به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، ایمان چند روز است که در حسرت مدرسه و دوستانش است و با شرایط جسمی که با اسیدپاشی از سوی یک زن برایش رقم خورده، اکنون به آینده مبهم خود میاندیشد.
با او در آپارتمانی کوچک در شهرک سعیدیه اسلامشهر، به گفتوگو نشستیم. ایمان با یادآوری حادثهای که در آرایشگاه برایش رقم خورده، بغض میکند و نگران هزینههای درمانش است که بردوش پدر سنگینی میکند. پدر ایمان کارگر یک شرکت است و اکنون او نیز دلواپس آینده است.
ماجرا چه بود؟
عصر چهارشنبه ایمان همراه دوستان خود از مدرسهاش در یکی از محلههای شهرستان اسلامشهر خارج شد. باهم میخندیدند و شوخی میکردند.
ایمان وقتی مقابل در خانهشان رسید، با دوستانش خداحافظی کرد. همان موقع یکی از همکلاسیهایش او را صدا کرد و از او خواست فراموش نکند قرار است پنجشنبه باهم فوتبال بازی کنند و حتما در محله بالایی منتظرش است. ایمان گفت حتما میآیم و این بار میخواهم چند گل به یادماندنی هم بزنم.
هیچ کس نمیداند چرا ایمان یکباره تصمیم گرفت به سلمانی برود. دو خیابان را که رد کرد، به آرایشگاه محله رسید و روی صندلی نشست.
مرد جوانی قبل از او به صندلی دیگر تکیه زده بود تا نادر ـ مرد آرایشگر ـ موهایش را اصلاح کند. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که زنی با ناراحتی، در شیشهای را هول داد و وارد آرایشگاه شد.
ایمان با دیدن زن غریبه، کنجکاو شد بداند وی کیست که به آرایشگاه مردانه آمده است. مرد آرایشگر که از زن غریبه میخواست از محل کارش خارج شود به خود آمد که در این هنگام زن چادرش را به کناری زد و گالنی را که به دست داشت، بیرون آورد. ایمان خیلی ترسید، فکر کرد این زن با خودش بنزین آورده و میخواهد مغازه را آتش بزند. خواست از جایش بلند شود و فرار کند که پاها یاریاش نکرد. زن اول گالن را به سمت آرایشگر گرفت و مایعی که داخل آن بود، روی سر و صورتش پاشید و ناگهان فریاد سوختم، سوختم او به آسمان رفت.
ایمان ترسیده بود و مرد مشتری را نگاه میکرد. او نیز وحشتزده بود و میخواست راهی برای فرار پیدا کند، اما آن زن مجال هیچ کاری را به آنها نداد و بقیه محتویات گالن را روی آنها پاشید و فرار کرد.
حالا ایمان فریاد میزد سوختم، کمکم کنید. مرد مشتری و آرایشگر هم فریاد میزدند سوختیم، نجاتمان دهید.
یکی پس از دیگری از آرایشگاه بیرون آمدند و آنجا بود که همسایه متوجه اسیدپاشی شده و هر سه نفرشان را به بیمارستان منتقل کرد.
چند نفری زن اسیدپاش را تعقیب کردند و وقتی متوجه شدند او نیز همان حوالی زندگی میکند، موضوع را به پلیس گزارش دادند که پلیس وارد عمل شده و زن اسیدپاش را دستگیر کرد.
ایمان وقتی چشمانش را باز کرد، نمیتوانست دستش را حرکت دهد. باورش نمیشد چنین بلایی سرش آمده است. حالا او از بیمارستان مرخص شده و با دستانی باندپیچی شده و صورتی نیمه سوخته در کنج اتاق کوچکی روزگار میگذراند.
وقتی حالش را میپرسم، با بغض میگوید: نمیدانم آن زن اگر با آرایشگر اختلاف داشت، چرا به من آسیب زد؟ تا همین چند روز مثل همه بچهها مدرسه میرفتم. سر کلاس با دوستانم بودم. با هم ورزش میکردیم و گاهی هم شیطنت. شبها تا دیروقت تکالیفم را مینوشتم و درسهایم را میخواندم. امتحاناتم تازه تمام شده بود. میخواستم خودم کارنامه قبولیام را بگیرم و به پدرم نشان بدهم، اما انگار دیگر نمیتوانم این کار بکنم.
ایمان ادامه میدهد: نمیدانم دوباره به مدرسه برم پیش دوستانم. نمیدانم دستانم دوباره قدرت میگیرند که بتوانم خودکار به دست بگیرم و مشقهایم را بنویسم. پای تخته سیاه بروم و به سوالهای معلمان جواب بدهم. سر کلاس ورزش بدوم و یک دل سیر فوتبال بازی کنم. دستانم خوب میشود که بار دیگر مامان و بابام را در آغوش بگیرم. بار دیگر بتوانم زنگ در خانه را بزنم و مامان با خنده در را به رویم باز کند.
او در حالی که بغضش را فرو میخورد، میگوید: فقط میخواهم زن اسیدپاش مجازات شود. نمیدانم آن خانم بچه دارد یا نه که بفهمد مادرم الان چه دردی احساس میکند. نمیدانم درد بچهاش را از نزدیک احساس کرده است. میخواهم به او بگویم اگر تو یک مادر بودی، موقعی که میخواستی اسید را به سمتم بپاشی، قلبت به درد میآمد و این کار را نمیکردی. من به خاطر تو باید حالا حالا با این سوختگی و درد کنار بیایم.
آخرین گزارشها حاکی است پرونده زن اسیدپاش در شعبه دوم بازپرس دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان اسلامشهر مفتوح و در حال بررسی است.
هنوز از علت اختلاف زن اسیدپاش با مرد آرایشگر گزارشی منتشر نشده است.
انشاالله
يه حمد شفا دارم واسه ايشو ن مي خونم...