اربعین رستاخیز جانهایی است که در حسین فنا شدهاند و در مسیر او به حرکت درآمدهاند؛ محشری که جانها را به سوی حق فرا میخواند.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ عرفان توانا؛ * «حب الحسین یجمعنا» را هرکسی تجربه نکرده به جز آن ۲۰، ۳۰ میلیون انسانی که در مسیر اربعین قرار میگیرند. تصورش هم مسحور کننده است و تنها یک دلیل هر ساله باعث شود جمعیتی این چنین در یک مکانی گردهم آیند و آیینی را پاس دارند.
دومین سال است که توفیق داشتم به عنوان یک نفر از ۲۰ میلیون زائر اربعین باشم. اینکه نقشی در این واقعه جهانی داشته باشم، به اندازه همه طول این سفر هیجان انگیز است. اما در میانه این راه که خودش دور دنیا در ۸۰ کیلومتر به حساب میآید، هر چیزی میتواند هیجان انگیز باشد.
صفهای زائران در ورودی مرزهای عراق شاید اولین نکته هیجان انگیزی باشد که نظر هر زائری را جلب میکند. قبل از رسیدن به این صف ها، آنقدرها اتفاق خاصی نیفتاد؛ همه چیز مانند یک سفر معمولی بود مثل روزهای آخر هفته در جاده چالوس، مسیر شلوغی که همه راه به یک سو میبرد؛ دریا. تا قبل از مهران سرها در گریبان بود و سلامت را جواب نمیدادند، اما همین که بوی کربلا از مرز مهران به مشام میرسد، آدمها عوض میشوند. رنگ میبازد؛ خوی مدرنیته و انسان به انسانیت خود رجعت داده میشود. رستاخیزی است برای خودش.
صف که به عمرمان زیاد دیده ایم؛ اما این صف با بقیه زمین تا آسمان فرق دارد. حتی اگر کسی بخواهد زرنگی کند و خودش را توی صف جابه جا کند، صدای غرولند بر نمی خیزد. خیلی جالب است؛ همین آدمها کسانی هستند که حتی توی صفهای اتوبوس حاضر نیستند کسی جایشان را بگیرد و زودتر از نوبتش سوار اتوبوس شود. پیرزنها و پیرمردها و خانوادههایی که کودک همراهشان بود که دیگر به مراد دلشان میرسیدند. صف برایشان باز میشد تا زودتر کارشان راه بیفتد و پشت درهای مرز، معطل نشوند. پیرند یا کودک؛ خسته میشوند. جوانان توان ایستادن دارند پس چرا در مسیر حسین (ع) فداکاری نکنند.
خسته شدیم؛ از صف بیرون آمده ایم و به طول صف نگاه میکنیم. ساعات آخر شب است و تصمیم میگیریم شب را همین سمت مرز به صبح برسانیم. صبح را زودتر بیدار میشویم و توی صف میایستیم و امیدواریم که همان صبح بتوانیم این مرحله را پشت سر بگذاریم.
میگویند زیرساختهای آن طرف آماده نیست. نمیتوانند این حجم زائر را مدیریت کند و زائران زیادی پس از عبور از گیتهای مرزی، منتظر وسیله نقلیه مانده اند. روی خاکهای کنار جاده مینشینم. در شرایط عادی، مثلا اگر میخواستیم در صف گذرنامه یا مثلا پشت دادگاه برای رسیدگی به پروندهای منتظر بمانم، آفتاب چنان میتابید که احساس میکردم مغزم در حال بخار شدن است. مگر اینجا گرمتر نیست؟ مگر نباید ساعت ۱۰ شب پشهها آزارمان بدهند. جای نیششان را روی پوستم میبینم، دستم میخارد، اما چرا آزارم نمیدهد؟ حتی در آن هوا تصمیم میگیریم در یکی از همان موکبها بیتوته کنیم. موکبهایی که نه تهویه مناسبی دارند و نه از رفت و آمد پشهها یا دیگر حشرات موذی جلوگیری میکنند. فقط فرشی پهن است؛ بالشی پیدا میشود یا نمیشود. عجیب نیست؟ آن همه آدمهایی که هر کدام در خانه و محله شان، یا محل کارشان اشخاصی هستند با ویژگیهایی خاص؛ اما در این صحرای محشر گویی جز همان لباس بر تن، چیزی ندارند. گفتم رستاخیزی است برای خودش؟ این اول راه بود و میشد رستاخیز را به چشم دید. با خود میاندیشیدم نقطه صفر مرزی را که رد کنیم، شور محشر بیشتر میشود.
خوابیدم یا نخوابیدم یادم نیست. صبح نماز را خواندیم و دوباره صف. میخواستیم وارد محشر شویم. از مرز رد میشویم. آن سوی مرز انتظار جمعیتی به چشم میخورد که به دنبال وسیلهای برای رسیدن به نجف هستند تا در آغاز راه قرار گیرند. هنوز راه شروع نشده و شور حسین (ع) ما را گرفته است. همه میدانند که در یک مدار قرار دارند؛ خب دیگر چه اهمیتی دارد که چه کسی زودتر برسد و چه کسی دیرتر. افتخار فتح متعلق به همه است؛ فتح الفتوح وحدت و یکدلی است که در این جادهها موج میزند. به سختی سوار یک اتوبوس میشویم؛ نمره یکی از شهرهای شرقی کشور خودمان است. همراهش صفی طویل از اتوبوسهای دیگر هم میرسند. در و دیوارشان خاکی شده و از چهره آفتاب سوخته و خسته رانندهها پیداست که این مسیر را تا حالا چندباری رفته و برگشته اند. این همه راه را آمده اند برای کمک و آسانتر کردن مسیر زیارت.
۳۰۰ کیلومتر راه تا نجف با دعا و صلوات میگذرد. سرها باز هم در گریبان است؛ اما این بار نجوای ذکر از لابه لای صندلیها میآید. السلام علیک یا اباعبدالله را با آه میگویند و میشنوم. رفیقم هم سر در گریبان است. مفاتیح در دست دارد و امین الله میخواند. پیرمردی آن طرفتر تسبیح به دست گرفته و ذکر میگوید. دور است. لبخوانی میکنم و برگه کوچک دعا را دستش میبینم. ذکر صدمرتبه زیارت عاشورا را میخواند: السلام علیک یا اباعبدلله و علی الارواح التی حلت بفنائک. بی اختیار دلم هوایی میشود؛ ارواحی که در فنای حسین (ع) حلال شده اند، هم در این مسیر هستند. این روحهایی که جسم را به این راه کشانده، اگر در حسین (ع) به فنا نرسیده اند، اینجا چه میکنند؟ حب حسین(ع) شمعی است که جانها را پروانهوار به دور خود جمع میکند، بالهایشان میسوزد و در او به فنا میرسند.