به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، براي نشست هاي مشترك با بسيج مردمي در سوريه كه طي اين سال هاي سخت جنگ در برابر تمام استكبار غربي و عربي كولاك كرده و جوان حقيقي عرب را از شيعه و سني تا اسماعيلي و علوي ومسيحي به رخ سلطه گران كشيده بود به سوريه رفته و نوروز 95 را بر سر سفره سوري ها مهمان گشتم. اتّفاقا آنها ساعت شان را همان شب که وارد دمشق شدم يك ساعت به جلو كشيدند كه چون نه اول سال ميلادي بود نه قمري و نه حتّي شمسي؛ رفقا مزاح مي كردند كه به پاس قدوم ماست! از بازديد ها و گپ و گفت با جوانان غيرتمند سوري كه سراسر شور و عشق براي مبارزه با رژيم غاصب صهيونيستي بودند كه بگذريم و بگذاريم براي مجالي بعد ؛ در اين قلم راني ميخواهم از مراسمي متفاوت و با عشق در سخن برانم.
مراسمي در جوار حرم زيبا امّا غريب اين روزها و تعطيل اين شب ها بگويم حرمي امن براي قلب هاي خسته و جان هاي تشنه كه صفابخش ارواح مومنين است و جلا بخش دل هاي زنگار آلود در اين وانفساي دنيا.
ابو ساجد كه خود از مبارزين و فعالان در اين جنگ نابرابر است واسطه ي خير براي حضور ما در محفل صميمانه شان است.
وارد كه ميشوم ده ها نفر از مردان و زنان وكودكان را ميبينم كه با آمدن ميهمان ويژه اين مراسم فرياد ميزنند «صلّوا علي محمد و آل محمد » و همه يك صدا با شور صلوات را ميفرستند.
از ابو ساجد تركيب جمعيت را مي پرسم كه مي گويد « اين ها خانواده هاي شهداي سوريه هستند به ويژه همسران و فرزندان و مادران و پدران شهدا » باز مي پرسم « شيعه هستند ديگر؟ چون صلوات فرستادند » و جواب مي شنوم « مسيحي هم ميان شان است و جالب آن كه همين چند شب گذشته كه مادر شهيد مسيحي سخنراني كرد آخر صحبت هايش فرياد زد صلوا علي محمد و آله »
چفيه هاي عربي دور گردن پسران و دختران خرد سال و نوجوان توجهم را جلب مي كند كودكاني كه لبخند و خنده همراه هميشگي صورت هاي معصوم شان بود و از قلب هاي درون شان هم اطلاعي نداشتم و نيافتم كه چگونه درد جانكاه هجران پدر را با خود حمل مي كنند و صد البته نيافتم سختي و سنگيني تداوم حيات خانه داري را براي زنان جواني كه خود ميگفتند همسر شهيديم و به آن افتخار مي كردند كما اين كه « امّ علي » با شجاعتي مثال زدني پشت ميكروفن ظاهر شد و از آمادگي خودش براي جهاد گفت . آري اين مراسم كه گويا ابو ساجد از ايراني ها آن را فرا گرفته بود به سبک همان يادواره ي شهداي خودمان است با اين تفاوت كه اينجا همه عربي صحبت ميكردند و من هم دست و پا شكسته از هر ده كلمه يكي را متوجه مي شدم .
درست است كه زبان ظاهر شان را خيلي نميفهميدم اما با ارتباطات غير كلامي، زبان دلشان را خوب درك ميكردم و با همين زبان با آن ها صحبت كردم .
خند هاي شان عاشقانه بود ... رجز ها و تكبير ها و شعار هاي مرگ بر آمريكا و اسرائيل و لبيك يا رسول الله را ستودني فرياد مي زدند ... و بغض ها و اشك هاي آماده ي جاري شدن در زلال چشم هايشان نيز ديدني بود ...
كودكان يك به يك آمدند و از ابوساجد سلاح خود را تحويل گرفتند تا اشعار حماسي شان را بخوانند.
از ابوساجد پرسيدم اين گروه سرود چند روز است تمرين مي كند؟ او خنديد و گفت : «ديشب اين كاروان رسيده و ...» سپس به مجري مراسم اشاره كرد بانويي رشيد و مومنه كه از ابتداي مراسم در جاي جاي برنامه نقشي فعال داشت و اگر چه جوان بود اما همسرش در همين جنگ نابرابر به شهادت رسيده بود و گويا عزمش را جزم كرده بود كه راه شهيد عزيزش را ادامه دهد .
صحنه صحنه و گوشه گوشه ي اين مراسم حقيقتاً ديدني بود و با به خدمت گرفتن واژگان نميتوان حتي رشحاتي از آن را توصيف كرد .
نمي دانم از احترام نظامي كودكان دختر و پسر به ابو علي بگويم كه چگونه با عشق رجز مي خواندند كه انا ابن الشهيد ... يا دختران خردسال كه قسم مي خوردند با حجاب و عفاف شان راه پدران شهيد خود را ادامه خواهند داد و يا چگونه از شور و مستي پدران و مادران شهداء قلم برانم كه از شهادت فرزند دلبندشان در راه اسلام خوشنود بوده و آماده ي جان فشاني و ايثارگري بودند و يا از فريادهاي ابو ساجد دمشقي بگويم كه تصاويري را آماده كرده بود از مظلوميت كودكان و زنان سوري تا ارتباط سران خود فروخته ي برخي دول غربي با روساي جمهور آمريكا و سران كودك كش صهيونيستي و یا پخش این تصاوير به قول ما روايتگري ميكرد و احساسات برانگيخته ي حاضرين نيز بر زيبايي اين پرده خواني مي افزود .
آري مراسم متفاوت ما در دم عشق با اهداي مدال شجاعت به پدران شهداء؛ دسته گل به مادران شهداء و پلاك هاي منقش به نام هر شهيد به فرزند همان شهيد معظم ادامه يافت و با عكس هاي يادگاري خانواده ها ظاهرا پايان پذيرفت اگرچه در حقيقت اين مراسم سر آغازي شد براي تثبيت عاشقي سوريان براي تقويت مبارزات شان با نظام سلطه.
و آن گاه که از محّل مراسم بیرون آمدم ناگاه نگاهم به گنبد زیبا و حرم نورانی عمّه ی سادات زینب کبری علیها السلامافتاد. حرم بی بی به زیبایی تمام خودنمایی می کرد و چشم ها را مبهوت و خیره ی خود می ساخت. به وضوح می شد شعاعی از نور گنبد را دید که چونان ریسمانی به آسمان متصل است. حرمی که امروز هزاران هزار جوان عاشق از کشورهای مختلف برای دفاع از آن به دمشق می آیند و 5 سال است که تمام خصم با تمام تجهیزات دنیوی خود نتوانسته است این کبریایی بی بدیل را خدشه ای وارد کند و مدافعان حرم چونان قمر منیر بنی هاشم عباس بن علی علیهما السلام از بی بی آسمانی مان دفاع نموده اند و این مقاومت و سلحشوری و ایثار و شجاعت، بینی عدو را به خاک مذلت و خواری مالیده است.
امّا چه کنم که اشک از بصر جاری شد و صدای شکستن قلبم را جمله ی ملایک شنیدند چرا که سالهاست این حرم امن الهی از ساعت 7 و 8 شب بسته می شود تا مبادا تروریست های اسراییلی- آمریکایی بتوانند نقشه ی شوم خود را اجرا نمایند. ای کاش بار دیگر زایران متوجه این بارگاه کردند که امروز ظهر که به حرم شرفیاب شدم تعداد زایران به انگشتان دو دست هم نمی رسید و این غربت و خلوت، بسی غمناک و حزن آور است.
و اينك ساعت 24 به ساعت دمشق (ساعت 1:30 بامداد به وقت ايران اسلامي ) روز يكشنبه 7 فروردين ماه 95 با كوله باري از خاطرات به محل اسكان رسيدم . ياعلي
منبع: خبرگزاری بسیج