به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، در آستانه رحلت حضرت امام خمینی (ره) سردار سرتیپ پاسدار محمدجعفر اسدی خاطرهای از لحظات رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی را بازگو کرد.
سردار سرتیپ پاسدار محمدجعفر اسدی از فرماندهان پیشکسوت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از چهرههای ممتاز در عرصه پرافتخار دفاع مقدس است.
فرماندهی تیپ ۳۳ المهدی (عج)، فرماندهی لشکر ۱۹ فجر، فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا، فرماندهی نیروی زمینی سپاه، سالها حضور فداکارانه مستشاری در جبهه مقاومت در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی و... بخشی از کارنامه درخشان سردار اسدی است. او امروز در کنار دوست دیرین خود، فرمانده قرارگاه مرکزی حضرت خاتم الانبیا (ص) سردار سرلشکر پاسدار غلامعلی رشید، بعنوان رئیس بازرسی ویژه این قرارگاه، مشغول انجام وظیفه است.
آنچه در پی میآید خاطره سردار اسدی از لحظه ارتحال امام (ره) است:
نیمه خرداد، یادآور فقدان امام عظیم الشانمان است؛ بزرگمردی که پس از پیامبر اعظم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و ائمه اطهار (ع) و غیبت حضرت حجت (عج)، شخصیتی به عظمت او در عالم اسلام پا به عرصه ننهاده بود. هم او که توانست ملت شریف ایران و ملتهای مسلمان را به اوج عزت و سربلندی برساند؛ اندیشمندی که هم فقیه بود، هم مفسر قرآن، هم حکیم و فیلسوف، هم سیاست مدار و در عین حال بسیار شجاع و صاحب ارادهءقوی و با آرمانهای والا.
بعد از پایان جنگ، مذاکرات مسولین وزارت خارجه با عراقیها در ژنو ادامه داشت؛ صدام همچنان در راس حاکمیت عراق بود و پس از شکست از ایران، فکر توطئه جدیدی را در سر میپروراند که سال بعد در قالب «تجاوز به کویت»، خود را نشان داد و اثبات کرد سیاست نادرست امریکا در پشتیبانی از صدام، متجاوز را گستاختر کرده است.
بین ایران و عراق، آتش بس اعلام شده بود، ولی بعلت استمرار مذاکرات و خوی تجاوزگرانه صدام، لشکرها و تیپهای سپاه و ارتش همچنان درمرزها آرایش دفاعی داشتند.
در آغاز سال ۱۳۶۸ از التهاب در مرزها کاسته شده، تراکم کاری کمتر شده و فراغت مختصری به دست آمده بود. روزی برادر رشید جمعی از فرماندهان (از جمله برادران محمد باقری، احمد غلامپور، احمد کاظمی، غلامرضا محرابی، وفایی، علی فدوی، علی فضلی و اینجانب [جعفر اسدی] و...) را فراخوانده در جلسهای گفتند: «فرمانده کل سپاه، آقامحسن (سردار رضایی)، دستور داده اند که ما و هیئتی متشکل ازتعدادی ازفرماندهان به سوریه و لبنان برویم و با ارزیابی میدانی از محور مقاومت (حزب الله لبنان و سازمان امل) و جبههء مردمی برای آزادی فلسطین (احمد جبرئیل)، گزارش جامعی را برای فرمانده کل سپاه بیاوریم تا بررسی شود و ببینیم نقاط قوت و ضعف سازمانهای محور مقاومت چیست؟ به ویژه بایستی ببینیم پس از هفت سال که از تاسیس حزب الله لبنان میگذرد، برادران ما در آنجا در چه مرحلهای به سر میبرند و برای اوج گیری توان و آمادگی رزمی آنان چه تمهیداتی باید اندیشیده شود و چگونه باید از حزب الله، حمایت سیاسی و پشتیبانیهای فنی - عملیاتی و نظامی بعمل آید و چگونه باید تجارب ارزشمند هشت سال دفاع مقدس را بیشتر و بهتر در اختیار حزب الله قرار دهیم تا نفس ارتش متجاوز رژیم صهیونیستی را در جنوب لبنان بگیرد و با تهاجم پی در پی، قوای ددمنش اشغالگر را از سرزمین لبنان اخراج و وادار به عقب نشینی و فرار کند و در پایان این ماموریت باید بتوانیم پیشنهاداتی را در محورهای مذکور به آقامحسن ارائه دهیم».
روز ششم خرداد ۱۳۶۸ بود؛ چکلیستها را آماده کردیم و در جلسهای با حضور آقامحسن و برادر رشید توجیه شدیم و به همراه برادر رشید عازم سفر شدیم. برادر رشید هیات را که حدود ۱۴ نفر بودند، به دو گروه تقسیم کرد:
خود ایشان به همراه شش نفر (برادران محمد باقری، مهندس وفایی و...) سراغ تشکیلات فلسطینی احمد جبرئیل رفتتد.
من در گروه دوم یعنی گروه برادر غلامپور قرار گرفتم و رفتیم سراغ سازمان امل و حزب الله لبنان. طی شش روز، ارزیابی میدانی سنگینی به عمل آوردیم و جمع بندیها تقریبا به نتیجه رسیده بود، که ناگهان در روز ۱۳ خرداد، اخبار غمباری از ایران به ما رسید که مردم در اطلاعیهای به مساجد دعوت شده اند تا برای سلامتی امام دعا کنند.
شب بود و در بعلبک لبنان بودیم. دغدغه سلامتی حضرت امام (ره)، یک لحظه ما را رها نمیکرد و آرام و قرار نداشتیم. برادر رشید، پیرو یک تماس تلفنی از دفتر فرماندهی کل سپاه، دستور داد به سرعت لبنان را ترک کنیم.
شبانه، ساعت یک بامداد، از بعلبک لبنان به طرف سوریه حرکت کردیم و ساعت سه بامداد به دمشق رسیدیم. از همان لحظه، که دسترسی به تلفن پیدا کردیم، تا صبح هرچه تلاش کردیم و هر کس را دنبال کردیم، موفق نشدیم از حال امام خبر دقیقی بگیریم. همین مساله، باعث شد لحظه به لحظه نگرانتر شویم.
برای نماز صبح به زیارت فرزند سه ساله امام حسین (ع) در دمشق رفتیم. ایرانیهایی که در حرم بودند برای سلامتی حضرت امام (ره) دعا میکردند؛ اشک ما درآمده بود و برگشتیم به محل اقامت. رادیو، قرآن تلاوت میکرد و فضای خاصی ایجاد شده بود که بغض همه ترکید.
به سفارت ایران در دمشق رفتیم و سفیر (آقای اختری) گفتند انشاءالله با اولین وسیله عازم تهران میشوید.
پس از بازگشت به محل استقرارمان در دمشق، سردار رسول زاده رئیس دفتر آقامحسن تماس گرفت و خبر قطعی و رسمی رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را داد. تمام فرماندهان به گریه افتادند. امان ما بریده بود. یارای حرف زدن را نداشتیم. پس از آن، رادیو ایران، خبر ارتحال امام را اعلام کرد، غم و غصه سنگینی بر دل ما نشست. احمد جبرئیل به همراه هیاتی به محل ما آمدند برای همدردی و عرض تسلیت.
در مقابل اخبار تلخ رحلت امام (ره)، خبرهای خوشحال کنندهای از ایران به گوش ما میرسید مبنی بر اینکه مجلس خبرگان رهبری با سرعت و دقت و جدیت، جلسات مستمری تشکیل داده اند و دارند روی تعیین رهبری آینده نظام بحث میکنند و در ادامه از ایران خبر آمد که حضرت آیت الله خامنهای از سوی مجلس خبرگان رهبری با رای اکثریت قاطع، به عنوان رهبر تعیین شدند و همه از شنیدن این خبر خوشحال شدیم.
پس از آن دوباره به سفارت ایران در دمشق رفتیم و خلاصه با تلاش آقای سفیر، بعد از ظهر، با پرواز هواپیمای مسافری ایرانایر، از دمشق به سوی تهران پرواز کردیم. غروب به تهران رسیدیم. از دفتر فرماندهی کل سپاه به ما گفتند آقامحسن برای رصد تحرکات دشمن و ایجاد آمادگیهای لازم دفاعی و تهاجمی، شخصا هم اکنون در منطقه غرب کشور (کرمانشاه و قصر شیرین) مستقر است و دستور داده برادران به محض اینکه از دمشق به تهران رسیدند، به منزل یا دفاتر خود در سپاه نروند و سریعا با هواپیمایی که آماده شده به کرمانشاه بیایند که من با آنها کار دارم و بعد از هماهنگی و توجیه شدن، هر یک از برادران باید بروند در مواضع فرماندهی خود در خوزستان، غرب و سواحل خلیج فارس، در یگانها و قرارگاهها مستقر شوند و آرایش دفاعی محکمی بگیرند تا دشمنان ملت ایران یعنی صدام خبیث و سازمان منافقین که مزدور و زیر پرچم صدام بودند، پس از رحلت امام (ره) جرات تعرض به ایران را پیدا نکنند و در صورتی که به هر علت دچار خطای محاسباتی شوند و دست به هر گونه اقدامی علیه ما بزنند، به شدت سرکوب شوند.
همین دستور، اجرایی شد و برادران بیدرنگ سوار هواپیما شدند و پرواز صورت گرفت و در کرمانشاه پس از جلسه با آقامحسن و توجیه ماموریت، به یگانها و قرارگاههای خود عزیمت کرده و مستقر شدند.
پیرامون دغدغهء فرماندهی کل سپاه در آن مقطع حساس، ذکر چند نکته ضروری است:
۱. فکر میکنم حساسیت آقامحسن در فراخوان ما و سایر فرماندهان، ناشی از درک درست ایشان و جدی گرفتن حمله احتمالی دشمن بود.
۲. سرعت عمل ایشان و حضور سریع در منطقه عملیاتی و اینکه به فرماندهانش بگوید «بیائید» و نه «بروید» در پای کار آوردن همه فرماندهان و امکانات، بسیار موثر بود به گونهای که وقتی ما به منطقه رسیدیم بسیاری از اقدامات پیشگیرانه و پیشدستانه، صورت گرفته بود.
۳. ثالثا فکر میکنم همین سرعت عمل در پای کار آمدن و آماده شدن برای پاسخگویی به هجوم احتمالی دشمن، شاید یکی از دلایل اصلی دشمن در تجدید نظر در تصمیم خود برای حمله مجدد به ایران بوده باشد.
در خاتمه، بار دیگر به روح بلند امام راحل و تمامی شهیدان، بویژه سردار بزرگ اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی درود میفرستم و از درگاه حضرت حق، میخواهم که سایه عزتمند رهبر معظم انقلاب اسلامی را تا ظهور امام عصر (عج) بر سر ما مستدام بدارد.