به گزارش گروه دیگر رسانه های خبرگزاری دانشجو، «وقتی در موقعیت حرفزدن قرار میگیرم، خودسانسوری و مصلحتاندیشی نمیکنم. این رفتار غریزی است و هیچوقت هم نشده که قبل از سخنرانی خودم را آماده کرده باشم که مثلا فلان حرف را بزنم. در ذهنم نچیدم که وقتی پشت تریبون رفتم، یکی به نعل بزنم و یکی به میخ که درنهایت به نتیجه مطلوبی برای خودم برسم. همیشه در موقعیت و لحظه این اتفاقات رخداده و حرفم واقعا از درونم بیرون آمده است.»
ابراهیم حاتمیکیا این حرفها را در مصاحبه با «مهرنامه» و پس از ساخت «بادیگارد» میزند؛ زمانی که هنوز شاید به ایده «به وقت شام» هم نرسیده بود. وقتی هنوز آن را نساخته بود. او این حرفها را دو سال قبلتر از اختتامیه جشنواره سیوششم فیلم فجر (بهمن 96) زده است؛ همان اختتامیهای که روی سن میرود و به همه آنها که دوگانه جعلی فیلمساز وابسته و مستقل را ساختهاند تا مگر از اعتبار همیشگی حاتمیکیا و فیلمش بکاهند، با صدای بلند واکنش نشان میدهد: «بله من یک فیلمساز وابستهام!» درک ابراهیم حاتمیکیا برای فضای رسانهای آن روز که سرگرم همین دوگانههای کاذب شده بود، کمی سخت بهنظر میرسید. برخی نزدیکان حاتمیکیا از این اتفاق رنجیدند که چرا شیرینی سیمرغ بهترین کارگردانی و سیمرغهای دیگر این فیلم و کلا شیرینی دورهمی اختتامیه فجر را با آن حرفها کمی تلخ کرده است. حاتمیکیا البته کمی بعد از جشنواره، خیلی شفاف جعلیبودن آن دوگانه ساختهشده در فجر آن سال را در گفتوگویی اینطور توضیح میدهد: «مقابل هم قراردادن مستقل و ارگانی واژهای است که این روزها بازارش گرم است… من نمیخواهم درباره ارزشگذاری استقلال فکری بحث کنم که حدیث مفصلی است؛ ولی من «به وقت شام» را با بودجه دولتی میسازم، اسمم میشود فیلمساز ارگانی. خب پس به فیلمسازی که بانک پشتوانه مالیاش بوده چه عنوانی باید داد؛ فیلمساز بانکی؟ یا برای فیلمی که بخش فرهنگی سفارت هلند پشتوانه مالیاش شده باید گفت فیلمساز سفارتی؟ یا بر فیلمسازی که با شبکههای تلویزیونی خارجی مثل «آرتهاروپا» یا «پلاس» اسپانیا فیلم ساخته، چه نامی باید گذاشت؟ یا به فیلمی که از ردیف بودجه کمک به فیلمسازان جهان سوم از کمپانی «اسپیلبرگ» ارتزاق کرده چه باید گفت؟ یا وقتی اتحادیه اروپا پشتوانه مالی فیلمی شد، باید چه نامی به آن داد؟ آخر اگر قرار باشد معادلهای را چنین ساده کنیم، سطحینگر شدهایم. البته میشود دم خروس را در این هجمه جدید دید. چرا تا وقتی با تلویزیون یا فارابی یا حوزه یا بنیاد مستضعفان یا کانون پرورش فکری، بزرگان سینمای ما کار میکردند، چنین بحثهایی مطرح نبود؟» کاش آدمهای زیادی پیدا میشدند که حرفهای درونی حاتمیکیا را به «اوقاتتلخی» تعبیر و تفسیر نکنند؛ اما در جریان سینما این آدمها زیاد نیستند. من البته هراسی از این ندارم همه آدمهایی را که در آن مقطع (و شاید و حتی هنوز) حاتمیکیا را درک نکردهاند، به سرایدار خانه پدری شیرین در «بوی پیراهن یوسف» تشبیه کنم. دروغ که نیست. یکی آمده و یکی همیشه هست که منتظر «آزاده» خویش باشد. منتظر اسیری که از یاد رفته است! و آدمهایی مثل «سرایدار» آن خانه هستند که جای سرایدار آدمحسابی قبلی را گرفته و گویی «خانه پدری» را غصب کردهاند. سرایداری که صاحبخانه را مزاحم چرتشان میبیند! دیالوگ سرایدار خانه پدری شیرین در بوی پیراهن یوسف را وقتی داییغفور و شیرین پشت در ایستادهاند به یاد بیاورید؛ برزو (سرایدار) صاحبخانه را نمیشناسد و میگوید این بلا از کجا نازل شد؟ او حتی نمیتواند ریسههای استقبال را روشن کند، چون نماینده نمادینی از تاریکی است که ارتباطی با نور ندارد.(۱) حالا و در گذار از روزگار آرمانخواهی، آنها که با این رسانههای زرد خو گرفتهاند و «اخلاق» را در تعریف و تمجید بیخود و بیجهت و گاه مزورانه از یکدیگر میبینند و «انصاف» را «سکوت» معنا میکنند، بیتعارف «شبیه» برزو هستند. حاتمیکیا اما گاه میشود که انصاف را در «فریاد زدن» میبیند. 58 ساله است. همنسلانش که گاه از دیوار صاف و بهتندی بالا میرفتند، حالا همه با هم هستند! غوطهور در بیمسالگی و موجهکننده سرمایهسالارانی که سینما را به دست گرفتهاند. دوباره این حاتمیکیاست که مثل سیوچند سال پیش که کار حرفهای را آغاز کرد، با امکانات دستاندرکاران سینمایی و فرهنگی و نه با بانکها، سفارتخانهها و خواهر امیر قطر و... دغدغهاش را سینمایی میکند. در این میانه همین حاتمیکیاست که باید «خروج» کند؛ «خروج» برای اصلاح بهسیاق همه کارهای قبلیاش! اینجاست که تازه میفهمیم سینمای بعد از انقلاب اگر حاتمیکیا را نداشت، حتما یک چیزی کم داشت؛ حتما یک مولف که حرف خودش و سینمای شخصی خودش را دارد. حاتمیکیا حالا که دارد بیستمین فیلم سینمایی بلندش را میسازد، بهعنوان خالق یک ژانر در سینمای ایران شناخته میشود که ژانر خودش است. مدیر نشده، دبیر جشنواره فلان نشده، یکی به نعل نزده و یکی به میخ و فقط فیلمش را ساخته. حاتمیکیا خودش است. چه در فیلم و چه روی سن اختتامیه فجر. و از همان نشست خبری آژانس شیشهای پرسشگر است. همانوقت که رئیس دولت اصلاحات را مخاطب قرار میدهد که «در دوران مدنیت، آرمانخواهی چه میشود؟» چه آن روز که بریدههای سانسورشده «موج مرده» را برای اعتراض به تهیهکننده «خودی» روی میز پهن میکند. چه روزی که بعد از رفع توقیف «به رنگ ارغوان» به دولت وقت میگوید «به ما اعتماد کنید» و چه زمانی که در میانه دوران مذاکرات با «چ»، «عصای خمینی» را راه نجات و فتح میداند و در «بادیگارد»، «شخصیت» نظام را از اشخاص نظام تفکیک میکند. سینماگر آرمانخواه با همان روحیه پرسشگری حالا به عدد20 رسیده، وقتی بریدهها هنوز تکرقمیاند. وقتی «همه با هم هستند.»
پینوشت: بوی پیراهن یوسف، یکی از تحسینبرانگیزترین ساختههای ابراهیم حاتمیکیا که هر ساله در ایام بازگشت آزادگان از شبکههای سیما پخش میشود و بسیاری آن را به تماشا نشستهاند، حکایت خواهری است به نام شیرین که در آن ایام از خارج بازگشته تا شاید میان آزادگان از برادرش «خسرو» نیز خبری بیابد و منتظرش باشد. «غفور» شخصیت دیگر داستان است که او هم منتظر «یوسف» خویش است و داستان انتظار این دو به هم گره میخورد. محمدرضا روحانی در کتاب «ابراهیم حاتمیکیا، فیلمساز مولف» در توصیف فضای نمادین این فیلم مینویسد: «حاتمیکیا، در بوی پیراهن یوسف، تمامی فیلم را در سیاهی شب میگیرد. این تاریکی و تیرگی نمادین است. میتواند مقطعی باشد و اشارهای به شرایط ویژه موجود باشد در همان یکی دو سال ساخته شدن فیلم و میتواند زمانشمولتر باشد و به عدم حضور شهدا در جامعه اشاره کند... اما اسرا برمیگردند. اسرا از بازماندگان همان نسل هستند و برای حاتمیکیا قابل احترام، دوربین او اسرا را از پایین کادر میگیرد، یعنی او آنها را بزرگ میشمارد... وقتی قرار است اسرا برگردند، خورشید میآید و روز میشود. پس از صحنه تونل اسرا برمیگردند و همهچیز در روز تصویر میشود.