به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، اهل فن میگویند یکی از حالات مغالطهی ژرف نمایی[1] آن است که دو مفهوم را که یا واقعاً «بیربط» اند یا دستکم در برداشت عمومی و عرفی ارتباطی باهم ندارند - بلکه شاید متضاد یا متعارضاند - به هم مربوط کنیم. منفعت کسانی که مرتکب این مغالطه میشوند نیز ازجمله عبارت است از متفاوت، عمیق، و همچنین مُبدع به نظر رسیدنشان!
ژرفهای بیارتباط!
سطحیترین انسانها از یک منظر عمیق محسوب میشوند! همهی بدیهای عالم بهنوعی خوبیاند! هر بزرگسالی در سطحی از کودکی به سر میبرد! بینظمی نوعی نظم است! در نومیدی بسی امید است!! و... اینها مثالهای متنوعی هستند از در کنار هم قرار گرفتنِ مفاهیمی که یا واقعاً به هم بیارتباطاند، یا فهم عرفی آنها را بیارتباط میداند، یا حتی نسبتشان از «عدم ارتباط» هم دورتر است یعنی متعارض یا متضادند. جالب است که بازتابِ اولیهی مربوط کردنِ این دست مفاهیم با یکدیگر نزد خیلی از ما انسانها گونهای از «ژرفا»، «عمق»، تلقیِ «متفاوت» و رویکرد «خلاقانه و ابداعی» است! یعنی کمتر پیش میاید که به محض شنیدن چنین جملاتی فوراً معترض شویم که «فلان دو مفهوم چه ربطی به هم دارند؟!» بلکه معمولاً اینطور است که قدری به فکر فرومیرویم و حتی بعضی از ما اندکی هم افسرده میشویم که چرا خودمان پیشتر متوجه ربط این امورِ بیربط نشدهایم!!
در فضای سیاسی نیز وقتی مثلاً میشنویم که «جمهوریتِ اسلامی همهی مشخصات دموکراسیهای نابِ جهانی را داراست!» یا به گوشمان میخورد که «حتی عدالت را نیز نمیتوان تحمیل کرد!!»، گاهی عمقِ ظاهری این جملات توجه ما را چنان جلب میکند که بیارتباطیِ عجیبِ مفاهیم مندرج در آنها را از یاد میبریم.
«مذاکره» یا کیمیای سعادت؟!
دونالد نکترلاین[2] در مقاله مشهورِ «منافع ملی و سیاست خارجی»[3] منافع ملی را از حیث «اهمیت» به چهار دستهی منافع وجودی[4] (مرتبط با بقا)، منافع حیاتی[5]، منافع مهم[6] و منافع حاشیهای[7] تقسیمبندی کرده است. او - که این مقالهاش مورد استناد تهیهکنندگانِ درس گفتارهای روابط بینالملل است - تأکید دارد که «مذاکره» صرفاً در خصوص منافع مهم و منافع حاشیهای (دسته سوم و چهارم از منافع ملی) کاربرد دارد. در حقیقت منافع وجودی (ازجمله تمامیت ارضی) و منافع حیاتی (ازجمله سلطهی حاکمیتِ مشروعِ کشور بر تمامی قلمروهای مادی و معنوی) اموری قابلمذاکره نیستند. شاید یکی درسهای مذاکرات هستهای اخیر نیز این بود که ایران - ذیل هدایتهای رهبر عالیقدرش - حاضر به مذاکره در خصوص هیچیک از منافع وجودی یا حیاتی خود نشد.
همانطور که وقتی در جعبهابزارمان فقط «چکش» داشته باشیم ناچار همه چیز را «میخ» میبینیم(!) طبعاً اگر کشورهایی هم وجود داشته باشند (به فرض محال!) که دولتمردانِ آنها - چون فقط حلوفصل مسائل از طریق مذاکره را بلدند(!) - عادت کرده باشند «همه چیز» را از پنجرهی «مذاکره» تماشا کنند - و یادشان برود که فقط در 2 حالت از 4 حالتِ متصور برای منافع ملی میتوان سراغ مذاکره رفت - یکی از مهمترین اتفاقاتی که رخ خواهد داد به خطر افتادن منافع وجودی و منافع حیاتی آن کشورهاست.
درست است که شاید منفعت یک راننده تاکسی در این باشد که همه انسانها را هزارتومانی ببیند(!) اما رانندهی یک اجتماعِ بزرگ انسانی و گروهی که مسئولیت اداره امور دولتیِ یک ملتِ نهادینه، بزرگ و تاریخی را بر عهده میگیرند منفعتی در این نخواهند داشت که «مذاکره» را قالیچه سلیمانی تصور کنند که به کمک آن میشود بر فراز همه مسائل داخلی و خارجی جامعه پرواز کرد و دیدی دقیق و مناسب به دست آورد. مذاکره بهمثابه یک «روش»، خارج از زمان و مکانِ مناسبِ خود نهتنها جواب نخواهد داد، بلکه آسیب خواهد زد و به هدر خواهد رفت.
کربلا چه درسی میدهد؟
حسین (ع) به اختیار خود از بیعت با یزید سر باز زد. او با انتخابِ شخصیِ خود ترکِ وطن کرد و با فکر و هدف حج را ناتمام گذاشت. او با حسابگری فرستادهای را راهی کوفه کرد. او وقتی تصریح کرد که «کسی مثل من، با کسی مثل یزید بیعت نمیکند» میدانست چه میگوید و حرفش چه لوازم و تبعاتی دارد. حسین (ع) نهتنها یزید را بر حسب مفاد صلحنامه برادرش با معاویه، حاکمی خود خوانده، نامشروع و غیرقانونی میدانست، و نهتنها – حتی با فرضِ قانونی بودنِ حکومت یزید – شأن خود را بالاتر از بیعت با او میدید؛ علاوهی بر این دو، دقیقاً برنامه داشت که به کوفه برود و به اتکای کمکِ وعده دادهشدهی مردمان آن دیار، در برابر حاکمیت نامشروع و شخصیتِ بیصلاحیتِ یزید، «حاکمیتی موازی» راه بیندازد!
حسین (ع) وقتی میگفت «إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالِب» میفهمید و میدانست که استفاده از تعبیر «خروج» چه برداشتهای حقوقی در پی خواهد داشت. او میدانست که استفاده از عبارت «سیرهی جد و پدر» در این جمله به معنای سیرهی «حکومتی» آن دو نفر فهمیده خواهد شد و ازاینرو به خوبی واقف بود که حرکتش «قیام» تلقی میگردد. البته از این مسئله هرگز ابایی نداشت. او این مسائل را میدانست و راهی صحرای بلا شد.
شبی که اصحاب خود را به استفاده از تاریکی و فرار از مخمصه دعوت کرد، خودش نیز میتوانست از آن تاریکی بهرهمند شود! اما حسین (ع) – که به معنای حقیقی کلمه بر نظامی که بخواهد بر مدار مثلِ یزیدی بنا شود «خروج» کرده بود - همانقدر که «حسابگر» بود، دوردستها را هم میدید. او کسی نبود که حسابِ خود و آرمانِ خود را از «تاریخ و آینده» جدا فرض کرده باشد. او میدانست که اماننامهها خواهند آمد و پیشنهادهای صلح و مذاکره بر سرِ «کنار آمدن با یزید» یا رسیدن به نقطهی برد-برد با او(!) مطرح خواهند شد، اما حسابگریِ منهای دوراندیشی رسم امامت نبود. حسین (ع) کسی بود که وقتی کبوتر دلش را راهی امّالکتاب الهی میکرد (توصیفی که نتیجهاش امام جعفر صادق ع از نحوه عالم شدنِ امام به آینده بیان داشت)، در آنجا احوالِ اقوام و جمعیتهایی را میدید که با الهام از «خروج، قیام، سازشناپذیری و خونِ بر زمین ریخته شدهی او»، مستکبران آینده را به خاک مذلت مینشانند.
برای حسین (ع) مذاکره با یزید و یزدیان حتی اگر «حسابگری» محسوب میشد نمیتوانست اقدامی «دوراندیشانه» باشد. او باید الگویی به نمایش میگذاشت که تاریخ و آینده را نجات دهد. او میباید وزنِ حسابگری و دوراندیشی را متناسب میکرد تا دستپختش برای همه نسلها مطبوع و خواستنی باشد.
حسین (ع) در حالی «قیام» کرد و باافتخار بر یزیدِ زمانِ خود «خروج» نمود که «قادر» به مذاکره بود! آن روزها البته هنوز علوم جدید نیامده بودند تا کسی توضیح دهد که بر سر «منافع وجودی و حیاتی» نمیتوان مذاکره کرد! آن روزها فلسفهی سیاسی هنوز فلسفه دیگری بود. اما جای چه تعجب که امامان شیعه همیشه منضبطتر از آن بودند که در هر کاری که به آن «قادر» هستند، به خود «اجازهی انجام» هم بدهند! و جای چه تعجب که امامان شیعه همیشه از تاریخ جلوتر بودند و نیازی نداشتند که فلسفههای سیاسیِ آینده از راه برسند...
کربلا طبعاً فقط یک مکان نیست. عاشورا هم نمیتواند صرفاً یک روز تاریخی محسوب شود. «منطقِ» حاکم بر این فضا-زمانِ تاریخساز را میشود همیشه و همیشه از نو پیدا کرد. «حسابگریِ دوراندیشانه» آدمی را به «خون» بنشاند یا بر «کرسیِ ریاست» فرقی نخواهد داشت! امام حسین (ع) قصد جاری شدنِ خونِ خود و نزدیکان خود را نکرده بود! (هدف را که نمیشود با نتیجه خلط کرد!) بلکه این حسابگریِ دوراندیشانه است که در هر فضا-زمانی اقتضاء خاص خود را میکند. فهم ما از پایان زندگیِ مادی سیدالشهدا (ع) این است که اگر حسابگریِ دوراندیشانه «خروج»، «قیام» و «زیر بار سلطه نرفتن» را اقتضاء کرد، حسینیانِ هر عصر و زمان کسانی هستند که به این خروج، قیام، مقاومت و سازش نکردن، «صادقانه و صدّیقانه» تن در بدهند.
به عقیدهی ما، هر وقت کربلا درس مذاکره بدهد(!)، یا آن مذاکره، مذاکرهی متداول نیست یا آن کربلا، کربلای شناختهشده! اما از انصاف هم نباید گذشت؛ «کربلا درس مذاکره میدهد» هم عبارتی عمیق و ژرف و متفاوت به نظر میرسد!
حرف آخر!
از این بحثها که بگذریم، ما گمان میکنیم اگر گاهی لازم است به کسانی تذکر داد که «کشور چه سودی میبرد از اینکه مسائلش را کش بدهد؟!» و به آنان یادآوری کرد که «بحث فتنه 88 را نباید تا ابد ادامه داد!» و اگر ادامه بدهیم با این پرسش مواجه خواهیم شد که «ثمّ ماذا؟!»؛ خوب است «مذاکره با آمریکا بر سر مسئله هستهای» را نیز بیشازاندازه کش ندهیم تا خدای ناکرده به سرنوشت فتنه 88 دچار نشود(!) و کسانی هم از خودِ ما نپرسند که حالا هر صبح و شام از «آن مذاکرهای که گذشت» یاد میکنید، ثمّ ماذا؟!
پانوشت:
[1] - مغالطه ژرف نمایی | pseudo-profundity | برای مطالعه بیشتر در خصوص انواع سهگانهی مغالطه ژرف نمایی به «اندیشیدن؛ فرهنگِ کوچکِ سنجشگرانه اندیشی» اثر نایجل واربرتن (Nigel Warburton) ترجمه محمدمهدی خسروانی از نشر انتشارات علمی و فرهنگی رجوع کنید.
[2]- Donald E. Nuechterlein
[3]- National Interests and Foreign Policy: A Conceptual Framework for Analysis and Decision-Making; Donald E. Nuechterlein, British Journal of International Studies, Vol. 2, No. 3 (Oct., 1976), pp. 246-266
[4]- Survival Interests
[5]- Vital Interests
[6]- Major Interests
[7]- Peripheral Interests
منبع: فرهنگ