به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، رد خونمردگی و التهاب روی گردن سارا و دست های کوچک و زیبایش دیده می شد. هنوز هم "هق هق" می کرد و آرام و مویه کنان بغض فرو برده اش را توی گلو فرو می داد. زده بودند و رفته بودند.
در یک چشم به هم زدن یک موتور سوار لاغر اندام که به نظر ۱۷ ، ۱۸ ساله می آمد با تی شرت نارنجی رنگ و رو رفته آمده بود پیش سارا کوچولوی ۸ ساله آمده و گردنبند نازک طلا و آویز کوچک او را که یک گل لاله بود از گردنش بیرون کشیده بود. سارا که ترسیده بود، هراسان و بی اختیار جیغ کشیده بود.
بچه های تو کوچه هم یکه خورده و با تعجبی کودکانه و سوال برانگیز فقط نگاه کرده بودند. دو نفر از آنها فرار کرده بودند و چند نفری هم زیر گریه زده بودند. حمید رضا که تو بچه ها از همه بزرگتر بود و تابستان بعد، کلاس چهارم ابتدایی اش را می گذراند موقع دویدن به سمت خانه شان دمپایی از پایش درآمده بود و هراسان مادرش را خبر کرده بود تا مادر حمید رضا بفهمد که چه شده و کفگیر را بگذارد کنار اجاق گاز و چادر سر کند تا مادر سارا را صدا کند .
النگوی نازک را هم موتور سوار تو دست های کوچک و ظریف سارا شکسته بود و بعد هم بدون اینکه ذره ای دلش بلرزد، دنده ها را یکی یکی روی موتور ۱۲۵ "سی جی" اش چاق کرده بود و ظرف کمتر از یک دقیقه غیبش زده بود.
مادر سارا "عذرا خانم" محکم می کوبید تو سر و صورتش و جیغ می کشید و با گریه به دست های زخم شده و گردن متورم و خونی سارا کوچولو نگاه می کرد. سارا هم شوکه شده بود.
مادرش " عذرا خانم " کل پولهای خرجی را که پدر داده بود، پس انداز کرده بود تا توانست گردنبند و النگویی برای سارا بخرد، اما اینجا و تو این محله و آن هم سر ظهر جلوی آن همه بچه و تو شلوغی خیابانی باریک در فرعی ترین نقطه شهر، چطور میشد طلاهای نازک دختری را دزدید!
بعد از شکایت تو کلانتری، افسر تجسس که مردی جوان و خوش قامت بود، به پدر و مادر سارا گفت که لااقل از این به بعد طلا و گردنبند زینتی به گردن دخترتان نیندازید. اگر زنجیر گردنبند پاره نشده بود، معلوم نبود الآن دختر کوچولوی شما چه بلایی به سرش می آمد، بعد هم دستی بر سر سارا کوچولو کشید و به دقت زخم های گردن و مچ دست کوچکش را ورانداز کرده بود.
گرچه بعد از ماه ها دزد با همان تی شرت نارنجی که رنگ و رویش بیشتر رفته بود، دستگیر شد، اما مدعی شد که همه پول طلاها را دود کرده است.
پس از سالها هم هنوز رد زخم کهنه گردن سارا به یادگار مانده است.
روایت دوم: لکنت زبان
کامیار در این سن و سال همه چیز دارد. هر چه در توان پدر و مادرش بوده برایش خریده اند. او وقتی می آید تو کوچه یا پارک نزدیک خانه شان، جلوی بچه های همسایه کم نمی آورد. کامیار کفش های کتانی اصل دارد با یک واکمن حرفه ای و سی دی پلیر و یک کلاه ایمنی برای اسکیت بازی که فقط دست دومش حداقل ۱۰۰ هزار تومان می ارزد.
یک روز عصر که از قضا پارک و خیابان هم شلوغ بود دو نفر می خواستند کامیار را بدزدند و این کار را هم کردند، اما نه برای اینکه از پدر و مادرش باج بگیرند. آنها تجهیزات آویزان به کامیار را ظرف چند دقیقه کش رفتند و هر دو در چشم بر هم زدنی غیبشان زد.
کامیار هم که اندکی و فقط اندکی مقاومت کرده بود، چنان پس گردنی و سیلی خورده بود و لگد بهش زده بودند و جلوی دهانش را گرفته بودند که جای سیلی روی صورتش بود و پوست صورتش سرخ شده بود و بلند گریه می کرد. بعد هم پا برهنه وسط زمین سیمانی پارک نشسته بود!
پدر کامیار بعداً فهمید که پارک، حیاط خانه شان نیست که پسرش را با حداقل سیصد، چهارصد هزار تومان وسایل با خیال آسوده رها کند. کامیار از آن روز به بعد زبانش می گیرد و درست نمی تواند جملات را ادا کند.
نگاه کارشناسی
نوعی فرهنگ اشتباه و غلط که از آن می توان به چشم و هم چشمی تعبیر کرد، میان بسیاری از خانواده های ایرانی وجود دارد که تبعات آن و ضررهایش مستقیماً متوجه خانواده و پدر و مادرها است.
مثلاً در محله های قدیمی شهر در بسیاری از خانواده ها رسم است که برای دختر بچه های کم سن و سال که حتی توان دفاع در برابر کوچکترین تهدید را هم ندارند، زیور آلات تزیینی مثل النگو ، دستبند یا حتی گردنبند می خرند و بدون فکر کردن به اینکه اجناس قیمتی باعث جلب توجه سارقان می شود، کودک را در محل های عمومی رها می کنند. نتیجه هم آن می شود که بارها شنیده ایم، دیده ایم و حتی خوانده ایم که اینگونه کودکان از سوی سودجویان و سارقان حتی مورد آزار و اذیت قرار می گیرند و اصل ماجرا همان جلب توجهی است که دلیل آن وجود اشیای گرانقیمت بوده است.
بی تردید باید در این خصوص از طریق رسانه های مکتوب و تصویری و حتی به صورت زیر نویس های تلویزیونی به خانواده ها آموزش داد و در مورد آن اطلاع رسانی کرد.
کشور ما دوران گذار را طی می کند و بسیاری از مشکلات و پدید آمدن انواع بزهکاری های اجتماعی نیازمند کنترل فرهنگ است. وقتی ما به جایی برسیم که خانواده ها به آگاهی نسبی برسند، یقیناً شاهد پایین آمدن آمار جرم خواهیم بود.
قربون آقام بشم که تو کوچه از ترس دزدان فدک .....
یا زهرای مرضیه(علیهاسلام)