اسماعیل راجی فاروقی از اولین کسانی است که بحث اسلامی سازی علوم را به صورت مدون مطرح کرده و افراد زیادی نیز مشی او را دنبال کرده اند.
گروه علمي «خبرگزاري دانشجو»؛ با توجه به اهميت فعاليت هاي انجام شده در حوزه علوم انساني اسلامي از سوي انديشمندان مسلمان ساير كشورها در اين بخش در تلاش هستيم معرفي از متفكران مسلمان ارائه دهيم كه در ادامه بخش اول از معرفی اندیشه های اسماعیل فاروقی، اندیشمند فلسطینی الاصل بخش دوم معرفي وي ارائه می شود.
مباني و اصول اسلامي سازي علوم در زمينه تدوين متون علوم انساني از ديدگاه فاروقي
1.وحدانيت خداوند: به اين معني كه خداوند عالم تنها خالق اين عالم است و هر صفت خوبي كه در اين عالم است از جانب خداي واحد است. او عالم را براساس هدف خاصي آفريده و جهان عبث خلق نشده است، هر يك از اجزاي عالم هدفدار است و به سوي خداوند روان است. يكي از ثمرات اين باورها آن است كه همانگونه كه همه اجزاي عالم، هدفدار است و به سوي خداوند روانند، معرفتي را هم كه ما بايد كسب كنيم بايد در جهت خداوند و در جهت تحقق اهداف الهي باشد. بنابراين هدفمندي دانش يكي از ثمرات اين توحيد است.
2. وحدت خلق: به اين معني كه نظام عالم نظامي واحد و منسجم است كه دوگانگي در آن راه ندارد. اجزاي اين عالم با هم مرتبط و در كمال يكديگر ميسرند. اينها همه از يك علت يعني خداوند ناشي شدهاند و اموري كه منشاء واحد دارد نميتوانند با هم بيارتباط باشند. از سوي ديگر چون هدف همه مخلوقات خداوند است، بنابراين يك پيوند معطوف به غايت هم ميان آنان وجود دارد. نكته ديگر اين است كه قدرت انسان بر تسخير عالم نيز بينهايت است؛ زيرا انسان آفريده شده است تا به كمال برسد و جهان هم آفريده شده تا انسان از آن استفاده كند و به كمال و اهدافش برسد و به همين دليل خداوند انسان و طبيعت را هم خوان با هم قرار داده است؛ يعني نيازهاي او را در طبيعت و جهان قرارداده و طبيعت نيز خود را در اختيار او قرار داده است.
3. وحدت حقيقت و معرفت: به عقيده فاروقي دو راه براي فهم حقايق وجود دارد:
1-دانشهاي حسي و عقلي انسان 2-وحي
اما با توجه به اينكه هر دو مورد از جانب خداوند است قاعدتاً با هم تعارض نخواهند داشت؛ يعني بين عقل و وحي تعارضي وجود ندارد بلكه مشكل به دليل خطاهایي است كه در فهم عقلي و حسي ما و يا فهم ما از وحي پيش ميآيد. بنابراين اگر دانش جديد با خودش فرآوردههايي را به همراه داشت كه مبتني بر برخي چارچوبهاي درست بود، يك مسلمان از پذيرش اينها ابايي ندارد چرا كه او دارد سنتهاي الهي را كشف ميكند و اين پيگيري علمي ادامه مييابد.
4- وحدت حيات: طبق آيات قرآن كريم خداوند امانتي را براي دوش انسان نهاده است كه موجودات ديگر نتوانستند آن را تحمل كنند (احزاب:72) و در مقابل اعتراض ملائكه ميگويد: من چيزي را ميدانم كه شما نميدانيد (بقره: 30) . خداوند افزون بر مجموعهاي از قوانين تكويني كه بر عالم مادي وغيرمادي حاكم كرده است قوانين تشريعياي را هم براي انسان مقدر كرده است كه بايد با اراده انسان تحقق يابد، همان ارادهاي كه خداوند فقط در انسان به امانت گذاشته است. با تحقق اين اراده الهي خلافت انسان در اين جهان، محقق ميشود. در اين صورت انسان به اراده خداوند كار خدايي ميكند و بر روي عالم تاثيرميگذارد. از سوي ديگر اسلام ديني است كه به همه ابعاد حيات ميپردازد و همه جوانب را در نظر گرفته است.
با توجه به اين نكات هر انساني بايد به عنوان يكي از آحاد اين نظام گسترده حقايق عالم را كشف كند و دانش خود را براي اقامه عدل و قسط به كارگيرد كه نتيجه آن جامعهاي هماهنگ ميشود كه براساس دستورات الهي استعدادهاي دروني انسان در آن شكوفا ميشود.
5- وحدت انسانيت: از ديدگاه اسلامي ميان ذات بشريت و حقيقت بشريت تفكيك و تمايز ذاتي وجود ندارد و ما صرفاً انسانيت داريم و بس. ذاتاً تمايز و برتري ميان انواع انسانيت وجود ندارد چون اصلاً انواع مختلفي از انسان وجود ندارد. باور فاروقي اين است كه اين اصل نيز بايد مبنايي براي علوم انساني اسلامي قرار گيرد چرا كه چنين مباني در علوم انساني معاصر وجود ندارد و همين امر مايه تمايز جوهري بين نگرش اسلام و نگرش غربيها به دانشهاي انساني است.
به اعتقاد فاروقي همانگونه كه خداوند تبارك و تعالي واحد يگانه است و شريكي براي او وجود ندارد، اين وحدت بايد به انسانها- كه خلافت او را برعهده دارند و امانتدار او هستند- نيز سرايت كند. وی معتقد است در غرب، ديدگاه نژاد پرستي حاكم بوده است و علوم انساني براين اساس شكل گرفته است و رومانتيسيم غرب به اين جريان دامن زده است.
به نظر ميرسد فاروقي به چارچوبهاي اساسي حاكم بر علوم انساني بهاي لازم را نداده است. وي اگر چه به عوامل وجودي تاثيرگذار در موضوع اشاره كرده اما عوامل معرفتي را مورد توجه قرار نداده و به هر حال با موضوع به نحوي ساده انگارانه و سطحي برخورد كرده است.
توضيح آنكه اولاً همه علوم و از جمله علوم انساني و طبعاً نظريههاي مطرح در هر يك از علوم انساني، همگي مبتني بر مبادي متعدد و اساسي معرفتي و نظام ارزشي خاص خود هستند و اين مبادي معرفتي را ميتوان در چند حوزه معرفت شناختي، روش شناختي، انسان شناختي و جهان شناختي و خداشناختي طبقه بندي كرد.
اما فاروي تنها به چند بنيان معرفتي محدود انديشه غربي و انديشه اسلامي ( در حد پنج اصل تقريباً كلي) توجه ميكند و از ساير مباني غافل ميماند و ثانياً شكلگيري دانش و فرهنگ در غرب مدرن معلول عوامل بسيار متعدد و پيچيدهاي است و نگاه تك عاملي به آن بسيار گمراه كننده است.
ديدگاههاي فاروقي در پروژههاي اسلاميسازي معرفت:
فاروقي ديدگاههاي خود در پروژه اسلاميسازي معرفت را به اين شكل ساماندهي كرد: بيان مشكل و دغدغهاي كه موجب توجه به اسلاميسازي دانش شد؛ يعني عقبافتادگي مسلمانها و گسترش سكولاريسم و تغيير ديدگاه مسلمانان، و سپس راهحل مشكل كه همانا اصلاح نظام آموزشي و به تبع آن متون درسي است.
فرآيند عملياتي شدن اسلاميسازي علوم
طبيعتا سوال بعدي اين است كه فرآيند عملياتي شدن اسلاميسازي علوم چگونه است. وي در پاسخ به اين سوال بر آن است كه پيمودن اين راه مستلزم تحقق دوازده مرحله است كه توضيح آن ذيلا ميآيد:
اجرايي شدن اسلاميسازي دانش
1. آشنايي و تسلط : اولين گام آشنايي و آگاهي ما به تمامي عرصههاي علوم انساني جديد به همان سبك و محتوا و در عاليترين سطحي كه غرب عرضه شده است ميباشد، چون تسلط بر يك موضوع مقدمهاي ضروري براي مهار و اصلاح آن است.
2. تحقیق و پژوهش در شاخههاي مختلف اين علوم: مرحله بعدي پژوهش درباره اين علوم و دستيابي به اطلاعات بيشتر از ابعاد مختلف اين علوم است. بدين سام گامهاي اول و دوم، يك هدف اساسي را تعقيب ميكنند و آن آگاهي و تسلط بر همه ابعاد دانشهاي غربي است.
روشن است كه يك نفر به تنهايي نميتواند بر همه اين رشتههاي علمي مسلط شود بلكه نياز به تلاش جمعي و تقسيم كار و مديريت دارد. چنين گروهي براي اينكه بتوانند در كار خود موفق شوند ابتدا بايد به فهم مشترك و اجماعي برسند و براي اين كار تبادل اطلاعات و تعامل ضروري است. طبعا افراي كه به اين مهم ميپردازند كساني هستند كه در عين آن كه در غرب يا داخل كشورهاي اسلامي در حوزه علوم انساني تحصيل كردهاند از دغدغههاي ديني جدي در اين باب برخوردارند.
3.آشنايي و تسلط بر ميراث اسلامي: در اينجا ابتدا علوم انساني غربي كه در مرحله دوم به اجماع رسيده، بايد به دانشمندان سنتي منتقل شود تا اينان در فضاي اين علوم انساني قرار گيرند و پس از آن به سراغ ميراث اسلامي بروند و ببينند كه چه مطالبي با اهداف،روشها و محتواي دانش امروز همخواني دارد. نتيجه اين كار عبارت از تدوين مجموعه و مجلداتي از ميراث اسلامي است كه با دانش امروزي متناسب است. سپس اين مجموعه در اختيار دانشمندان مسلمان متخصص در علوم انساني قرار ميگيرد تا هر يك به بهترين شكل و با روشي واقعگرايانه از اين ميراث در دانش تخصصي خود بهره گيري كنند.
4.تجزيه و تحليل ميراث اسلامي: ماین مرحله نيز در ارتباط با ميراث است ولي به شكلي عميقتر. توضيح اينكه دانشمندان مسلمان در گذشته در خلا كار نميكردند. آنها به مشكلات و بحرانهایي برخوردند كه وادارشان كرد تا به سراغ حل مسئله بروند و براي حل مسئله نظريهپردازي كنند. در نتيجه تدريجا افزايش سرمايه علوم انساني در ميراث ما اتفاق افتاد. ما بايد به اين مكانيزمي كه به آن دست پيدا كردند راه يابيم و بدين منظور بايد بستر تاريخي، مشكلات و راهحلهايشان براي خروج از مشكل را بشناسيم.
5.ايجاد ارتباط ميان اسلام و شاخههاي علوم انساني جديد: باید به تعيين و ايجاد تناسب بين منظر اسلامي و نگاه ميراثي با دانشهاي جديد بپردازيم. از اينجا به بعد تدريجا فعاليتهاي ابداعي شروع ميشود. در اين مرحله بايد به سه سوال اساسي پاسخ داد.
الف. نقش اسلام و به طور كلي ميراث اسلامي در تكوين علم جديد چقدر بوده است؟ البته تاثير اين ميراث بر قرون وسطاي اروپا بوده است و خيل عظيمي از دانشمندان اسلامي مانند ابنرشد، ابنسينا، ابنهيثم، خوارزمي و… در عرصههاي علوم و تمدن غرب تاثيرگذار بودهاند اما در دانشهاي انساني معاصر چگونه بوده است؟ براي پاسخ به اين پرسش البته بايد از دادههاي مراحل پيشين كمك گرفت.
ب. مطابقتها و همخوانيهاي علم جديد با ميراث اسلامي تا چه حد است؟
ج. چه مواردي از دادههاي دانشنوين با نگاه اسلامي و ميراثي همخواني ندارد و يا متعارض است؟
6. ارزيابي انتقادي علوم جديد: گام ششم ارزيابي انتقادي علوم جديد بر اساس ديدگاه اسلامي است. بررسي اينكه چه مقدار از اين علم، قابل قبول است و چه ميزان از آن قابل قبول نيست، بررسي مسائل اساسي و طبقهبندي علم، نقد در بستري فراتر از چارچوب خود علم، بررسي نقش اصول بنيادين و نيز اهداف آن علم كه احيانا موجب ايجاد و يا حل مشكلات اساسي پيشروي شده است، بررسي ميزان كفايت و معقوليت نظريهها و بالاخره بررسي ميزان تناسب آنها با اصول و چارچوبهاي ما كه همان توحيد در ابعاد پنجگانه است، از آن جمله ميباشد. در ارزيابي انتقادي هدف نبايد تخريب محض بلكه بايد سازندگي و به دنبال آن اصلاح نيز باشد و بدين منظور بايد به نظريههاي بديل نيز توجه كنيم.
7. ارزيابي انتقادي ميراث اسلامي: گام هفتم ارزيابي و نقد خود ميراث است. معلوم است كه خود قرآن كه منشا ميراث است و نيز سنت پيامبر آنگونه كه بوده است فراتر از نقد بوده و از عصمت برخوردارند اما فهم مسلمانان از آن و نيز دستاورد مسلمانان در طول قرنها را ميتوان و بلكه بايد نقد كرد. اما معيار اين نقد چيست و چگونه بايد آن را به انجام رسانيد؟ فاروقي معتقد است بر اساس 3 معيار بايد به نقد ميراث اسلامي پرداخت.
معيارهای فاروقی جهت نقد ميراث اسلامي
الف)ارزيابي بر اساس جهانبيني اسلامي مبتني بر وحي الهي كه متخذ از قرآن كريم و سنت نبوي است. منظور از وحي الهي امر تحقق تاريخي است كه شامل سنت عملي پيامبر (ص) صحابه و تابعين نيز ميگردد روشن است كه چنين معنايي از وحي تا چه اندازه از معناي وحي به معناي شناخته شده متفاوت است.
ب) معيار دوم در ارزيابي ميراث اسلامي، نيازهاي معاصر است يعني نيازهاي معاصر ما، مبناي ارزيابي سنت قرار گيرند اين بدان معناست كه نيازهاي ماست كه تعيين ميكند چه بخشي از ميراث را انتخاب كنيم.
ج) معيار سوم در ارزيابي ميراث اسلامي، دانشهاي انساني معاصر است كه به گزينش و اصلاح ميراث ميپردازد.به اعتقاد وي اين ارزيابي را بايد افراد آشنا به ميراث برقرار كنند و دانشمندان علوم انساني نيز بايد آنان را كنترل كنند تا به دليل عدم آشنايي با دانش جديد دچار خطا نشوند.
نقد دیدگاه فاروقی در باب "معیارهای نقد میراث اسلامی"
مگر ميشود ما با ميراث، ميراث را نقد كنيم؟
اين ميراث عناصر ثابت و تغييرناپذيري نيز دارد كه قابل نقد نيست و به وسيله آنها عناصر ديگر را نقد مي كنيم كه اين سخني درست است ولي فاروقي نه به اين امر و نه به جزئيات آن اشاره اي نكرده است. اشكال ديگر به وي آن است كه معيار قرار دادن فعل صحابه براي ارزيابي ميراث اسلامي درست نيست، زيرا ما در ميان صحابه هم شخصيت هاي بزرگ و جليلالقدر داريم و هم صحابه كذاب، جعال و دنياپرست. جهانبينيهاي صحابه گاهي از زمين تا آسمان با هم فرق ميكند. اگر اين گفتارها و رفتارهاي متناقض و متعارض مبناي ارزيابي قرار بگيرد، ارزيابيهاي متناقضي را نيز به دنبال خواهد داشت.
به نظر ميرسد در معيار دوم واژه نياز مبهم است و بايد معناي آن به گونهاي شفاف بيان شود. اين از آن جهت مهم است كه بسته به تعريفي كه از نياز ارائه ميدهيم نحوه تعامل با ميراث و اصلاح آن تغيير ميكند.
اشكال به معيار سوم نيز مانند معيار قبل است معلوم نيست دانشهاي انساني معاصر بر اساس كدام ضابطه و معياري ميتوانند در ميراث تصرف كنند و گستره اين اصلاح تا كجاست. به هر حال مشكل سخن ايشان مبني بر اتخاذ سه معيار براي نقد، اصلاح و تكميل ميراث براي ايجاد پويايي و ابداع در ان بر فرض صحت، اين است كه مكانيزم اين كار به درستي تبيين نشده است.
8. بررسي مشكلات و بحرانهاي امت اسلامي: ما باید بحرانها و مشكلاتي را كه پيشروي امت اسلامي قرار دارد شناسايي و رفع كنيم. بدينسان، ما بايد علوم انساني را به نحوي طراحي كنيم كه معطوف به اين بحرانها و معضلات باشد و براي حل آنها مورد استفاده قرار گيرد. علم اسلامي بايد نافع باشد و علم نافع يعني اين كه مشكلي را از امت اسلامي حل كند. بدين ترتيب بخشي از علوم انساني مثل مباحث فلسفه محض - كه فايده عملی ندارند- بايد كنار گذاشته شوند.
9. بررسي مشكلات و بحرانهاي بشري معاصر: ما نه تنها بايد مشكلات امت اسلام را شناسايي و رفع كنيم بلكه بايد به شناساسي و رفع معضلات انسانيت معاصر هم توجه كنيم. در معارف ما امر به معروف و نهي از منكر، گسترش جهاني اسلام و رسانيدن پيام خداوند به همه انسانها موج ميزند و اين نشاندهنده آن است كه اسلام براي خود رسالت جهانی قائل است و در صدد است تا انسان ها را به حقیقت نزدیک کند. بنابراین ما وظیفه داریم در این مسیر گام برداریم.
10. تجزيه و تحليل ابداعي و خلاق: پس از فهم مشكلات امت اسلامي و جامعه انساني، اكنون نوبت آن رسيده است كه متفكر مسلمان با حركتي خلاقانه دست به تركيب ابداعي بين ميراث اسلامي و علوم مدرن بزند و دانشي اسلامي توليد كند كه بتواند عقبماندگي اسلامي را جبران كند. به گونهاي كه منشاء تمدن جديدي شود و در اين گام دهم آنچه مهم است همانا پيدا كردن راه حلهاي خلاق و تاثيرگذار در عرصه حيات انساني و گشودن افقهاي پيشرفت است. اين مسئله منافاتي با اينكه مسلمانان و متفكران در اين علوم از آراء و نظرات مختلفي برخوردار باشند، ندارد. البته ميتوان در جمعبندي اين آرا، بررسي كرد كه كدام مدل به وضعيت مطلوب اسلامي نزديكتر است و آن را برگزيد. براي چنين گزينشي بايد پيشتر، معيارها، ضوابط و چارچوبهاي كلامي، اخلاقي و فقهي را تعريف و تبيين كرد تا براساس آن بتوان تشخيص داد كه كدام گزينه به اسلام نزديكتر و با كفايتتر است و بهتر ميتواند مشكل امت اسلام را حل كند.
11. طراحي و بازآفريني متون آموزشي براساس انديشه اسلامي: البته اين كار يعني توليد علم و ابداعات معطوف به علوم جديد و سنتي و معضلات جهان اسلام، ابتدا ميتواند به صورت محدود و به شكل مقالات و پژوهشهاي موردي صورت گيرد و تدريجاً به تمامي بخشهاي هر علمي گسترش يابد تا زمينه براي تدوين متون درسي مهيا شود. اين مقالات عقبه فكري ميشود تا متون تدوين شوند و بتوانند بحرانهاي مسلمانان را در بخش آموزش برطرف كنند.
در اينجا فاروقي به درستي اين نكته را مطرح ميكند كه پيش از تنظيم كتب درسي لازم است روششناسي ويژهاي تدوين شود تا نسبت بين ميراث اسلامي و علوم جديد و حل مشكلات مسلمانان و انسان معاصر را معلوم كند. اين روش شناسي به مانند چراغ راهي است كه مشخص ميكند كه در هر يك از اضلاع فوق به چه نسبت بايد پيش رفت. برنامهريزي و پرهيز از شتابزدگي از جمله اموري است كه در اين بخش بايد مدنظر قرار داد.
12- اشاعه و گسترش دانش اسلامي سازي شده: اين دانش اسلامي شده نبايد در كتاب و كاغذ بماند بلكه لازم است عملياتي شود، گسترش يابد، تاثيرگذار گردد و مشكلات امت را حل كند. بايد پارادايم علم اسلامي غلبه يابد و پاردايم علم غربي را كنار بزند، اسلاميسازي صرفاً براي توليد دانش نيست، بلكه توليد دانش ديني براي تحقق اراده الهي در روي زمين و در جان انسانهاست. اين كار به منظور اصلاح فرد و جامعه است و بايد به اين هدف دست يابد.
نكات مثبت نظريه فاروقي در باب اسلامي سازي علوم
نظريه فاروقي در باب اسلامي سازي علوم مشتمل بر نكات مثبتي است از جمله:
الف) دانش را هدفگذاري كنيم تا به سمت و سوي مناسب برود.
ب) دانشهاي انساني معاصر بايد در چارچوب معرفتي، عقيدتي، اخلاقي، و فقهي اسلامي به معناي درست آن بازنگري شود.
ج) نظام مطلوب آموزش اسلامي با استفاده از نقاط قوت نظام سنتي و نيز تجربيات نظام آموزشي ديگر در دوره معاصر شكل بگيرد.
د) كتب درسي مناسبي براي اين نظام آموزشي تاليف شود.
ه) تاكيد بر اسلام و هويت اسلامي در عين تعامل سازنده با ديگر انديشهها و مكاتب.
نكات منفی نظريه فاروقي در باب اسلامي سازي علوم
در كنار اين جنبههاي مثبت، به نظر ميرسد فاروقي نتوانسته اين طرح را به سرانجام مناسبي برساند و اشكالات مهمي در كار او وجود دارد كه به برخي را در اينجا ذكر مي كنيم.
1. نداشتن روش و نيز نظريههاي مكمل و پشتوانه مناسب و روشن براي اين نظريه. مثل نظريه رابطه عقل و وحي و يا علم و دين، نظريه فهم متن و مانند آن. به عبارتي وي عملاً روش خاصي را همراه با مراحل گام به گام براي كارش ارائه نكرده است. بنابراين نظريه وي درآمدي كلي بر اسلاميسازي علوم ميشود و به يك معنا همه گرايشها از سلفيها تا نو معتزليان، ميتوانند از پروژه فاروقي براي اهداف خود استفاده كنند و در نتيجه اين پروژه همچون طرحهاي قبلي از دستيابي به اهداف تعريف شده ناكام ميماند.
2.نگرش سطحي و ظاهربينانه وي به علوم غربي. به نظر ميرسد خود وي نيز همچون محمدعبده و سيدجمالالدين اسدآبادي به طور بنيادين با موضوع اسلامي سازي مواجه نشده و توجه لازم را به مباني، مبادي و هويت اصلي علوم غربي مبذول نداشته است و آن را همانگونه كه هست نشناخته است. به همين دليل در برنامهريزي براي اصلاح نظام آموزشي دچار دشواري شده است.
3. اگر فاروقي در اين مسير از ميراث عقلاني گذشتگان- با هر فكر و باوري كه داشتند- استفاده ميكرد، موفقيت بيشتري را كسب مينمود. او ميتوانست با استفاده از طبقهبندي علوم براساس ديدگاه فارابي، چارچوب و پارادايمي در عرض پارادايم غربي تاسيس كند و موفقيتهاي بيشتري كسب كند. مشكل فاروقي در اين زمينه اولاً عدم آشنايي دقيق با ميراث اسلامي و ظرفيت معرفتي آن است و ثانياً گرايشي سلفي و اشعري گونه دارد كه از درجه عقلانيت بالايي برخوردار نيست.
ديدگاههاي فاروقي درباره نقاط ضعف روش سنتي در دوره مواجهه با دوران جديد
در اينجا لازم است ديدگاههاي فاروقي به طور اجمالي، درباره نقاط ضعف روش سنتي در دوره مواجهه با دوران جديد بيان شود. از نظر او يك سئوال مهم در اسلامي سازي علوم اين است كه اين عقب افتادگي كه به صورت تدريجي براي امت اسلامي اتفاق افتاده و به طور خاص در نظام آموزش سنتي نيز تجلي يافته است معلول چه عواملي بوده است. وي علل متعددي را در اين امر دخيل ميداند.
دلایل عقب ماندگ تدریجی امت اسلامی بالاخص در نظام آموزشی سنتی
الف) وي معتقد است اگر چه در دوره آغازين اسلام «فقه»، معنايي عام و وسيع داشت و صحابه و تابعين نگاهي عام و فراگير به موضوعات داشتند و در همه حوزهها حرفي براي گفتن داشتند و علوم اسلامي به طور وسيعي در پيشرفت بود ولي پس از آن فقه، تنها به علمي اطلاق ميشد كه درگير با استنباط و اجتهاد در احكام است و اين سبب شد كه فهم از دين به اين شاخه از علم محدود شود و دانشمندان تنها به اين علم توجه كنند و از علوم ديگر غافل شوند و از آنجا كه علم فقه به اين معنا با محدوديت منبع و روش مواجه است طبعاً متفكر اسلامي دستش براي حل معضلات دوران خويش بسته است و در مواجهه با مسائل مدرن نميتواند تصميم مناسب بگيرد. براي تحقق اسلامي سازي علوم بايد فهم دين و مواجهه با مشكلات در چارچوب اجتهاد و تفقه به معناي عام صورت گيرد چرا كه تمركز بر روي فقه باعث شد كه دانشمندان اسلام از علم مدرن عقب بيفتند.
ب) باور به تعارض عقل و وحي
ج) تفكيك ميان انديشه و عمل در ميان مسلمانان . به باور ايشان، رهبران ما در دوره آغازين اسلامي- كه دوران شكوفايي و تاثيرگذاري ما بود- مديريت تمام عرصههاي سياسي و اجتماعي را برعهده داشتند و در عين حال متفكر، مجتهد، متكلم، محدث، مدرس، قاري قرآن، رهبر نظامي و رهبر اقتصادي نيز بودند. در اينجا بين فكر و عمل فاصله زيادي نيست و دانش براي اينكه بتواند بحرانها و مسائل اجتماعي را حل كند و جامعه را پيش ببرد، در خدمت عمل است و اگر در عمل خلاءاي باشد، توسط انديشه برطرف ميشود، اما بعداً بين حوزه عمل و نظر جدايي حاصل ميشود و رابطه رهبري سياسي و اجرايي با تفكر بريده ميشود. اين جدايي ميان اين دو در يك سيستم واحد سبب پيدايش بحران گرديد.
نقد و تحليل ديدگاه فاروقي
1.درست است كه نبايد بين رابطه نظر و عمل فاصله بيفتد، اما مشكل او اين است كه تمام بحثهاي نظري اسلامي را بحثهاي معطوف به عمل ميداند. به نظر ميرسد فاروقي در اين قسمت، دچار عمل زدگي از نوع سلفي شده است.
2.مشكل ديگر آن است كه فاروقي در بخش معارف و انديشه اسلامي، رويكرد تودهاي اجتماعي و به عبارتي كميت گرا را وجه همت خود قرار ميدهد و از معارف عميق و كيفي باز ميماند.
3.دوگانهانگاري ميان امر ديني و فرهنگي، با جدايي بين نظر و عمل و جدايي راه خدا، فضيلت، معنويت و آخرت از راه دنيا، انتخاب هر يك از اين مسيرها مستلزم ناديده گرفتن ديگري بود. در حالي كه در نظر اصيل اسلامي پيشين، اين دو در هم تنيده بودند. اكنون كه اين دو از هم جدا شدهاند هر دو راه انحطاط را در پيش گرفتهاند.