بوی خاکستر برادر!
وبلاگ گل‌ آفتابگردان
بلند گفتم: «عبدالرضا!» از گوش‌هایش خون بیرون آمده بود، برگشت و نگاهم کرد، هنوز هم تانک‌های عراق در چشمانش بودند و صدای آر پی جی در گوشش، گفتم: «حبیبی کجاست؟» جیپش را نشانم داد.
ارسال نظرات
captcha