به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، کتاب «آن بیست و سه نفر» نوشته احمد یوسفزاده دربردارنده خاطرات وی از روزهای اسارت در عراق است که در شاخه ادبیات اسارتگاهی نوشته و از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.
آنچه که «آن بیست و سه نفر» را از دیگر خاطرات نوشته شده متمایز میکند، نوع موضوع جذاب و حوادثیست که به گفته بسیاری از کارشناسان در هیچ جنگ دیگری رخ نداده است. کتاب خاطرات یوسفزاده را به همراه 22 نوجوان دیگر یاد میکند که در اسارتگاههای عراق به سر میبرند.
کتاب در سال گذشته برای اولینبار منتشر شد و پس از تقریظ رهبر معظم انقلاب در ماههای اخیر همواره به عنوان یکی از پرمخاطبترین آثار این انتشارات در صدر فهرست قرار دارد. این کتاب به تازگی از سوی یکی از گروههای خودجوش به زبان عربی برگردانده شده است. هدف از ترجمه این اثر، انتقال ارزشها و فرهنگ دفاع مقدس به مخاطبان عربزبان منطقه پس از تأکیدات مقام معظم رهبری نسبت به ترجمه این آثار عنوان شده است.
یکی از جذاب و خواندنیترین بخشهای این کتاب به دیدار «آن بیست و سه نفر» با صدام حسین اختصاص دارد. صدام در این جلسه ضمن آشنایی با نوجوانان حاضر در جلسه، از آنها میخواهد زمانی که به کشور خود بازگشتند، نامهای برای او بنویسند. یوسفزاده پس از آزاد شدن این درخواست صدام را چنین عملی کرده است:
«آقای صدام حسین! اگر یادت باشد خواسته ی دیگری هم از ما داشتی. امروز که من از دانشگاه فارغ التحصیل شده ام، در پاسخ به همان درخواست توست که این نامه رامی نویسم... می گفتی، همه کودکان دنیا کودکان ما هستند. راستی مگر کودکان حلبچه که در آغوش مادران مرده شان به جای شیر، گازخردل فرو بردند، مال این دنیا نبودند. مگر امیر پانزده ساله – امیر شاه پسندی، اهل کرمان که سخت ترین شکنجه ها را در اردوگاه ها ی عراق تحمل کرد– که نقیب محمد، افسر بعثی تو، زیر تازیانه سیاهش کرد و بعد هم با اتوی داغ گوشت پاهای او را کند و وادار کرد با همان پاهای بریده شده روی شن های ارودگاه بدود از فرزندان همین دنیا نبود؟
صدام حسین! همه ی آن رزمندگان کوچکی که در آوریل سال 1982 به حضورشان پذیرفتی با تحمل شکنجه هایی که ذکرشان در ستون این روزنامه نمی گنجد، پس از گذراندن شیرین ترین سال های عمرشان در شکنجه گاه های تو، سرانجام با گردنی افراشته قدم به خاک میهن شان گذاشتند و امروز همه دکتر و مهندس شده اند و در سازندگی کشورشان سهیم هستند...
در پایان این مثل ایرانی ها را هم به خاطر بسپار که زمستان می گذرد اما رو سیاهی به ذغال می ماند.»