به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، دكتر بهزاد حميديه در سرمقاله رسالت نوشت: حضرت آيت الله العظمي سيد علي حسيني خامنه اي، در ديدار اعضاي مجلس خبرگان، تحقق «اسلام کامل» را خواست پروردگار متعال و هدف اصلي نظام جمهوري اسلامي خواندند...
و تأکيد کردند: در معارف اسلامي، چيزي به نام دين حداقلي نداريم و بايد تحقق همه اجزاء اسلام و تحقق کامل دين مبين را هدف قرار داد و در اين مسير تلاش و حرکتِ رو به پيشرفت انجام داد.
حضرت آيت الله خامنه اي با اشاره به ضرورت حفظ و تقويت همه ابعاد اسلام در «صورت و سيرت» آن افزودند: حفظ «سيرت اسلام» يعني در همه ظرفيتهايي که حرکت عمومي کشور، مردم و مسئولان را شکل مي دهد، اسلام، هدف و آرمان قرار گيرد و براي رسيدن به آن برنامه ريزي رو به کمال بشود و همه در اين مسير حرکت کنند.
سابقه بحث
درباره دين حداقلي و نقدهاي وارد بر آن، مقالات و كتبي تدوين شده است كه خوانندگان محترم ميتوانند بدانها مراجعه كنند. در اين نوشتار با نظري كوتاه به معنا و پيشينه ميخواهيم از زاويه اي نو به مسئله بنگريم.
دين حداقلي، به عبارتي ساده يعني ديني كه حداقلي از انتظارات بشر را برآورده ميسازد. حوزه تخصصي دين حداقلي، رابطه خصوصي انسان و خداوند است و چنين ديني به حوزه هاي دنيوي نظير سياست، اقتصاد، نهاد آموزش و پرورش، هنر و مانند آن نميپردازد. چنين نگاهي در غرب، ريشه در رنسانس و دوره روشنگري دارد. جنبشهاي اجتماعي در كنار مكتبهاي فكري فلسفي در قرن 18 و 19 منتهي به سكولاريسم شد كه يكي از معانيش حاشيه اي شدن دين و از دست رفتن بسياري از كاركردهاي آن است.
اما در ميان متفكران مسلمان نيز ميتوان سرآغازهايي از بحث دين حداقلي و تجربه ديني را در آراي اقبال لاهوري در سخنراني هايش مشاهده نمود (رک. احياء فكر ديني در اسلام ، ترجمه احمد آرام، رسالت قلم ، ص 189). مهندس مهدي بازرگان نيز در مرحله دوم حيات فکري قلمرو دين را به مسائل معنوي و تنظيم رابطه انسان با خدا محدود دانست و مدخليت دين در تدبير رابطه انسان با انسان و انسان با طبيعت را نفي نمود (خدا و آخرت، هدف بعثت انبيا، تهران : انتشارات رسا ، 1377). از نظر ايشان پيامبران براي حل مسائل و مشكلات دنيوي انسانها نيامدند و حل مسائل دنيوي آنها را به خودشان واگذار نمودند. ما نبايد انتظار داشته باشيم پيامبران، سيستم و نظام کاملي از حكومت، اقتصاد، پزشکي، آشپزي، خياطي و ساير فنون زندگي ارائه دهند يا به دشواري و تکلف بخواهيم چنين سيستمهايي از بيانات آنان استخراج کنيم. از نظر بازرگان، اصولا شايسته خداي خالق و پيام آوران او نيست که به تعليم اموري بپردازند که بشر خود ميتواند آنها را دريابد. خداوند بايد اطلاعاتي به انسان دهد که انسانها ذاتا و فطرتا از درک آنها عاجز و قاصر هستند (همان، ص. 36). ما نبايد مقام پيامبران را به حدود ماركسها، پاستورها و گانديها يا جمشيد و بزرگمهر و حمورابي تنزل دهيم. هدف رسالت انبيا دو چيز است: انقلاب عظيم و فراگير عليه خود محوري انسانها، براي سوق دادن آنها به سوي آفريدگار جهان و اعلام دنياي آينده جاودان بينهايت بزرگتر از دنياي فعلي.
دين حداقلي را در ميان روشنفکران ايران، از همه روشنتر، نزد دکتر عبدالکريم سروش ميتوان ديد. تلقي دكتر سروش آن است که تمام آموزه هاي ديني اولا و بالذات براي آباد ساختن آخرت ما بيان شده و هدف ديگري از جمله توصيه هاي بهداشتي ، رواني ، نيازهاي اقتصادي فرهنگي و ... ندارد (بسط تجربه نبوي، مقالات «دين اقلي و اكثري» و «ذاتي و عرضي دين»، تهران: صراط، 1377). شرع در اين موارد (يعني مواردي كه داخل در دايره رسالت شرع است) حداقل لازم را به ما آموخته است، نه بيش از آن را (همان، ص. 84).
رويکرد انتقادي
امام خميني (ره) در وصيتنامه سياسي الهي خويش مينويسند: «قرآن كريم و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله، آن قدر كه در حكومت و سياست، احكام دارند، در ساير چيزها ندارند؛ بلكه بسياري از احكام عبادي اسلام، عبادي - سياسي است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده است. پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاي جهان، لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعي و خلفاي اول اسلامي حكومتهاي وسيع داشتهاند و حكومت علي بن ابيطالب عليهالسلام نيز با همان انگيزه به طور وسيعتر و گستردهتر از واضحات تاريخ است». استاد شهيد، مرتضي مطهري در آثار خود از جمله در مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، و نيز نبوت مطالبي دارند به نقد دين حداقلي مرتبط است. ايشان از آيه شريفه 25سوره حديد، «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» برداشت ميکنند که هدف از بعثت فقط شناخت خدا نيست بلکه ايجاد عدالت يک هدف مهم و داراي اصالت براي بعثت است. قرآن، وجود پيغمبران را براي برقراري عدالت لازم و ضروري ميداند (نبوت، تهران: انتشارات صدرا، 1373، ص. 17).
طرفداران دين حداقلي گريزي ندارند از اينکه دستورات فراوان شريعت که به حوزه هاي مختلف زندگي دنيوي انسانها مربوط است را کنار بگذارند. آنها نمي توانند انکار کنند که شارع مقدس، چنين احکامي را صادر کرده است (زيرا نميتوان همه آيات الاحکام را تاويل نمود و روايات بسياري را که در ابواب مختلف فقه گرد آوري شده اند از صدر تا ذيل، ساختگي و جعلي شمرد و درک و فتواي اين همه فقيه دين شناس در طول تاريخ را مخدوش دانست)؛ تنها راه آن است که در عين اذعان به اينکه اين بناي عظيم فقهي جزء دين است، آن را مخصوص زمان صدر اسلام بشماريم و امروزه منسوخ و بي اعتبار بشماريمش. در واقع، حاميان دين حداقلي، با بالعرض و قشر دانستن فقه معاملات در همين راستا گام برداشته اند. از نظر آنان براي رسيدن به لب و هسته مرکزي دين، بايد از پوسته و قشر گذر کنيم و دين را به حداقل آن که همان واقعيت و جوهره آن است تحويل نماييم.
حال مي توان پرسيد اين جوهره و هسته مرکزي چيست؟ پوسته و قشر دين تا کجا امتداد دارد و در کدام مرحله از «پوست کندن از دين» به گوهر آن مي رسيم؟ شايد ساده ترين جواب آن باشد که روشنفکري ديني دهه هفتاد ايران را دلخوش و راضي ميکرد: گوهر دين، تنظيم رابطه فردي با خداوند و تضمين سعادت اخروي فرد است. بر اين اساس، از فقه اسلامي، فقط فقه عبادات را بايد نگاه داشت ...
اما در دهه هشتاد، مصطفي ملکيان با جايگزين ساختن معنويت به جاي دين، تار و پود اين نگرش را در هم ريخت. در «معنويت» ملکيان، نه پيامبر قداست دارد و نه هيچ انساني ديگر. تعبد نسبت به خداوند نيز در اينگونه معنويت معنادار نيست و در نتيجه، اثري از فقه حتي فقه عبادات باقي نميماند.
تا اينجا دست کم دلخوشيم به تجربه ديني که هنوز باقي مانده است: تجربه زيستن با اعتقاد به خداوند و عشق ورزي با او. اين تجربت به انسان آرامش و قوت قلب مي دهد، انسان را اميدوار و با نشاط نگاه ميدارد، پشتيبان اخلاق در انسان است و موجب نظم فکري و رفتاري در آدمي ميگردد.
اما پروسه «پوست کندن از دين» همچنان ادامه مي يابد. در غرب، پس از پايان جنگ جهاني دوم معنويت و دين از هم جدا شدند و معنويت بيشتر به سمت تجربه سوبژکتيو (خويشتن محور) رفت. جريان فکري جديدي پديدار شد که در آن، روانشناسي اومانيستي با سنتهاي عرفاني و باطن گرا و اديان شرق مخلوط شدند تا انسان را به «خويشتن حقيقي» خود برسانند و موجب خودشکوفايي شوند. جنبش «نيوايج» بدين ترتيب رشد کرد. اصطلاح SBNR عبارت مخفف است براي اين جمله «من معنوي هستم اما ديندار، خير». روزنامه USA Today در صفحه اول خود در آوريل 2010 آمار 72درصد از اين افراد ارائه کرد. چارلز يک مدير ارشد اجرايي که دنتون و ميتروف (1999) با او مصاحبه کرده اند ميگويد: اگر ديني نباشيد براي داشتن معنويت رشد يافته که بخش عمده زندگي ما باشد بهتر است (رستگار، عباس علي، معنويت در سازمان، قم: انتشارات اديان و مذاهب، ص. 74).
تجربه غرب نشان ميدهد که حداقلي ديدن دين، سر از ناکجاآباد «معنويت» درمي آورد. اگر بتوان احکام قصاص و ديات، خريد و فروش و اجاره، قضا و جهاد و ... را از دين به راحتي کنار نهاد و آنها را فروعات و حواشي و قشريات دانست (قشرياتي که همانند پوست گردو دورافکندني است!)، چرا نماز و روزه را نتوان کنار نهاد؟! اگر نماز براي ذکر و ياد الهي است (اقم الصلاه لذکري) چرا نميتوان به جاي نماز، از يوگا براي تمرکز استفاده کرد و در حال مراقبه به خداوند فکر کرد؟ چرا بايد به وضو، طهارت و نجاست، قبله و مانند آن پايبند ماند؟ آيا نميتوان ادعا نمود اين تمهيدات مربوط به 1400 سال پيش است و امروزه راههايي بهتر براي تطهير و بهداشت، دعا و نيايش و ارتباط با خداوند پيدا شده است (برگرفته از تکنيکهاي شرقي مراقبه و نيز موج جديد روانشناسي و ساليوتو جنسيس)؟
دين حداقلي حتي نميتواند از اعتقاد به خداوند (خداي زنده شخصوار که با او ميتوان رابطه من و تو برقرار کرد، از او خائف شد و بدو عاشق گرديد) دفاع کند و مجبور است در برابر حملات کانتي و شلايرماخري، با عقب نشيني آشکار، خود را به يک قدرت فراتر (sublime power) يا متعالي (transcendent) قانع کند، چيزي شبيه انرژي کيهاني و مانند آن. زماني که خوره حداقلي شدن به جان دين افتاد، نميتوان حد و مرزي براي آن معين کرد. اين خوره با همان منطقي که فقه معاملات و احکام اجتماعي و سياسي شريعت را از ميان مي برد، به فقه عبادات و بلکه اعتقادات پايه اي دين همچون نبوت و خداشناسي يورش ميبرد. نتيجه اي که مآلا از حداقلي شدن دين به دست مي آيد، چيزي جز يک اپسيلون دين نيست: انرژي کيهاني به علاوه رعايت برخي اخلاقيات عام. اين يک اپسيلون آنقدر ناديده گرفتني است که اثباتش با حذفش چندان فرقي ندارد، چرا که اخلاقيات عام را عقل و فطرت بشر درمي يابد و انرژي کيهاني نيز يک سرگرمي ساده بيش نيست.
پايبندي به دين را نميتوان به طريقه «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» انجام داد. دين تماميت خواه است، زيرا ابعاد مختلف بشر از بعد مادي گرفته تا بعد فکري و معنوي، به شدت وابستگي دوسويه و يکپارچگي تام دارند و تفکيک آنها موجب از خودبيگانگي انسان ميشود. دين نميتواند به برخي از اين اندام يکپارچه رسيدگي کند و برخي ديگر را وانهد.
بنابر اين يا بايد دين را به کليتش پذيرفت يا آن را به کليتش رد کرد. دين حداقلي بسي گمراه کننده تر از بي ديني به نظر ميرسد.