گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، محمود عزیزی تابش؛ دغدغه جمعی در پروژه جلال اصل اساسی است که برای خروج از بحران برآن تکیه می کند. تفکر جلال یک آبشخور فکری ندارد و سایش فکری در آرای او قابل مشاهده است. به نحوی که رگه های اسلام، چپ و فلسفه در آثار وی دیده می شود. روایت فکری او روایتی رادیکال است که به نفی غرب و ایجاد هویتی می انجامد که خودش را در قبال غرب تعریف می کند؛ با نفی این دیگری است که انسان ایرانی معنا می یابد. آنچه او از اسلام ترسیم می کند اسلامی است انقلابی، سیاسی، مبارز و پویا، نه انفعالی که در آن دوره بدان گرفتار بوده است. انتقاد او از روشنفکران و جریانات فکری عصر مشروطه گسستی را درباره فرهنگ بومی و مدرنیته- آن گونه که هوادارنش متصور اند- ایجاد کرده است. انتقاد جلال و کسانی چون شریعتی و شادمان از غربزدگی در برهه ای مطرح می شد که کسانی چون سارتر،کامو، فروم، مارکوزه ، جرج برنارد شاو، آرنولد توین بی، اسوالد اشپلنگر و هانری برگسون به انتقاد از تمدن غرب و تکنولوژی پرداخته بودند.آل احمد غربزدگی را در سال41، و در خدمت و خیانت روشنفکران را در سال 42 و پس از قیام 15 خرداد نوشت تا که سال 56 انتشار نیافت.
مبنای فکری جلال آل احمد
جلال در کار خویش تحت تأثیر اندیشههای مختلفی بوده است، از جمله:
- او تحت تاثیر سارتر بود و اندیشه تعهد اجتماعی را به عنوان نویسنده از سارتر گرفته است و همچون او روشنفکران را وجدان بیمار جامعه می داند.
- او تحت تاثیر عقاید هایدگر به تکنولوژی نگاه میکرد و آن ها را ابزار های سروری و جوهر تمدن غرب میدانست. آل احمد در مورد سرنوشت تکنولوژی و ماتریالیسم غرب مثل هایدگر معتقد بود « غرب قلب پرتپش توسعه تکنولوژیک است.» چون تکنولوژی مبادله برابر میان ملت ها را اجازه نمی داد.
- از دیگر آبشخور های فکری او مکتب وابستگی است. پل باران و آندره گوندر فرانک توسعه نیافتگی کشورهای آمریکای لاتین را ناشی از عوامل خارجی می دانستند. چون مدرنیزاسیون محمدرضا شاه متأثر از نوسازی آمریکا بود این بحث ها به کار می آمد.
- بن مایه فکری کتاب غرب زدگی را همان طور که خودش در بخش پایانی آن آورده است بسیار متاثر از کرگدن اوژن یونسکو و طاعون آلبر کامو است. اصطلاح غرب زدگی نشان دهندۀ همان نوع بیماری است با مشخصات و علائم همان نوع بیماری. مردمی که گرگردن می شوند و یا ترجیح می دهند کرگردن باشند نماد مردمانی است که می خواهند غربزده-ماشین زده باشند. طاعونی که شهر را فراگرفته است و تنها بر سرعت مردمان شهر می افزاید. مردمانی که از هم غافل می شوند و یکدیگر را فراموش می کنند. و تنها راه نجات در هر سه این کتاب ها بازگشت به خویشتن است و دوست داشتن دیگران.
این شعر بیانگر ماشین زدگی انسان در عصر حاضر است. انسانی که ماشین را خلق کرده، اما خود اسیر ماشین شده است. کمپانی ها چه از بلوک سرمایه داری و چه از بلوک کمونیسم در این ازخودبیگانه ای آدمی سهم دارند. ماشین هر جا باشد ویران گر است.
تعریف و مشخصات غرب زدگی
آل احمد در تعریف غرب زدگی می نویسد:« مجموعه عوارضی که در زندگی و فرهنگ و تمدن و روش اندیشه مردمان نقطه ای از عالم حادث شده است. بی هیچ سنتی به عنوان تکیه گاهی و بی هیچ تداومی در تاریخ، و بی هیچ مدرج تحول یابندهای. بلکه فقط به عنوان سوغات ماشین.» او غرب زدگی را بهعنوان وبا زدگی،گرمازدگیو سن زدگی معرفی میکند. چنین آفتی دو سر دارد یکی غرب یکی ما. جوامع پیشرفته و ممالک فقیر. امروزه ما باید بفهمیم در ورای مسائلی مثل مقابله طبقه فقیر و غنی داخلی، انقلاب ملی یا ظهور ایسم ها توطئه کدام کمپانی و دولت استعماری نهفته است. امروز جنگ میان دو دنیای سازنده و مصرف کننده است. غرب مسلح است به سلاح های نظامی و نهادهای بین المللی مثل سازمان ملل، یونسکو و ... که در خدمت منافع همان جوامع عمل می کنند و اساس غربزدگی همه ملل غیر غربی همین جاست. بحث او در این جا نه نفی ماشین بلکه طرز برخورد با ماشین است؛ زیرا ما به «جبر اقتصاد و سیاست» است که مصرف کننده شده ایم. و همه چیزمان را از خودمان تا حکومت مان به انگاره ماشین درآورده ایم. جلال انتقاد میکند از اینکه چرا ما نتوانسته ایم شخصیت فرهنگی-تاریخیمان را در برابر هجمۀ ماشینیسم حفظ کنیم. دلیل این شکست آن است که هنوز ماهیت و اساس فلسفه تمدن غرب را درنیافته ایم، و تنها به صورت غربی شدهایم.
ریشه غرب زدگی
این ما بودهایم که ابتدا غربی ها را غربی خواندهایم پیش از آنکه آن ها ما را شرقی بخوانند. برای ما غرب همیشه به انحاء مختلف مهم بوده است. غرب بدین خاطر که ما بر خلاف افریقایی ها دین داشتیم با اسلام درافتاد. با تشویق جنگ بین صفویه و عثمانی، بهایی گری، و ایجاد اختلاف در عصر مشروطه برای بر هم زدن وحدت اسلامی این جنگ را سبب شد. تا سیصد سال پیش رابطۀ ما با غرب براساس رقابت و کینه بوده است و در طول این دوره تبدیل به عبودیت شده است. در حالی که غرب به شهر نشینی رسید ما به تشکیل حکومت ملی بر اساس تشیع پناه اوردیم. و به اسرار و رموز مثل آنچه باطنیان می کردند متوسل شدهایم.
مراحل غرب زدگی
مرحله اول: (ماشینی در کار نیست)
جلال آغاز غرب زدگی را به دوره صفویه ارجاع می دهد جایی که نمایندگانی از دول اروپایی به ایران میآمدند تا میان شیعیان و سنیان جنگ و بلوا به پا کند. در برابر صنعتی شدن غرب، ما به تأسیس حکومتی روی آوردیم که به سنّی کشی می پرداخت. آن زمانی که روحانیت به خدمت حاکمان درآمد و از مردم غافل شد. جایی که فرهنگ شهادت کنار گذاشته شد و شهید پرستی آیین ما شد. البته غرب قبلترها و در قامت مغولان و تیموریان به مقابله با دنیای اسلام آمده بود.. او روح پیشرفت غرب را در واکنش، تعرض و جهاد غرب نسبت به اسلامی می داند. جایی که اسلام غرب را در محاصره خود درآورده بود. البته امروز وقت آن است که ما هم سنگر بگیریم و تعرض کنیم.
مرحله دوم:(عصرماشین)
نفت که آمد سرنوشتمان را به دست غربی ها سپردیم. حکومتی لازم بود تا به دفاع از منافع شرکت های انگلیسی بپردازد. نفت می دادیم و همه چیز را از غرب وارد می کردیم حتی اخبارمان را. در این شرایط روحانیت هم به انفعال رفت و مشغول جزئیات شد و از امور کشور غافل گشت، و روشنفکرانمان هم در دام غربزدگی افتاده اند.
آثار غرب زدگی:
-غربزدگی ما را بدبین و کج اندیش کرد چون حفظ ماشین دیوار می خواست.
-صنایع بومی مان مثل قالی بافی و کاشی کاری با سیطره غرب خوابید.
-غربزدگی باعث شد به زنانمان به جای آزادی- چون بسترش در جامعه فراهم نیست- بی بند و باری بدهیم.
-دولت چون اتکایش به غرب است تا مذهب تلاش می کند تا به کمک وسایل ارتباطی و مدارس کودکان و نوجوانانمان را از دین ببرد.
-غربزدگی موجب شد تا مایی که مذهبی هستیم یک پایمان در مذهب و پای دیگرمان در غربزدگی بماند. و از این رو دینداری مان را پنهان کرده و سعی نمودیم هم رنگ جماعت می شویم.
-غربزدگی ما را تبدیل می کند به نگهبان کمپانی و از حضور در مجامع بین المللی ما را دور داشت.
غرب زدگی و رهبران سیاسی
غرب زدگی ایجاب می کند تا مدیران تابع سیاست کشورهای بزرگ باشند. غرب زدگی آدمهای غیر اصیل بیهویت را بر منصب مینشاند. در نتیجه غربزدگی دو گروه بر سر کار میآیند: یکی روشنفکران غربزدۀ بیهویت و دوم لمپن ها. یعنی افراد نامعتبر، بیکاره و بی بخار.
رهبر روشنفکر غربزده ویژگی های دارد از جمله:
پا در هوا است، موج سوار، بی اراده است، همیشه بر سر کارست، به ظاهر مردم داراست و مؤدب، کمی هم فلسفه می داند. هرهری مذهب است یعنی به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما بی اعتقاد هم نیست در واقع آدم التقاطی است، نان به نرخ روز خور است...، همه جادفقط تماشا چی است...، بی تخصص است. همه کاره و هیچ کاره است.... قرتی و زن صفت است،چشمش به دست و دهان غرب است.
نقش اسلام و روحانیت در پروژه آل احمد
احترام او نسبت به روحانیت بدین علت است که آنها در برابر غرب تسلیم نشده اند. مذهب به نظر او چون در «کنه روحیه اجتماعی ایرانیان» جای دارد، و تجدید حیات اسلام را واکسنی در برابر بیماری واگیر غرب زدگی می داند تا بدان واسطه هویت مان را دوباره بدست آوریم.
روحانیون در این راه پزشکان نجات بخش جامعهاند. او عقیده داشت روحانیون چهار مزیت دارند که موجب می شود آن ها متحدان با ارزشی برای روشنفکران باشند: مردان فاضلی هستند؛ چون از طبقات پاییناند از نظر فکری رادیکال ترند؛ مردم به علت مسائل اعتقادی به آن ها باور دارند؛ چون با مردم در ارتباط هستند در تهییج مردم توانایی زیادی دارند. او سلام اسلامی را صلح جویانه ترین شعار تمام ادیان می داند و می گوید این ما بودهایم که اسلام را فراخواندهایم پیش از آنکه او به مبارزه ما بیاید. از نظر او اسلام دارای ظرفیت بسیاری برای بسیج سیاسی است.
وظیفه روشنفکر ایرانی
جلال چهار زادگاه برای روشنفکری بر می شمرد: اشرافیت، روحانیت، مالکان و روسای ایلات و طبقه متوسط شهری. اوگروه چهارم را لایق ترین زادگاه روشنفکری میداند و آنها را جنبش فکری آینده ایران محسوب میکند. اما روشنفکران غیر مذهبی را به علت جدایی از تودهها، سطحی بودنشان و بی خبری یا مخالفتشان با باورهای سنتی و همکاری با طبقه حاکم مورد انتقاد قرار میدهد.
برای اصلاح این وضع، این گروه و روحانیت که دومین ستون اصلی روشنفکری در ایران است باید باهم متحد شوند. او تحریم تنباکو، انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت را نمونههای موفقی از این اتحاد میداند. برای اینکه این اتحاد تاریخی شکل بگیرد باید روحانیت از محافظه کاری خود دست بردارد و طبقه روشنفکر دست خود را به سوی روحانیت و توده ها باید دراز کند.
درباره حکومت
آل احمد معتقد است که دستگاههای سازندۀ افکار نباید در اختیار دولت باشد. در حکومت ما که از آن به عنوان حکومت دقیانوسی یاد می کند و حزب ندارد مینویسد:« این دستگاه ها باید به نفع جامعه و در اختیار جامعه باشد، و به وسیله شوراهای انتخابی نویسندگان و روشنفکران و بی هیچ غرض مادی یا تبلیغاتی خصوصی اداره بشود.» او حکومت را خودکامه و بیبند و بار توصیف میکند و آزادی در آن را ظاهری می داند. دموکراسی در کشور ما تظاهر است و خبری از دموکراسی نیست. آزادی بیان و قلم و عقیده وجود ندارد و به صورت مصنوعی و برای اخذ وام و بستن دهان خارجی هاست. او این تقلید و این ظاهر نمایی را عین غربزدگی میداند.
به اعتقاد او در کشور وقتی دموکراسی برقرار میشود که:
1- از قدرت های محلی سلب قدرت شود.
2-وسایل انتشارات و تبلیغات از انحصار حکومت خارج و در دست مخالفان نیز قرار گیرد.
3-احزاب به صورت واقعی شکل بگیرند.
4- سازمان امنیت در کار کشور دخالت نکند.(فضا امنیتی نشود)
5- لازم است تا دموکراسی با تعلیم و تربیت در جامعه نهادینه شود.
او در اینجا نقش اساسی برای فرهنگ قائل است: « وظیفه فرهنگ به خصوص مدد دادن است به شکستن دیوار. هر مانعی که مرکز فرماندهی و رهبری مملکت را در حصار گرفته است و آن را انحصاری کرده است. غرضم دموکراتیزه کردن رهبری مملکت است. یعنی آن را از انحصار این و آن کس یا خانواده در آوردن ... .»
راه چاره
- ما برای رهایی از این وضع باید ماشین را به اختیار خودمان در آوریم. ماشین را بسازیم اما در بندش نباشیم. ماشین چون اسبی است در خدمت انسان در جهت رفع فقر. ما تا وقتی ماشین نسازیم غرب زده خواهیم بود و آن وقت که ماشین بسازیم ماشین زده می شویم و همچون غرب ما هم از دست خود سری ماشین به ستوه می آییم. اما غرب زدگی تا وقتی است که ما مصرف کنندهایم.
-برای رهایی از این وضع باید طلسم ماشین را بشکنیم. اما این که چرا تا به امروز این طلسم را نشکستهایم چند دلیل دارد:
اول، رعب و حرمتی است که نسبت بدان داریم. ما ماشین را چونان طلسمی انگاشتهایم چون برای ما شکستن طلسم حرام است. غرب به ما گفته است ماشین طللسم است ولی ما باید این طلسم را بگشاییم و به راز آن پی ببریم. چون می ترسیم دانشجویانمان مهندسی نمیخوانند و اگر میخوانند به شغلی غیرمربوط می ردازند چون تقاضایی در بازار نیست.
دوم، ما در کار ماشین اهمال میکنیم و این به دلیل نفت است. گمان می کنیم غرب چون به نفتمان محتاج است، پس چه احتیاج به ماشین داریم وقتی غرب همه چیز به ما میدهد.
سوم، ما در ارتباط با ماشین از آموزش و تربیت غافل بودهایم. در حالی که ماشین وارد کردهایم اما نیروی متخصص نداریم و ورود ماشین را مشروط کردهاند به استخدام متخصص از همان کشور صاحب ماشین.
چهارم، غرب نمیخواهد این رابطه بر هم بخورد و به هر نحو سعی میکند آن را بازتولید کند حتی به وسیله سازمانهای بین المللی.
اهمیت کار جلال آل احمد
در سال های دهۀ 40 و 50 کتاب غربزدگی هم برای روشنفکران و هم برای نیروهای مذهبی به صورت کتاب مقدسی در آمده بود. رضا براهنی از آن به عنوان مانیفست شرق بر علیه غرب یاد می کند. تلاش او برای اتحاد میان روشنفکران و روحانیت کتاب های او را در میان دانشگاه و حوزه را رواج داده بود و پیرو آن مباحث بسیاری طرح شده بود و همین اتحاد چندی بعد در دستور کار قرار گرفته بود.
شمس برادر جلال نقل کرده است که روزی به همراه جلال به منزل امام رفته اند و در آن جا کتاب غربزدگی را در دست امام دیده اند. جلال می گوید آقا این چرت و پرت ها و اباطیل چیست که در دست شماست. امام جواب می دهدکتاب بسیار خوبی است. این حرف ها را ما باید می زدیم اما شما زدید.
در سال پنجاه و هشت هم نشر رواق(فردوس) چند سوال را برای آیت ا... خامنه ای در مورد جلال آل احمد مطرح میکند و ایشان ضمن پاسخ به سوالات می نویسد: « با تشکر از انتشارات رواق، اولاً بخاطر احیاء نام جلال آلاحمد و از غربت در آوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآورد؛ و ثانیاً بخاطر نظرخواهی از من که بهترین سالهای جوانیم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است.»
بروجردی در کتاب روشنفکران ایرانی و غرب چند کارکرد مهم برای کتاب غرب زدگی بر می شمرد:
1-مسائلی را که جامعه روشنفکری ایران با آن روبروست روشن میکند.
2- با تاکیر بر هویت ملی و قومی در برابر دیدگاه جهان- میهن چپیها، بدیلی ارائه میدهد.
3-آداب و رسوم را داخل در گفتمان جهان سوم میکند.
4- تلنگری برای روشنفکران بود در جهت مبارزه با استیلای غرب.
نتیجه گیری
پروژۀ فکری آل احمد هر چند متأثر از اندیشمندان غربی است، اما بومی نیز هست. او یک طرح کاربردی و واقعبینانه برای وضعیتی که جامعه بدان دچار است ارائه میکند. طرح او درمورد بازگشت به خویشتن، برخلاف شریعتی که دارای شکل و شمایل و اهدافی است، فاقد انسجام است و کماکان الگویی را بیان نکرده است. او به درستی دریافته بود که روشنفکران در عصر پهلوی، خود را تافتۀ جدا بافتهای از وضعیت جامعه میدانست، و در حکم علف هرز به آنها مینگریست.
او توانست ارتباط میان جامعه و روحانیون را از زیر سایۀ بحثهای انتزاعی روشنفکری خارج کرده و همگان را آگاه کند که مهمترین مسیر برای ایران حرکت در مدار اسلام است. همچنین توانست این آگاهی را بدهد که دو خطر استعمار و مدرنیزاسیون غربی ما را به شدت تهدید میکتد به نحوی که ممکن است خودمان را از یاد ببریم و در فرهنگ غربی مستحیل شویم.