ماجرای لکسوسسواری محسن رفیقدوست و حقوق نجومی وی، آنهم در آستانه ۴۰ سالگی انقلاب، در ظاهر رویدادی ناخوشایند است که بدبینی مردم را بهدنبال دارد، امّا این ماجرا لایه عمیقتری هم دارد که ناخودآگاه و در توافقی نانوشته، تکمیلکننده پازل انقلاب است.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، ماجرای لکسوسسواری محسن رفیقدوست و حقوق نجومی وی، آنهم در آستانه چهلسالگی انقلاب، در ظاهر رویدادی ناخوشایند است که بدبینی مردم را بهدنبال دارد، امّا این ماجرا لایه عمیق تری هم دارد که ناخودآگاه و در توافقی نانوشته، تکمیلکننده پازل انقلاب است. درواقع در لایه دوم، نهتنها این اتفاق به ضرر انقلاب تمام نمیشود، بلکه شاهدی قرار میگیرد بر زنده بودن منطق انقلاب و گفتمانی که در سال ۵۷، نظام شاهنشاهی را ساقط کرد. امّا چگونه؟
در یک روی سکّه، کارگزاری را میبینیم که با توجیه لکسوسسواری خود و مشروعدانستن حقوق نجومیاش، در حال تئوریزهکردن منطقی خلاف منطق انقلاب و آرمانهای سال ۵۷ است. در مقابل و در روی دیگر سکه، سیل واکنشهایی را میبینیم که علیه آن به جریان میافتد؛ در فضای مجازی و محافل مختلف، این رفتار تقبیح میشود و تأسف افکار عمومی را برمیانگیزد. اینجا واکنش افکار عمومی نیز معنای خود را دارد: دفاع از منطق و گفتمان انقلاب در برابر کارگزاری که از منش و منطق انقلاب، فاصله گرفته است. نکته اصلی و نقطه ثقل ماجرا، همین روی سکه است؛ چرا که مدیر نجومیبگیر و اشرافی دیر یا زود از چرخه حذف میشود، امّا چنانچه جامعه نسبت به فاصلهگرفتن از منطق انقلاب، حساسیتی نشان نمیداد، چه میکردیم؟
گویی ماجرای لکسوسسواری رفیقدوست، سنگ محکی قرار میگیرد برای سنجش حساسیت جامعه نسبت به آرمانهای انقلاب در آستانه ۴۰ سالگی آن؛ و واکنشهای منفی مردم به این رخداد، نشان میدهد منطق و آرمان انقلاب در چهلسالگی خود نهتنها تفاوتی با روز نخست خود ندارد، بلکه پررنگتر و پرشورتر دنبال میشود. نتیجه هم چیزی جز اثبات زنده بودن منطق و سخن انقلاب نیست.
امّا آیا این روزها شاهد دیگری وجود دارد که نشان دهد انقلاب، در فرایندی نانوشته و بدون توافقی قبلی و بدون دخالت هیچ عامل میدانی و مرئی، زنده بودن منطق خود را به رخ بکشد؟
برای پاسخ، به برخی دیگر از اجزای گفتمان انقلاب که مبتلابه این روزهای جامعه است اشاره میشود و وضعیت آن در چهل سالگی انقلاب را بررسی میکنیم.
ایستادگی در برابر تحریم و فشار دشمن، بیاعتمادی به آمریکا به عنوان نماد استکبار و تکیه بر ظرفیتهای داخلی، اجزای دیگر گفتمان و منطق انقلاب سال ۵۷ را تشکیل میدهد. در مقاطعی، این بخش از گفتمان، صورت دیگری به خود گرفت و بنا بر سلیقه برخی دولتها، از اولویت خارج شد. اوج آن را نیز باید سال ۹۲ و بعد از آن دانست. امّا در عمل چه اتفاقی رخ داد؟ غالب شدن نگاه به بیرون از مرزها برای حل مشکلات، اعتماد به دشمن و از دستور خارج کردن گفتمان مقاومت، از ۹۲ تا کنون، چنان عقیم بودن خود را بروز داد که امروز و در آستانه ورود به دهه پنجم انقلاب، نهتنها قاطبه مردم بلکه سلایق مختلف سیاسی و از همه مهمتر، دولتی که حاکمکننده همان نگاه است، به وضوح و به کرّات چاره را در تکیه به ظرفیتهای داخلی میدانند؛ مردم را به ایستادگی در برابر تحریمها دعوت میکنند و در نهایت هرگونه سخن از مذاکره و اعتماد به دشمن را رد میکنند (چنانچه میلی هم برای مذاکره و یا اعتماد مجدد وجود داشته باشد، در خفا دنبال میشود و بههیچ وجه علنی نمیشود).
اینجا نیز اگرچه از دستور خارج کردن قسمتی از گفتمان انقلاب، یک ظاهر ناخوشایند دارد که به نفع گفتمان انقلاب نیست، امّا در لایهای دیگر و در فرآیندی نانوشته، منجر به اثبات حقانیت گفتمان مقاومت و استکبارستیزی بهعنوان شعارهای مهمّ انقلاب مردم ایران میشود.
به راستی مدیریت این فرایند به چه کس یا چه چیزی است؟ چه اهرمی وجود دارد که در کشمکش تلاش برای کمرنگ کردن آرمانهای انقلاب، اوضاع را طوری رقم میزند که در نهایت، زنده بودن آرمانها و کارآمدی شعارهای انقلاب عیان میشود؟ این فرایند نانوشته و نادیده، آنقدر نقش خود را خوب ایفا میکند که گویی دستی ورای همه جریانات و کشوقوسها وجود دارد که شعارهای انقلاب را از دل آتش خارج میکند و آن را در صدر مینشاند.
این روزها، دستاوردهای انبوه و «مرئی» انقلاب، نقل محافل است؛ امّا انقلاب دستاوردهای نامرئی مهمی نیز دارد؛ دستاوردهایی نظیر دست نامرئی انقلاب!