میز جراحی به سمت تخت من چرخید و پرستاران به بالای سرم آمدند. دست راستم را صاف کردند. یک نفر روی پایم نشست و گاز را در دهانم فرو کرد. درست همانند مرتضی، تیغی در دستم فرو کردند...
عملیات «نصر۷»، چهاردهم مرداد ۱۳۶۶ در منطقه عمومی استان سلیمانیه کردستان عراق با هدف انسداد معبر ضدانقلاب در غرب کشور و تصرف ارتفاع مهم «دوپازا» آغاز شد.
دو روز پس از شهادت شهید صیاد شیرازی، در حالی که صدام به تازگی از تکریت و کاخ پیچ در پیچش بازگشته بود از «حمود» منشی خود خواست مراتب تشکرش را از منافقین به دلیل ترور این افسر ایرانی به آنها ابلاغ کند.
پس از شروع عملیات، گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی که خدمه یک دستگاه تانک بودند بی مهابا به قلب دشمن زده بودند، توسط نیروهای دشمن محاصره و به اسارت درآمدند.
سازمانملل متحد ۱۲ قطعنامه درخصوص جنگ عراق و ایران صادر کرد. قطعنامه ۵۹۸ هشتمین قطعنامه سازمان ملل بود که در روز ۲۹ تیرماه ۱۳۶۶ تصویب شد و پس از یک سال در ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ با پذیرش رسمی از سوی جمهوری اسلامی به جنگ بین ایران و عراق خاتمه داد و صلحی نسبی را در منطقه برقرار کرد.
عملیات رمضان به عنوان مرحله جدید و سرآغاز تحول جدیدی در جنگ ایران و عراق بود، این عملیات یکی از مهمترین عملیاتهای بود که در مجامع سیاسی بین المللی بازتاب گستردهای در پی داشت.
پنجم تیرماه، سالروز اجرایی شدن عملیات «ظفر ۲» است که در سال ۱۳۶۴ با انگیزه پاسخگویی به شرارتهای رژیم بعثی عراق در استان «کرکوک» طراحی و به اجرا در آمد.
داغی شعله پوش اسلحه دشمن را روی پیشانیام حس کردم، ماشه را چکاند، ولی خشابش خالی بود. در حال تعویض خشاب بود که مغزش متلاشی شد و به هوا پاشید لحظهای بعد جنازهاش روی من افتاد. به هر زحمتی بود جنازه را از خودم دور کردم. متوجه شدم علی نیروی عراقی را هدف گرفته است.
با رشادت و دلاوری پرسنل گردان و رزمندگان مردمی آغاز شده بود ضمن تقدیم تعدادی شهید، دشمن متجاوز به عقب رانده شد. دشمن با پذیرفتن تعدادی تلفات و از دست دادن ادوات زرهی و وسایل خود به شمال بهمنشیر عقب نشینی کرد، در لاک دفاعی فرو رفت.
امروز ۲۸ خرداد با حوادث مختلف دوران دفاع مقدس مصادف شده است. به همین بهانه مروری داریم بر برخی وقایع روز ۲۸ خردادماه مصادف با دوران انقلاب و دفاعمقدس مربوط به سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷.
باید دستهایم را بالا میبردم. از پشت نیسان بیرون آمدم. برایم خندهدار بود، چون همه بزرگ بودند و فقط من بین آنها کوچک بودم و دستهایم را بالا گرفته بودم.
در آن شرایط خطر پریدن با چتر کمتر از مرگ نبود، اما چارهای جز پرش نداشتم. سرانجام مجبور به پرش شدم. پریدن با چتر کمتر از مرگ نبود، اما چارهای جز پرش نداشتم. همکارم بار دیگر در رادیو فریاد زد: «یوسف هواپیما را ترک کن…»
مسعود کرامتی برای رسیدن به نمایش تراس مسیر پر فراز و نشیبی را دنبال کرده است. او از سختگیریهایش میگوید و از اینکه چگونه مدیومهای مختلف هنر را تجربه کرده است.