گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ آنهایی که اهل رانندگیهای طولانی هستند، هرکدام یک مدل جاده را بیشتر دوست دارند. یکی عاشق جادههای صاف و یکنواخت است، دیگری جاده سرسبز شمالی را میپسندد، شوفری عاشق مسیرهای پیچاپیچِ کوهستانی است. یکی خیابانهای کمعرض را دوست دارد، یکی راههای دوطرفه را، دیگری هم اتوبانهای آزادِ چند بانده. در میان شوفرها اما اگر جستجو کنی، عاشقِ «دوربرگردان» نوبر است. کمتر رانندهای دوست دارد علامت دوربرگردان را در جاده ببیند. هم ترافیک ایجاد میکند و هم احتمال تصادف را افزایش میدهد و هم رانندهای که بیش از حد دوربرگردان بزند را به تذبذب و ضعف اراده میشناسند. شوفرهای جریان اصلاحطلب اما در عالّمِ سیاست، شیفته «دوربرگردان»ها هستند. عشقِ پیچیدن و دور زدن و مسیر عوض کردن. برای آنها جاده سیاست، جادهای پر از دوربرگردانهاست. با یک استراتژی ساده: پشت یک نفر در میآییم، اگر سواری داد که هیچ، اگر نداد سریع جاده عوض میکنیم، دور میزنیم و روبرویش میایستیم!
مرام اصلاحاتیها در سالهای سیاستورزیشان همین بوده. آنها به دور زدن و جاخالی دادن عادت کردهاند. عادت بدترشان اما چیز دیگری است. آنها به «رادیکالیسم» معتاد شدهاند. هرجا هوای گزینههای مورد حمایتشان را پس میبینند، از دوربرگردان وارد لاینِ روبروییِ جاده میشوند، پلاکاردهایشان را بالا میبرند و شعارهای تند میدهند. شعارهایی که ترجمه همهشان یک عبارت است:«کی بود کی بود؟ من نبودم!» فرقی هم نمیکند این چرخش، از لیبرالیسم به کمونیسم باشد یا بالعکس. برای آنها صرف عوض کردن رنگ موضوعیت دارد. چه امروز، چه 14 سال پیش. منش آنها همان است که بود: فرار به جلو؛ که به بیان بهتر میشود: فرار به سوی شکست!
سکانس اول: 1383- دانشگاه تهران
سال آخر دولت سیدمحمد خاتمی است. روحانیِ شکلاتیپوش- که پدر معنوی جریان نوپای «اصلاحطلب» به حساب میآید- روزهای سختی را پشت سر میگذارد. بوی الرحمنِ دولتش را تمام کشور حس میکنند و گمانهزنیها حاکی از یک تغییر بزرگ در مدیریت اجرایی کشور پس از انتخابات 84 است. خاتمی برای آخرین بار در قامت رئیسجمهور به دانشگاه تهران میرود. جلسه آرام نیست و بوی جنجال میدهد. عدهای که از سر و رویشان پیداست حامیان دیروز خاتمی بودند، او را «هو» میکنند و اجازه نمیدهند سخنرانی کند. چنین چیزی بیسابقه است.
حرمت رئیسجمهور کشور توسط حامیان دیروزش دارد شکسته میشود. بچههای بسیج دانشجویی، با همه نقدهایی که به خاتمی و سیاستهایش دارند، ارزش و جایگاه رئیسجمهور قانونی کشور را از دعواهای سیاسی بیشتر میدانند و به دفاع از خاتمی نه، برای دفاع از قانون اساسی اقدام میکنند. خاتمی همچنان توسط هوادارانش «هو» میشود و خطاب به آنها میگوید:«کاری نکنید بگم بیرونتون کنند. آدم باشید.» خاتمی آن روز دانشگاه تهران را مغموم و عصبانی ترک میکند و یک سال بعد، سرافکنده از پاستور میرود.
خاتمی نه سوم تیر 84، که 16 آذر 83 قافیه را باخت. وقتی برای اولین و آخرین بار، در تکلحظهای ناب و تاریخی نقاب از چهره حامیانش برداشته شد. آن لحظه برای خاتمی لحظه عجیبی بود. لحظهی «تبلیالسرائر». او دید سینهچاکان دیروزش چقدر راحت و بینگرانی او را اپای مطامعشان قربانی میکنند. دید چطور حاضرند در روزهای سخت ِ آخرین سال دولت، پشتش را خالی کنند. دید چطور خیلی راحت حاضرند «درود بر خاتمی» را با «هو» کردن عوض کنند. دید و سکوت کرد و رفت. شاید آن روز، خیره به سردر دانشگاه تهران، به روزهای آینده فکر میکرد. به سرنوشت یکی از جانشینانش. به سرنوشت کسی که به وضعی تراژیکتر، از حامیان دیروز، از عاشقان «دوربرگردان»، خنجر میخورَد.
سکانس دوم: 1397- دانشگاه تهران
پنجمین سال از دولت حسن روحانی، و دومین سال از دولت دوازدهم فرارسیده. رئیسجمهور سنتِ حضور هرساله در دانشگاه را ادامه میدهد و رسمی پسندیده را به این سنت اضافه کرده: حضور در دانشگاههای خارج از تهران. او مراسم 16آذرش را در دانشگاه سمنان گذراند و حالا حامیان دیروزش، روز یکشنبه 18 آذر سلسلهبرنامههای بزرگداشت 16 آذر را در دانشگاه تهران ترتیب دادهاند.
اولین شوک 18 آذر دانشگاه تهران، تجمع چندده نفره مارکسیست-لیبرالیستها در صحن دانشگاه است. منشِ تجمعکنندگان، درست به اندازه ترکیب مسخرهی مارکسیست-لیبرالیست عجیب و خندهدار است. آنها اگرچه در یک سوی تجمعشان دستنوشتهای با شعار «مرگ بر امپریالیسم، زندهباد مارکسیسم» را بالا گرفتهاند اما در سوی دیگر، خواهان لیبرالیسم فرهنگی میشوند! آنها البته مارکسیسم و لیبرالیسم کاریکاتوریشان را در یک نقطه به اشتراک رساندهاند: ضدیت با روحانی. باورش سخت است اما همان تیپها، همان آدمهای کفِ خیابانِ اردیبهشت96، که فریاد میزدند برای رفع تحریم و جلوگیری از بحران اقتصادی و فلان و بهمان به روحانی رای دهید، حالا علیه او و سیاستهایش تجمع میکنند! برای آنها هر «ایسم»ی که به رادیکالیسم ختم شود، محترم است. هر دانشگاهی که متشنج شود، هر دعوایی که شکل بگیرد، هر مُشتی که از سویی به سوی دیگر پرتاب شود برای آنها مقدس است. کاری ندارند به اینکه دارند شاخههای زیر پای خودشان را میبُرند. قیچی تندرویِ آنها اما یک لبه دیگر هم دارد. در دانشکده فنی دانشگاه تهران. سالن شهید چمران.
مثل عادت هرسالهشان، سالن را سبز کرده و شال سبز انداخته و فیلشان هوای هندوستانِ 88 دارد. مراسم 16آذرِ انجمن اسلامی دانشگاه تهران، بلوغ رادیکالیسم تمام انجمنهای سبزِ ایران است. بلوغی که امسال در اخراج-بله، اخراج- حاضرینی که «از خودشان» نبودند متجلی شد. آنها شرکتکنندگانی که تشخیص میدادند اصلاحطلب نیستند و ممکن است بخشی از این مراسم را به بیرون مخابره کنند، از سالن اخراج میکردند. اصلا بیا و شرابخانهای را فرض کن که آدمهای مَستش میخواهند دَمی شادخواری کنند و خوش باشند. خوش ندارند اخبار مستیشان به بیرون درز کند. و شرابِ نابِ این محفل مستان چیست؟ توهین به روحانی!
حامیان یک سال قبل رئیسجمهور منتخب، در سالنی بدون حضور خبرنگاران غیر اصلاحطلب و منتقدان، با «هو» کردن روحانی، با شعار علیه روحانی، با «مرگ بر این دولت مردبفریب» گفتن مستی کردند. اگر رادیکالهای نسل قبل تا سال آخر ِ دولت خاتمی با او راه آمدند، رادیکالهای جدید در همان سالِ اولِ دولتِ دوم، نسخه روحانی را پیچیدند. روحانی البته خوششانس بود که مثل خاتمی در مراسم حضور نداشت تا تحقیر خود به دست حامیان دیروزش را از نزدیک ببیند. اما حتماً اخبار مراسم را از دوست عزیزش-حسام آشنا- خواهد شنید و احتمالاً به یاد سرنوشت خاتمی خواهد افتاد.
یک بازی کهنه و متعفن
این، بازی تازهای نیست. اما تازهنبودنش چیزی از متعفنبودنش کم نمیکنند. اصلاحطلبها انگار ندیدن و نشنیدن را بر هر چیز در روزهای منتهی انتخابات ترجیح میدهند. حدود یک سال و نیم پیش، با رقیبهراسی و دروغ به خیابانها آمدند، تهمتزدند و توهین کردند و خب، برنده هم شدند. یک سال و نیم بعد که همان حرفهای دلسوزانهی منتقدان عملی شد و همان تصویرِ مورد انتظار از دولت لیبرالها پیشِ چشمِ مردم آمد؛ زدند به صحرای مارکسیسم و نمایشِ «مردمی بودن» بازی کردند. پردههای صحنه اما مدتهاست کنار رفته. این وسط فقط همان جوانهای مدافع خاتمیِ سال 83 رنگ عوض نکردهاند. برای آنها هنوز قانون اساسی حرمت دارد و جایگاه رئیسجمهور مهم است. نه اینکه انتقاد نکنند، که تند و تیز هم میکنند؛ اما آخر همه نقدهایشان، به روحانی لبخند میزنند، به سویش دست دراز میکنند و میگویند:« برادر عزیز؛ دوستان را باید در سختیها شناخت. آنان که تا دیروز دولت فخیمه جنابتان را رحم اجارهای خود میخواندند امروز بیرحمانه دم از عبور از شما میزنند. اکنون این ما مردمیم که برادرانه و دوستانه، همچون گذشته بیهیچ چشم داشت دست یاری به سمت شما دراز کردهایم و علی رغم انتقاداتمان، یک تار موی شما را به هزار هزار نفر از اجانب نمیفروشیم.»