به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از یاسوج، نزدیک به چهار هزارمتر از سطح زمین فاصله گرفته اند و واقعا از زمین هم فاصله گرفته بودند و گرنه اینجا در میان خاکستان ها و سنگ زارها به آرامی سرشان را بر بالین سنگ نمی گذاشتند.
شب ها سرشان را بر بالین سنگ می گذارند تا مادری روستایی شب های دیگری را به آرامی سر بر بالش بگذارد و بی دغدغه آب فردای خانه اش آرام به خواب فرو برود.
سقف پر ستاره آسمان دل کوه را رو انداز خود می کنند و به آتش هیزم های کوهسار برای امان از سرمای مناطق سردسیری در دل شب و ارتفاع پناه می برند.
سه کیلومتر از جاده اصلی فاصله دارند و این دیگر سه هزار متر نیست. چند هزار گام پیاده در سربالایی تند دامنه کوهستان است.
و اگر واقعا پیاده باشند سختی مسیرشان کمتر است؛ جوان هستند و طی این مسیر با این شیب چندان دشوار نیست، اما ...
دیگر الاغشان هم از پرتگاه به پایین پرت شده و باید جور بردن لوله های چند ده متری، ماسه، سیمان و دیگر مصالح را خودشان بکشند.
الاغ بیچاره همه شان را ناراحت کرد، نه به این خاطر که تنها وسیله حمل مصالحشان را از دست دادند، نه؛ تحمل دیدن رنج های این منطقه طاقتشان را طاق کرده بود که حتی تاب دیدن رنج یک حیوان را هم نداشتند. برایش گریستند...
به هر زحمتی که شده لوله ها را به کمر بسته و مسیر را با همه سربالایی ها و سراشیبی هایش طی کردند تا به چشمه رسیدند.
چشمه؛ یعنی تنها چشمه ای که این روستا از آب آن برای آشامیدن استفاده می کند. چشمه ای رو باز که ممکن است مردم روستا را به انواع بیماری مبتلا کند.
چشمه در فاصله کمتر از یک کیلومتری روستا قرار دارد.
روستای «مازه کز» از توابع شهرستان بویراحمد در استان کهگیلویه و بویراحمد.
این روستا حالا میزبان دانشجویان جهادی دانشگاه های استان است. دانشجویان پیام نور یاسوج و پیام نور سی سخت.
دانشجویان عزم را جزم کرده اند تا آب را به روستا برسانند و مخزنی برای چشمه بسازند تا بیماری از راه آب مردم این روستای محروم را تهدید نکند.
کمرشان را زیر بار لوله های چند متری برده اند تا کمر عزت مردمان دیارشان خم نشود و خمی از ابروی پیرمرد و پیرزنی، کودک و نوجوان و زن و مردی روستایی باز کرده باشند.
لوله های آب رسانی و مصالح ساختمانی را پس از سقوط الاغ، خود به بالا حمل می کردند و حالا باید دست به کار می شدند تا آنچه را که ماه ها در پی اش بودند به عمل نزدیک کنند.
دو سه کیلومتری از جاده دور بودند پس لاجرم شب ها را در دل کوه می خوابیدند تا صبح زود دست به کار شوند. همدم سنگ و کلوخ و دار و درخت؛ در بستری کنار آتش هیزم هایی کوهسار.
این جوان های جهادگر مشتاقانه سنگ روی سنگ و سیمان بر سنگ می ریزند تا سنگ بنای از خود گذشتگی و ایثار را درون خود ترمیم کنند و سنگ های پیش پای روستائیان مازه کز را در حد توانشان بر دارند.
زمان بی امان می گذرد و دیگر فرصتی برای ماندن نیست. بر می گردیم و آنها می مانند تا یادگاری ها در تاریخ کوچک این روستا خلق کنند؛ جهاد در دل روستا. جهاد در فاصله از سطح زمین.
بر می گردیم و در مسیر عبور از روستا گردهای محرومیتی که بر چهره مردمان این دیار نشسته است، این بار با لبخند رضایتی عجین شده است را نظاره گریم.
و این صاحبان انقلابند که لبخند بر لبانشان نقش می بندد.