچههای انجمن اسلامی را با چوب و چماق میزنند که چرا نمیخواهید عضو دفتر تحکیمی باشید که اصلاح طلب است! اینکه چرا در دانشگاه سمنان بچههای انجمن را کتک کاری میکنید چون میخواهند بر مرامنامه خود وفادار بمانند. اینکه در نشست اتحادیه در سال 87 بچههای ما را ضرب و شتم کنید و راهی بیمارستان کنید!
*آیا آزادی بیان به این معنا است که دفتر انجمن اسلامی دانشجویان را که متعلق به قشر مذهبی است در اختیار مارکسیستها قرار بدهیم که منافقانه در آن فعالیت کنند؟
اگر هدف از طرح آزادی بیان بلوغ فکری و بلوغ اندیشه باشد ما آن را میپذریم و استقبال هم میکنیم که کرسی آزاداندیشی بر همان مشی پیش میرود ولی نه اینکه آزادی بیان لق لقه دهان باشد و شنیدن حرف مخالف را نداشته باشید. زمانی که انجمنهای اسلامی میخواستند اصیل بمانند؛ میخواستند مذهبی و معتقد بمانند، میخواستند که وارد فعالیتهای حزبی نشوند، میخواستند که با روحانیت اصیل پیوند داشته باشند ولی عدهای نمیگذاشتند.
سوالی از آقای دشتبانی دارم و آن این است که آیا آزادی بیان به این معنا است که دفتر انجمن اسلامی دانشجویان را که متعلق به قشر مذهبی است در اختیار مارکسیستها قرار بدهیم که منافقانه در آن فعالیت کنند؟ قطعا مارکسیستها نه اعتقادی به اسلام دارند و نه علم آن را دارند! چرا این سیستمی که باید در اختیار بچه مذهبی باشد و در اختیار نگاه اندیشه دینی قرار بگیرد به بهانه آزادی بیان در اختیار مارکسیستها قرار بگیرد؟ در آخر بگم که آقای دشتبانی هیچ کدام از سوالات بنده را پاسخ ندادند! ادامه وقتم را بعدا استفاده میکنم.
*چرا باید کسی که مثل مشرکین پیامبر را شاعر میداند را تکریم کنیم و دستش را ببوسیم؟
مجری: آقای دیانی شما 4 دقیقه فرصت دارید و آقای دشتبانی شما 36ثانیه!
دشتبانی: حرف من ساده و روشن است کل جمهوری اسلامی و تک تک افراد حق اظهار نظر و حق فعالیت سیاسی دارند. نه فقط انجمن اسلامی! من و شما باید سینه چاک بکنیم که چرا مارکسیست؛ چرا لیبرال و چرا هر کس دیگری نمیتواند داد بزند و حق اظهار نظر را ندارد!
دیانی: یک نکتهای را در بحث قبل آقای دشتبانی اشاره کردند و آن جریان روشنفکری حاضر و آقای سروش است و اینکه ما باید دست آقای سروش را ببوسیم! سوره انبیاء، آیه 5 است که خداوند میفرماید: «مشرکان گفتند: «نه، خوابهای پریشان است یا دروغی است که میبندد یا شاعری است»» ما چرا باید کسی که مثل مشرکین پیامبر را شاعر میداند را تکریم کنیم و دستش را ببوسیم؟
دشتبانی: یک لحظه اجازه بدهید این دروغ است؛ شما دارید منکر مرتکب میشوید...
*خاتمی گفت تقلب نشده اما شما حاضر نشدید این را علنا اعلام کنید و به سمت براندازی نظام رفتید!
دیانی: فرصت شما نیست؛ به قانون احترام بگذارید و در وقت خودتان صحبت کنید. همه جا قانون را همین قدر تکریم میکنند! سال 88 هم همین گونه به قانون احترام میگذاشتند. اصلا در این جریان بحث قانون خیلی مطرح است. چه آقای خاتمی که سال 76 گفت من با قانون اساسی امدهام و در سال 88 در مقابل قانون اساسی میایستد؛ چه دوستان انجمن تهران که سال 88 خوب قانون را فصل الخطاب قرار دادند! یادمان نمیرود روزهایی که تجمع برگزار میکردید در مقابل رأی ملت و حق ملت را زیر پا میگذاشتید!
یک عبارتی را عرض کنم از آقای ملکا؛ دبیر اسبق انجمن تهران که در مصاحبه با خبرنامه دانشجویان ایران گفت فردای انتخابات 88 رفتم پیش خاتمی گفتم واقعا تقلب شده خاتمی گفت «نه تقلب نشده» اما شما حاضر نشدید این را علنا اعلام کنید و رفتید برای براندازی نظام!
اگر به بهانه آزادی بیان و روشنفکری دینی سروش و امثالهم روزنامه در بیاوریم و بگوییم «اگر مجوز راهپیمایی برای هر گروه بر اساس قانون داده شود اشکالی ندارد حتی علیه خدا هم میتوان قیام کرد» (ابراهیم اصغرزاده؛ روزنامه آفتاب امروز، 2 شهریور 78) اگر قرار باشد این آزادی و روشنفکری را بیاورید و اصیل بنامیم ما اثر عصر حجر را ترجیح میدهیم.
دشتبانی: این حرفی که آقای دیانی در مورد سروش زدند تهمت است و باید جوابگو باشند اگر اعتقاد دارند! اینکه مصدق مجلس را تعطیل کرد دروغ است؛ مصدق رفراندوم گذاشت! دستگاه تبلیغاتی هیتلر یک قاعدهای داشت میگفت یک دروغ را وقتی هزاران بار بگویی همه راستش میپندارند و آقای دیانی دروغی که یک عده هزاران بار تکرار کردهاند را میگوید و یک عده برایش دست هم میزنند!
*محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست، مصدق مجلس را تعطیل کرد؛ خاتمی هم شورای شهر برآمده از رای مردم را تعطیل کرد
دیانی: ما در خلا صحبت نمیکنیم در مقابل یک عده دانشجو صحبت میکنیم که عقل دارند، میتوانند بخوانند و جستجو کنند و حرف حق را بپذیرند! تاریخ شهادت میدهد که رفراندومی که مصدق قانون مدار برگزار کرد غیر قانونی بوده است.
در ایران سه بار مجالسی که با رأی مردم روی کار آمده را تعطیل کردهاند. یک بار مجلس شورای ملی را محمدعلی شاه به توپ بست و تعطیل کرد. یک بار مصدق مجلس هفدهم را تعطیل کرد و یک بار اصلاحطلبان شورای شهر را که با رأی مردم روی کار آمده بود تعطیل کردند.
منبع: خبرنامه دانشجویان ایران