به گزارش گروه دیگر رسانه های خبرگزاری دانشجو، پس از ورشکستگی اقتصادی «نیکلاس کیج» باعث شده تا در هر فیلمی که به او پیشنهاد میشد، بدون خواندن یک خط از فیلمنامه بازی کند. این روند سقوط هنری نیکلاس کیج بیش از سه دهه همچنان ادامه دارد. این بازیگر مشهور پس از بزرگ کردن آریزونا (Raising Arizona ) تا فیلم ترک لاس وگاس ( Leaving Las Vegas) در حرفه بازیگری به قعر ابتذال و فیلمهای درجه دوم هالیوودی سقوط کرد.
امتیازی برای تسویه حساب (Score to Settle) آخرین فیلم کیج ، ادامه فیلمهای " انتقام جویی" پیرمردهای تاریخ مصرف گذشته هالیوود است. روحی مفلوک که «کلینت ایستوود» در دهه 90 در پیکره هالیوود دمید و این فیلمهای غیرقابل تحمل، میلههایی برای تماشاگران این روزها ساخته که وقتی با موج فیلمهای پیردمردهای انتقامجو، در کنار هم قرار میگیرند، تبدیل به اندوه و قفسی بزرگ میشوند.
در فیلم «امتیازی برای تسویه حساب» با زوال زندانی محکوم به قتلی مواجه هستیم که باید از کسانی که زندگی او را تیره کردهاند انتقام بگیرد و دقیقا چه چیزی زندگی او را اینچنین تباه کرده است؟ مرگ همسرش، اعتیاد پسرش به مواد مخدر و 19 سال زندان به جرم و جنایتی که نکرده است. مواد تشکیل دهنده فضای انتقامی عناصری کاملا ملودرام و دستآویزی برای انتقام هستند. نمونه مبتذل، الکن و کلیشهای چنین فیلمهای مجموعه فیلمهای ربوده شده است که به همت کارگردان مولف دیروز و کارگردان و تهیهکننده سری دورز امروز «لوک بسون» ساخته میشود که از خط تولید مارول مبتذلتر است.
استعداد «شاون کو» کارگردان فیلم (Shawn Ku) کو؟ استعدادی در کار نیست. نباید از او انتظار فیلم قابل توجهی داشته باشیم. «شاون کو» یک طراح رقصنده در برادوی، برخلاف تحصیلات در زمینه شیمی با مدرک کارشناسی ارشد، از جهان فیلمسازی سر درآورد.
منتقدان آمریکایی در سال 2010 با فیلم پسرزیبا (Beautiful Boy) او را به عنوان یک استعداد سینمایی منحصر به فرد معرفی کردند و این فیلم موفق به کسب جوایزی در جشنواره تورنتو همان سال شد و بسیاری از منتقدان او را به عنوان استعداد سینمایی برای نامزدی جایزه اسکار میدانستند که هیچ توفیقی در این زمینه بدست نیاورد. او کارگردان کم استعدادی است و اگر« پسر زیبا» از این کارگردان در سال 2010 دیده شد، تنها دلیلش ساختن اثری در ژانر افسرده با الگوهای جشنوارهای و آکادمی اسکار بود. در میان فیلمهای برگزیده اسکار، هر سال تعدادی از گونه فیلمهای افسرده ساخته میشود و در میان نامزدها قرار میگیرد و به فراخور حال عمومی آکادمی و سیاستهای یکدست آن، ممکن است توفیقی کسب کند. نمونه متاخر اخیر فیلم مهتاب (Moonlight) محصول سال 2016 است.
حالا نکته جالب درباره فیلم «امتیازی برای تسویه حساب» این است که کارگردان شاون کو فیلمی در کارنامهاش با عنوان «پسر زیبا» دارد و از سوی دیگر از درخشش، فیلمی با عنوان مشابه، یعنی «پسر زیبا» از «فیلیکس ون گرینینگن»، کارگردان 42 ساله بلژیکی در میان آثار مستقل هالیوودی زمان زیادی نمیگذرد. تم آن فیلم هم منهای خط اصلی انتقام، نگرانی یک پدر درباره اعتیاد پسر خویش است. بسیار تعجب آور است که الگوهای داستانی در هالیوود حتی بازپرداخت مناسبی نمیشود و یک طبق برنامهریزی از پیش تعیین نشده روایتهای غیرمتنوع و تکراری، در اشکال مختلفی در فیلمهای مشابهی ظاهر میشوند. با وجود شباهت در مضامین و لحن، لیام نیسون وسیله نقلیه کهنهای به نام «ربوده شده» را در اختیار نیکلاس کیج قرار میدهد تا او نیز سوار اتوبوس انتقام شود. گویی همه پیرمردهای هالیوودی قرار است، یک یا چند بار سوار شدن بر اتوبوس انتقام را تجربه کنند.
فیلم به هیچ عنوان پیشفرض نمایشی نویدبخشی ندارد. فرانک به تازگی از زندان آزاد شده است و تصمیم میگیرد تا با فرزند پسرش زمان از دست را جبران کند، اما آنقدر شخصیت او ابلهانه تصویر شده که ازدحامی از کلیشهها تماشاگر را خسته میکند.
در فیلمنامه «جان استوارت نیومن» سرقت از منابع معتبری مثل «لئون: حرفهای»، «ربوده شده» و «جادهای به سوی تباهی» دیده میشود و فیلمنامه هرگز طراحی نوینی برای اضافه و کم کردن شخصیتها ندارد. تعلیق، در این فیلم انتقامی عنصر فراموش شدهای است و هیچ نمودی از دنیای زیرزمینی که فرانک سابقا در زیست میکرده قابل لمس نیست. نیکلاس کیج نه در زندگی واقعی توانست فرزندش را نجات دهد و در نه این فیلم سینمایی. او در تمامی لحظات فیلم مانند یک کودک نو پا اما درشت و کتک خورده در حال ترور کردن اعصاب مخاطب است.
فرانک دچار یک بیماری خاصی شده که هیچگاه نمیتواند بخوابد در عوض تماشاگر عام انتظارش از فیلمی انتقامی، اکشن و زد و خورد است، چون هدف دیگری برای شخصیت اصلی تعریف نمیشود، اما برعکس فرانک، مخاطب در این فیلم باید با لحظات به اصطلاح فلسفی کارگردان تیک بزند و به تدریج در خواب عمیقی فرو برود. فیلمی که تماشاگر را به جای فروبردن در خویش، در خواب فرو میبرد؛ تکلیفش به اندازه کافی روشن است. ژانر (گونه) سینمایی «افسردگی»، هر کجای جهان ساخته شد، روسپیگری عنصر مهمی است، تفاوتی نمیکند «کیم کیدوک» کرهای، اصغر فرهادی (ایران)، سیاوش اسعدی(ایران) با فیلم درخونگاه، یا فاتح آکین آلمانی ترک تبار(زاده ترکیه) .
در جهان نمایشی هر فیلمسازی در پس ذهن هر روشنفکر سینماگری، یک روسپی مشغول استراحت است و آماده است که خیلی سریع در فیلمنامهای نوین قرار گیرد. روشنفکرانی مثل «شاون کو»، آمریکایی با تبار آسیایی، متعلق به هر سرزمینی که باشند، دوست دارند یک روسپی را وارد داستانش کند. از منظر آنان روسپیگری و نمایش روسپی در یک فیلم، بخشی از پیشرو بودن است. البته روسپیهای مدرنی که روشنفکران در ژانر افسردهاشان استفاده میکنند، مدرنتر هستند و شمایل آن تیپیکال «روسپیهای باشرف» تعریف میشود که البته در فیلم درخونگاه اثر سیاوش اسعدی، چنین روسپی مدرنی وجود دارد. این دسته از روسپیها بر سر راه قهرمانان یا ضد قهرمانان سرخورده افسرده سبز میشود. تیپیکال، چنینی روسپیهایی پس از انجام کارشان و انتفاع مالی، مادر خوبی برای فرزندانشان هستند. آیا این تصویر جدیدی از یک مادر فداکار آمریکایی مدرن است؟ در حالیکه مهمترین چالش فرانک این بود که بتواند پس از آزادی از زندان، تعاملهای اجتماعی خود را به روزرسانی کند.
نوزده سال گذشته است که فرانک "فرانکی فینگرز" (نیکلاس کیج) از زندان آزاد میشود. او به دلیل جنایتی که رئیس او با نام مکس (دیو کنت مک کینون) مرتکب شده ، قتل را گردن گرفته و به جای او زندان رفته است. او چه انتخاب دیگری داشت؟ آیا انتخابهای دیگری نمیتوانست پیدا کند؟ در مدتی که او زندان است، همسرش میمیرد و فرزندش معتاد میشود. وی به جرم قتل به مجازات حبس ابد محکوم شده بود ، اما به دلیلی بیماری که منجربه بیخوابی او شده، مرگ به زودی به سراغش میآید.
یک بیماری دژنراتیو که او را بی خواب می کند و از این رو مانع استراحت مغز وی می شود. کمبود خواب او را در معرض توهم قرار می دهد، زیرا زوال عقل اجتناب ناپذیر میشود. پس چگونه او باید این روزهای آخر را سپری کند؟ با پسرش جویی(نوای لو گروس ) پرسه میزند، اما ماجرای حضور جویی در این فیلم چند ابهام را بوجود میآورد. او از مردانی که او را ترک کرده اند می خواهد انتقام بگیرد؟ او باید به پسری که رهایش کرده پاسخ دهد، همانطور رفقایی که او را مجبور کردند قتل را به گردن بگیرد.
در این سفر انتقامجویانه، درام یافتههای و پرداخت متفاوتی را ارائه نمیدهد. چون جویی مرده و پدرش روح او را ملاقات میکند، تلاشهای فرانک برای پسرش یک توهم است و تماشاگر را با این خط داستانی عملا سرکار میگذارند. فرانک پول زیادی از گذشته از مکس گرفته است و خانوادهاش اوضاع خوبی نداشتهاند، سئوال مهمی که بوجود میآید این است که اگر فرانک اینقدر مرد خانواده است، چرا این پول را قبل از زندانی شدن به خانوادهاش نداده است؟ اگر فرانک در زندان باقی میماند و آزاد نمیشود این پول چه سرنوشتی پیدا میکرد؟ کسی که به فکر انتقام است چرا با میلیون دلاری که در اختیار دارد، سراغ یک هتل لاکچری، خرید لباس و ماشین میرود! یک اتومبیل فانتزی ، کت و شلوار جدید و وعده های غذایی گرانقیمت در یک هتل پنج ستاره می تواند ابزار یک مرد انتقامجو باشد؟ ابهام حضور جویی در این فیلم، ساختار فیلمنامه و فیلم را دچار یک سرگردانی اساسی میکند.
ایدههای مولف چندان هم زیبا نیستند، تا کی میتوان در حجم زیادی از فیلمهایی با این محتوا رستگاری و انتقام جویی بیهوده به یکدیگر دوخت.
سفر توام با احساسات فرانک بیش از حد به تصویر کشیده شده و به اندازه کافی مخاطب را از خط اصلی و سردرگم روایت دور میکند و زیر شاخه فیلمی با تم مجازات گانگستر نیست. واقعا کیج به چه دلیلی ناگهان پس از آزادی وحشی میشود و هوای انتقام به سرش میزند؟ این یک تغییر بدهنگام ناخوشایند است. بنابراین ، مخاطب به فرانک و مخمصه او اهمیتی نمیدهد و احساسات چندگانه در شخصیت اصلی سبب میشود، صبر و شکیبایی 19 ساله او در فیلم دیده نشود. ، انتقام در سطح یک نزاع خانوادگی به نظر برسد و بیهوده پیچیده کردن روابط پدر و پسرش و وعده یک رستگاری، فیلم را واژگون میکند. اثبات یک حرکت غیرقابل بازگشت را با تلاش برای بازگرداندن همه چیز به هیچ طریق ممکن است و با این تحلیل این سئوال پیش میآید، چرا باید فیلم را تماشا کنیم در صورتی که تأملی ساده بر حقیقت شخصیتها، نمیتواند ارائه دهد.
صدای آواز نیکلاس کیج ممکن بدترین مولفهای است که چاشنی " هیجان انتقام جویانه " یک ضد قهرمان میتواند باشد. صدای بد کیج، صدای نکره کلینت ایستوود در «واگنت را رنگ کن» (1969Paint Your Wagon) را به یاد میآورد که این صدا هر تماشاگری را میآزارد.
فرانک کارور (کیج) ، بزهکار یک سندیکای جرایم اورگانی پس از گذراندن 19 سال به خاطر قتلی که مرتکب نشده ، از زندان آزاد شود. اکنون او دو هدف دارد: برای اصلاح فرزند پسرش ، جویی (نوو لو گروس بی رنگ) و پیگیری و مجازات اعضای بازمانده خدمه سابق خود. یک سفر عجیب ، متناوب خشونت آمیز و پراکنده ،در کنار مردی در حال مرگ با ذهنی مشکوک و مشوش. پسرش مرده است و اصلاح گذشته پوچ است و نقشه انتقام او نیز سطحی و دم دستی است. او در روز عروسی دختر دوست قدیمیاش که اعضای سندیکای است و پسرش را به قتل رسانده، یک شوء آف به سبک مسعود کیمیایی است تا یک فیلم سینمایی.