عمرو عاص به امام حسن (ع) و پدر بزرگوارش جسارت کرد و کریم اهل بیت پاسخی دندان شکن به او دادند و در این پاسخ شخصیت رذل و پلید ...
گروه دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، حامد صارم؛ پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «هر آنچه که در امتهای گذشته اتفاق افتاده است در این امت نیز مو به مو واقع خواهد شد» (1). در قرآن کریم بسیار درباره اتفاقات امتهای گذشته آیه نازل شده است و این آیات شرح افعال و کردار ایشان را برای ما شرح داده است.
گذشته از نکات ارزندهای که این قصص قرآنی برای تدبر کنندگان در قرآن دارد، نکته بسیار مهمی که وجود دارد تکرار این اتفاقات در این امت است. خداوند داستان امتهای گذشته را بیان میکند و عاقبت ظالمین را به خواننده نشان میدهد و سرنوشت صالحین نیز روشن میگردد.
قصص قرآني در همه زمانها تكرار ميشود
از آنجا که تمام داستانهای قرآن واقعیت میباشد و هیچ یک از قصص قرآنی زاییده وهم و خیال نیست، تمام این سرگذشتها، اتفاقاتی است که رخ داده است و بنابر احادیث نبوی این اتفاقات عینا در این امت تکرار خواهد شد.
این نکته بسیار حائز اهمیت است؛ زیرا در هر زمانی که ما قصص قرآن را مطالعه میکنیم در همان زمان آیات شریفه جاری و ساری است. در واقع، ما صرفا شرح حالی از گذشتگان را مطالعه نمیکنیم بلکه اتفاقاتی که خودمان در آن قرار داریم را مرور مینماییم.
گوساله پرستی مردم پس از ديدن نشانههاي خدا
یکی از وقایع مهمی که قرآن برای ما نقل میکند واقعه گوساله پرستی مردم بنی اسرائیل میباشد. خداوند متعال شدیدا گوساله پرستی این قوم را مورد مذمت و نکوهش قرار داده و برای گوساله پرستان در صورت عدم توبه عذابی سخت مقرر فرموده است.
واضح است که گوساله پرستی نفی و انکار خداوند است لذا مورد غضب خدا قرار میگیرد. در زشت و قبیح بودن این کار سخنی نیست بلکه سخن در این است که مردم چگونه بعد از اینکه نشانههای خدا را به آشکار میبینند به سمت گوساله پرستی میروند.
در كنار هر گوسالهاي كه پرستش ميشود يك سامري وجود دارد
تا وقتی کسی نباشد که گوساله را تزیین کرده و به آن لباسی از حق بپوشاند و طوری آن را جلوه دهد که مردم فریب آن را بخورند هیچ کس گوساله پرست نمیشود. در حقیقت، هر گوسالهای که مورد پرستش قرار میگیرد یک سامری در کنار آن قرار دارد که با فتانت و تیزهوشی مردم را فریب داده و وادار به گوساله پرستی میکند.
اگر در قوم بنی اسرائیل سامری برای ساختن گوساله تلاش نمیکرد و به این فتنه دامن نمیزد کسی گوساله پرست نمیشد. با فتنه سامری بود که مردم دست از حجت خداوند یعنی هارون برادر حضرت موسی برداشتند و تحت ولایت گوساله قرار گرفتند.
سامريهايي كه بعد از شهادت پيامبر (ص) در امت او پديد آمدند
در میان بنی اسرائیل، هنگامی که حضرت موسی غایب شد و به کوه طور رفت مردم دست از خلیفه تعیین شده توسط حضرت موسی برداشتند و گوساله پرست شدند و در امت اسلام نیز بعد از شهادت پیامبر این اتفاق افتاد.
هر گاه در منصبی، فرعونی حکومت کند و مردم ولایت آن فرعون را بپذیرند همان طور که ولایت گوساله را پذیرفتند باید به دنبال سامری بود و دید که سامری آن فرعون کیست که مردم را با تزویر وادار به قبول ولایت گوساله زمانشان کرده است.
در روایات عدهای به عنوان سامری این امت نام برده شدهاند. وقتی به این افراد نگاه میکنیم میبینیم که اینان همواره برای شکلگیری یا استمرار و تثبیت حکومتهای جور جاده صافکن بودهاند. سامریهای این امت انسانهای خبیثی هستند با ظاهری فریبنده.
پرچمدار سامريهاي امت پيامبر (ص) كيست؟
یکی از کسانی که به عنوان سامری این امت معرفی شده است عمروعاص میباشد، اما روایتی که او را به عنوان سامری معرفی کرده با بقیه روایات تفاوت دارد از این جهت که در آخرت پرچم سامریها در دست او میباشد و سامریها تحت لوای او وارد صحرای محشر میشوند (2).
بعضی از مردم در زمان رسول خدا (ص) به آن حضرت ایمان آوردند ولی بعد از شهادت ایشان دچار فتنه شدند، اما عمروعاص هیچ گاه ایمان نیاورد. او هم زمانی که کافر بود دشمنی سختی با رسول خدا داشت و هم زمانی که اسلام آورد در زیر نقاب نفاق به دشمنی با حضرتش پرداخت و بعد از شهادت آن بزرگوار این دشمنی را با وصی پیامبر در آخرین حد توان خویش ادامه داد.
رشوهاي كه عمروعاص براي تحريف سوره كوثر داد
عمروعاص بود که بعد از مرگ ابراهیم فرزند پیامبر به حضرتش دشنام داد و ایشان را ابتر خواند و آیه شریفه «ان شانئک هو الابتر» (3)در شان او نازل شد و تا ابد مهر ننگ بر پیشانی او باقی ماند. وی در مصر بالای منبر رفت و گفت: دویست هزار درهم دادم تا این آیه شریفه سوره مبارکه کوثر را از قرآن حذف کنند اما گفتند نمیشود (4).
وی که با بی شرمی تمام حاضر بود برای تحریف قرآن پول بیت المال را هزینه کند در زمان رسول خدا به آن حضرت دشنام میداد و بعد از رسول خدا اراده حذف آیات قرآن را داشت.
تلاش عمروعاص براي بازگرداندن مسلماناني كه به حبشه مهاجرت كرده بودند
پس از اینکه به خاطر ستمهای قریش عدهای به حبشه مهاجرت کردند تا بتوانند از شر قریش راحتتر زندگی کنند؛ قریش از رفاه و آسایش مهاجرین به حبشه آگاه شد و این مطلب بر ایشان گران آمد لذا تصمیم گرفتند که دو نفر با تدبیر را به حبشه بفرستند تا ایشان را به حجاز بر گردانند تا دستشان در آزار و اذیت مهاجرین باز باشد.
به اين منظور عبدالله بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص بن وائل را با هدايايى براى نجاشى و وزراى او به حبشه اعزام كردند. ابوطالب با خبر يافتن از توطئه قريش، اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را برای نگهدارى و پذيرايى و حمايت از مهاجران، ترغيب و تشويق نمود(5).
عمرو عاص هفتاد بيت شعر در هجو پيامبر (ص) سرود
عمرو عاص در زمان کفر همراه و هم آوا با قریش به اذیت و آزار پیامبر پرداخت و از جمله کسانی بود که با نیش زبانش دل پیامبر را آزرد. او هفتاد بیت شعر در هجو رسول خدا سرود که پیامبر از شنیدن این شعرها بسیار غمگین گشته و فرمودند: «خداوندا! من شعر را به خوبى بلد نيستم و سزاوار نيست كه شعر بگويم، پس عمرو بن عاص را در مقابل هر بيت هزار لعنت بفرست.» (6)
تلاش عمرو عاص براي ترور پيامبر (ص)
قتل پیامبران بالاترین گناهی است که بشر بر روی کره خاکی مرتکب میشود. شاید هیچ گناهی به زشتی و پلیدی این عمل نباشد که حجت خدا و کسی که خداوند متعال برای هدایت بشر و به جهت نجات انسان از تاریکیها بر روی کره خاکی مبعوث کرده است به قتل برسد.
عمرو عاص از این گناه هم صرف نظر نکرد و طرح ترور پیامبر را ریخت و به همراه هم دستانش در عقبه به پیامبر حمله کرد که البته این ترور با معجزه الهی نافرجام ماند (7).
حسادتي كه عمروعاص را رو در روي علي (ع) قرار داد
شخصیت عمروعاص مالامال از شیطنت، حسادت و کینهورزی به حضرت علی (ع) بود. او به خاطر این حسادت شدید حاضر بود لشکر اسلام در مقابل کفار و مشرکین شکست بخورد و عدهای از مسلمانان به شهادت برسند تا اندکی از آتش حسادت درونش آرام گیرد.
در جنگ ذات السلاسل بار اول پرچم به دست ابوبکر، بار دوم به دست عمر و بار سوم به دست عمروعاص بود که در هر سه بار سپاه اسلام هزیمت شد و شکست سختی خورد. پیامبر از این شکستها و فرار فرماندهان جنگی بسیار ناراحت شدند و پرچم را به دست حیدر کرار امیرالمومنین (ع) سپردند.
ایشان با استفاده از تاکتیک خاصی سپاه اسلام را به طور مخفیانه تا نزدیکی اردوگاه دشمن رسانده و در پشت کوهی مخفی کردند. عمرو عاص یقین کرد که با این تاکتیک حتما مسلمانان به فرماندهی حضرت علی (ع) پیروز میشوند، لذا به دلیل حسادت به حضرت علی (ع) تلاش کرد نتیجه جنگ را به نفع کفار تغییر دهد.
تلاش عمرو عاص برای مانع تراشی در تدبیر امیرالمومنین (ع)
وقتی عمرو عاص كردار و تدبير آن حضرت را ديد يقين پيدا كرد كه پيروزى جنگ به دست على (ع) است، پس رو به ابوبكر كرده و گفت: من به اين بيابانها داناتر از على هستم، در اين بيابان جانوران درنده هستند كه براى ما سختتر از قبيله بنى سليم است و آنها كفتارها و گرگانند كه اگر بيرون آيند ميترسم ما را پاره پاره كنند، پس برو با على در اين باره گفتوگو كن كه رخصت دهد ما بالاى دره برويم.
ابوبكر نزد آن حضرت آمده و در اين باره با آن حضرت گفتوگو كرد و سخن را به درازا كشاند، ولى امير المؤمنين (ع) يك حرف هم پاسخش را نداد، پس ابوبكر بازگشت و گفت: نه به خدا سوگند كه يك حرف هم پاسخم نداد.
عمرو بن عاص به عمر بن خطاب گفت: تو نيروى سخنت بر على بيش از ابوبكر است تو برو. عمر رفت و با آن حضرت در اين باره سخن گفت، حضرت همچنان كه با ابى بكر رفتار كرده بود با عمر نيز رفتار كرد و پاسخ او را نداد، عمر نيز بازگشت و آنها را آگاه ساخت كه حضرت به او نیز پاسخی نداده است.
عمروعاص از آن دو نتيجه نگرفت و از آن طرف ميديد که تدبير على (ع) بطور مسلم دشمن را شكست خواهد داد و تحمل اين جريان براى او گران است، زيرا خود پيش از او بدين جنگ آمده و شكست خورده و سرافكنده بازگشته بود و اكنون مىخواست به هر نيرنگى شده نقشه اميرالمؤمنين (ع) را به هم بزند و لشكر را بالاى دره ببرد و دشمن بىخبر كه اطلاعى از آمدن لشكر اسلام به پشت دره نداشت را با اين عمل حسودانه خود آگاه كند.
از اين رو به مسلمانان گفت: سزاوار نيست كه ما به خاطر دستور على خود را تلف كنيم و طعمه گرگان اين بيابان سازيم. بيایيد بالاى اين دره برويم تا از گزند درندگان اين بيابان آسوده خاطر شويم.
هوشیاری مسلمین در مقابل حیله عمروعاص
مسلمين گفتند: نه به خدا سوگند ما اين كار را نخواهيم كرد، زيرا رسول خدا (ص) بما دستور داده كه گوش به فرمان على (ع) باشيم و از دستورات او پيروى نمایيم، آيا دستور او را رها كرده و گوش به حرف تو داده و از تو پيروى كنيم؟
پس همان جا ماندند تا نزديك سپيده صبح شد و آن حضرت با همراهان از چهار سو بر آن گروه حملهور شدند و آنها هم بىخبر از همه جا نتوانستند دفاع كنند و در نتيجه شكست خورده و مسلمانان پيروز شدند (8).
علم عمروعاص به ناحق بودن معاویه و حق بودن علی (ع)
عمروعاص کسی است که با علم کامل به ناحق بودن معاویه و بر حق بودن حضرت امیرالمومنین (ع) وارد صحنه سیاست شد و با علم به این مطلب که قطعا وارد دوزخ میشود به یاری معاویه، فرعون این امت پرداخت و کمک کرد تا وی به خلافت برسد و حکومت او را از نابودی نجات داد و برای ضربه زدن به حکومت عدل علوی از هیچ امری کوتاهی نکرد.
روايت شده كه عمروعاص به عایشه گفت: آرزو داشتم كه تو در جنگ جمل مرده بودى! عایشه گفت: اى بىپدر براى چه؟! گفت: خب، تو به خاطر هدف خود كشته شده و به بهشت مىرفتى و من مرگ تو را بزرگترين رسوایى و سرزنش عليه على قرار مىدادم (9). این نقل تاریخی نشان دهنده شعلهور بودن آتش حسادت و بغض او نسبت به حضرت علی (ع) است.
تثبیت حکومت معاویه توسط سامری امت
عمروعاص سامری بود که با تلاش وی حکومت فرعونی معاویه تثبیت شد. در مواقف مختلف از جمله در جنگ صفین در لیله الهریر وقتی میرفت قتل معاویه قطعی شود این توطئه ننگین او بود که مالک اشتر سردار بزرگ سپاه علی بن ابیطالب را مجبور به عقب نشینی کرد و معاویه را از مرگ و نابودی حتمی نجات داد.
این واقعه یکی از تلخترین و سیاهترین صفحات تاریخ است؛ زیرا این نیرنگ باعث تشکیل خوارج شد و سبب گردید امام حسن (ع) هم با این گروه دست به گریبان باشد. در نهایت مکر عمروعاص و دسیسههای بعدی او یزید را به حکومت نشاند و تلخترین واقعه عالم هستی یعنی واقعه کربلا رخ داد.
کتب تاریخی واقعه جنگ صفین را این گونه نقل کردهاند: «در اين جنگ شبى است بنام ليلة الهرير كه جنگ سختى در آن شب در گرفت و سى و شش هزار نفر از هر دو طرف كشته شدند. تنها على (ع) در آن شب پانصد و بيست و سه سرباز را كشت.
تکبیر علی (ع) پس از کشتن هر سرباز سپاه معاویه
زيرا آن حضرت هر سربازى را كه ميكشت تكبير مىگفت و تكبيرهاى آن حضرت را در آن شب شمردند پانصد و بيست و سه تكبير بود. روز آن شب كشتهشدگانى كه به دست على (ع) كشته شده بودند را بوسيله ضربتهاى آن حضرت كه هر سربازى را به يك ضربت كشته بود شناختند كه اگر از طرف سر زده بود شمشير از طول آن سرباز را دو نيم كرده و اگر از طرف پهنا زده بود از كمر بدو نيم شده بود.
روايت شده كه على (ع) در آن شب دست از جنگ كشيد و زرهش را بس كه خون داشت و سنگين شده بود بيرون آورد. در بامداد اين شب كار سربازان على (ع) مرتب شد و پيروزى جنگ براى آنان درخشيد و نشانههاى فتح آشكار شد.
قاریان قرآنی که علی (ع) را تهدید به قتل کردند!
مالك اشتر سربازان دشمن را دنبال كرد تا به لشگرگاهشان برگرداند. سربازى به جا نماند مگر اينكه او را گرفتند، معاويه هم به سرعت روى به فرار گذاشت تا عمروعاص وضع را چنين ديد و به معاويه گفت قرآنها را بر فراز نيزه قرار دهيد و آنان را بسوى كتاب خدا بخوانيد، معاويه راى او را پسنديد.
قرآنها را بر فراز نيزهها بلند كردند و قاريان قرآن كه در سپاه على (ع) بودند دست از جنگ كشيدند و برگشتند. جمعيت آنان چهار هزار نفر سواره بود، گويا آنان كوهى از آهن بودند. به حضرت اميرالمؤمنين عرض كردند پى مالك اشتر بفرست كه برگردد از جنگ اين گروه.
حضرت به آنان فرمود اين كار نيرنگ عمروعاص و شيطنت او است، اينان مرد قرآن نيستند و قرآن را قبول ندارند. گفتند ناچار بايد مالك اشتر را برگردانى و گر نه ترا خواهيم كشت يا ترا تسليم دشمن مىكنيم.
دعوت معاویه به کتاب خدا شگفتآورترین شگفتیهاست
حضرت پى مالك فرستاد، مالك سفارش كرد نزديك به پيروزى شدهام اكنون وقت برگشتن من نيست؛ سپس مالك اختلاف ياران على (ع) را فهميد و برگشت و با قاريان درشتى كرد و آنان را فحش داد.
آنان هم مالك را فحش دادند و سر اسبانشان را برگرداندند. آنها به طرف جنگ برنگشتند و آتش جنگ فرو نشست. اميرالمؤمنين كسی به سوى دشمن فرستاد و از آنان پرسيد: چرا قرآنها را بر فراز نيزه قرار دادهايد؟
گفتند: براى خواندن مردم به سوى عمل به آنچه در اين قرآن است كه ما و شما به حكم قرآن عمل كنيم و قيام نمائيم تا حق به جاى خودش برگردد.
اميرالمؤمنين لبخندى بر لبانش نقش بست و از روى تعجب فرمود: پسر ابى سفيان تو مرا به عمل كردن به كتاب خدا دعوت ميكنى حال اينكه من كتاب گوياى خدايم؟ اين شگفت آورترين شگفتىهاست و كارى عجيب است. بعد به آن قاريان سبك سر فرمود: اين كار نيرنگ عمروعاص است.» (10)
جهل مردم بستر فعالیت سامریهاست
عمروعاص همواره سوار بر جهل مردم، برای معاویه نقش سامری را بازی کرد و با این ترفند توانست قاریان قرآن نفهم لشکر علی (ع) را به گمان اینکه جنگ با معاویه جنگ با قرآن است متوقف کند. در حقیقت، سامری جنگ صفین به دشمن قرآن رنگی از قرآن زد.
هر چند او با عریان کردن عورتش جان پست خویش را نجات داد اما معاویه را پشت کلام الله مخفی کرد و این گونه قرآن گویای این امت را در پشت سر قرار داد و گوساله پرستی را تا قیامت در این امت تثبیت کرد.
جهل امت همواره بستری برای فعالیت و رشد و نمو سامریها است. جهل، همواره عامل اصلی مصیبتهای مردم است و همین جهل بود که حضرت امیر را مجبور کرد تن به حکمیت دهند و باعث شد حکمی که حضرت به آن راضی بود را نپذیرند و در مقابل سامری امت، فردی ساده لوح که در قضیه ترور پیامبر، هم دست عمروعاص بود و امیرالمومنین او را جاثلیق(11) این امت نام نهاد یعنی ابو موسی اشعری را به عنوان حکم قرار دهند (12).
او نیز در ماجرای حکمیت سامری به جای وصی پیامبر و خلیفهای که خدا برای مردم تعیین کرده بود؛ گوساله سامری را خلیفه قرار داد.
هتاکیهای بی شمار عمروعاص نسبت به اهل بیت (ع)
عمروعاص همواره زبان هتاکی نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت داشت. او از هر فرصتی برای هتاکی به این خاندان عظیم که خداوند ایشان را پاک و مطهر قرار داده است کوتاهی نمیکرد.
از جمله اعمال شنیع او این بود که در زمان خلافت معاویه در مقابل امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) به حضرت امیر المومنین (ع) ناسزا میگفت و دشنام میداد، گویی در همین دنیا در آتش بغض علی (ع) میسوخت.
«ای علی! حب تو در قلوب مومنین و بغض من و بغض تو در قلب منافقین رسوخ کرده است. بنابراین، دوست نمیدارد تو را مگر مومن پرهیزکار و دشمن نمیدارد تو را جز کافر منافق.»
پاسخ امام حسن (ع) به جسارتهای عمروعاص
عمروعاص به امام حسن (ع) و پدر بزرگوارش جسارت کرد و کریم اهل بیت پاسخی دندان شکن به او داد که در این پاسخها امام حسن (ع) شخصیت رذل و پلید او را بسیار زیبا بیان میکند.
عمروعاص به معاويه گفت: «چرا نزد حسن بن على نمىفرستى؟ زيرا او روش پدرش را زنده كرده و مردم زيادي گرد او جمع شدهاند. دستور مىدهد و اطاعت مىشود، سخن مىگويد و پذيرفته مىگردد و اين دو امر او را به مقامات بالاترى مىرساند. اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعيف كرده و به او و پدرش ناسزا گوئيم و از ارزش او و پدرش بكاهيم تا آنجا كه او گفتار ما را بپذيرد (14).
پس از حضور امام و جسارتهای بسیار او و همراهانش به آن حضرت؛ امام حسن (ع) این گونه پاسخ وی را دادند و باطن کثیف و بی مایه او را آشکار ساختند: «اما تو اى عمرو بن عاص، به خاطر احمق بودن شايسته پاسخگوئى نيستى.
پىجویى اين امور براى تو مانند مگسى است كه به درخت مىگويد: بايست كه مىخواهم روى شاخههايت بنشينم. درخت به او مىگويد: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد.
سوگند به خدا گمان نمىكنم قدرت داشته باشى كه با من دشمنى كنى تا بر من دشوار آيد، اما من به گفتارت پاسخ مىگويم. ناسزا گوئيت به على (ع) آيا از ارزشش مىكاهد يا او را از پيامبر دور مىگرداند يا عملكردش را در اسلام ناپسند مىنمايد يا او را متهم به ظلم در حكم يا رغبتي به دنيا مىكند؟ اگر يكى از آنها را بگويى دروغ گفتهاى....»(15).
عمروعاص کسی بود که چند مرد ادعای پدری او را داشتند
و در ادامه فرمودند: «... تو اى عمر وبن عاص، استهزاء كننده ملعون كه نسلت منقطع گرديده، تو از آغاز پرخاشگر بودى، مادرت زناكار بود و در بسترى به دنيا آمدى كه به چند نفر تعلق داشتى و مردان قريش در مورد تو اختلاف كردند.
از آن جمله ابوسفيان بن حرب و وليد بن مغيره و عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن كلده و عاص بن وائل، همگى تو را بچه خود مىدانستند و از بين آنان كسى پيروز شد كه از جهت نژاد پستتر و از جهت مقام پايينتر و از جهت زناكارى بيشتر از همه بوده است. آنگاه برخاسته و گفتى: اين محمد را استهزاء مىكنم.
عاص بن وائل گفت: محمد مردى است كه فرزند نداشته و نسلش منقطع است، اگر بميرد از بين مىرود. خداوند اين آيه را نازل كرد كه استهزاء كننده تو نسلش منقطع است.
مادرت نزد قبيله عبد قيس مىرفت تا زنا كند، در خانهها و مجالس و دشتهاى آنان بدنبال زنا كردن مىگشت، آن گاه تو در هر مكانى كه پيامبر با دشمنان برخورد داشت حاضر بودى، در حالى كه از همه دشمنتر و تكذيب كنندهتر نسبت به آن حضرت بشمار مىرفتى. آن گاه در ميان افرادى كه در كشتى حاضر بودند و نزد نجاشى مىرفتند تا خون جعفر بن ابى طالب و يارانش را بريزند قرار داشتى، اما فريب زشتت به خودت رجوع كرد و آرزويت بر باد رفت و اميدت نا اميد گرديد و تلاشت زائل و كوششت به نتيجه نرسيد و سخن خداوند برتر و سخن كافران پست گرديد.
و اما سخن تو در مورد عثمان، اى كسى كه كم حيا و بى دينى، آتشى را بر او افروختى، آنگاه به فلسطين گريخته و در انتظار پيش آمدن بلاها بر او بودى، هنگامى كه خبر قتل او به تو رسيد خود را در اختيار معاويه قرار دادى.
دشمن پیامبر (ص) در جاهلیت و اسلام
اى خبيث! دينت را به دنياى ديگرى فروختى و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نكرده و بر محبتتان سرزنش نمىكنيم. تو در جاهليت و اسلام دشمن بنى هاشم بودى و پيامبر را به هفتاد بيت شعر هجو كردى. پيامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبى بلد نيستم و سزاوار نيست كه شعر بگويم، پس عمرو بن عاص را در مقابل هر بيت هزار لعنت بفرست.
آنگاه تو اى عمرو، دنيايت را بر دينت ترجيح مىدهى، به نجاشى هدايايى را دادى و دومين بار نزد او كوچ كردى و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت. در هر مورد نا اميد و شكست خورده باز مىگشتى، مقصدت هلاك كردن جعفر و يارانش بود، هنگامى كه اميد و آرزويت زائل گرديد به دوستت عماره بن وليد امرت را واگذاردى...» (16).
قصیده تهدید آمیز عمروعاص خطاب به معاویه
غديريه عمرو بن عاص به قصيده جلجليه معروف است. عمروعاص از طرف معاويه به حكمرانى مصر گمارده شده بود. وى از ارسال خراج مصر به شام كه مركز حكومت معاويه بود امتناع مىجست. معاويه نامهاى براى او نوشت و ضمن سرزنش عمروعاص، وى را تهديد نمود.
عمروعاص در جواب معاويه نامهاى به نظم نوشت كه به قصيده جلجليه معروف شد. جلجل به معناى زنگوله است. منظور عمروعاص اين است كه اى معاويه، اين من بودم كه تو را به اين جا رساندم و اگر چنانچه سر به سر من بگذارى زنگوله را بدين گونه به صدا در مىآورم و آبرويت را مىبرم.
زنگولهای که به گردن عمروعاص بود
شايد هم منظور عمروعاص اين باشد كه اى معاويه! در جريان تثبيت حكومت تو، زنگوله به گردن من بود و تمامى كارها را من بودم كه به سامان رسانيدم. به هوش باش كه اين زنگوله هنوز هم بر گردن من است و اگر بخواهم همان بلايى را كه بر سر مخالفين تو آوردم بر سر خود تو نيز در خواهم آورد.
قصيده جلجليه 66 بيت دارد و در آن به حقايقى اشاره شده است كه هر مسلمان آزاده و با شرافتى از خواندن آن متأثر مىگردد. ترجمه برخى از ابيات قصيده جلجليه از اين قرار است:
ماجراهایی که عمروعاص به معاویه یادآوری کرد
عمروعاص مىگويد: «اى معاويه، قضايا را فراموش مكن، اين من بودم كه به مردم گفتم نمازشان بدون وجود تو قبول نيست... اين من بودم كه آنها را برانگيختم تا با سيد اوصياء على (ع) به بهانه خونخواهى آن مرد احمق [عثمان] جنگ كنند.
اين من بودم كه به لشكريانت ياد دادم كه هر گاه ديديد على (ع) چون شير براى كشتن شما به سويتان مىآيد شلوارتان را در بياوريد و پشت به او كنيد تا او از شرم از كشتن شما منصرف شود.
اى معاويه، مگر گفتوگوى من و ابوموسى اشعرى را فراموش كردهاى؟ مگر يادت رفته كه در آن روز چطور جامه خلافت را از قامت على (ع) در آوردم؟ به قدرى راحت اين كار را كردم كه انگار دمپايى از پاى در مىآورم. مگر يادت رفته كه جامه خلافت را مانند انگشترى كه به انگشت مىكنند بر تو پوشانيدم؟
اى معاويه اين من بودم كه تو را بدون جنگ و دعوا بر فراز منبر نشاندم، گر چه به خدا لياقت آن را نداشتى و ندارى. اين من بودم كه تو را در شرق و غرب پر آوازه نمودم. اگر من نبودم تو مانند زنها در خانه نشسته بودى و بيرون نمىآمدى.
اعتراف عمروعاص به حق بودن علی (ع)
اى پسر هند، ما از روى نادانى تو را عليه على يارى نموديم و على كسى بود كه خدا از او به عنوان نبأ عظيم ياد نموده است. وقتى تو را بر سر مسلمين بالا برديم به اسفل سافلين فرو افتاديم. اى معاويه، يادت هست كه چقدر پيامبر مصطفى درباره على وصيت مىكرد؟
يادت هست كه پيامبر در غدير خم بر منبر رفت و در حالى كه دست على در دست او بود به امر خداوند گفت: «اى مردم! آيا من بر شما از خودتان سزاوارتر نيستم [ آيا من بر شما ولايت ندارم]؟ همه گفتند: تو بر ما ولايت دارى. آن گاه پيامبر گفت: پس هر كسى كه من مولا و ولى او هستم على نيز ولى اوست.
يادت مىآيد پيامبر در آن روز دعا كرد كه «خدايا! على (ع) برادر پيامبر و فرستاده توست، پس دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن باش». در آن روز وقتى استاد تو [ابوبكر] ديد ديگر گردنبند خلافت على پاره شدنى نيست، آمد و به على تبريك گفت.
اذعان عمروعاص به جهنمی بودن خود و معاویه
اى معاويه ما جايمان در آتش، در درك اسفل جهنم خواهد بود و در فرداى قيامت -كه روز شرمندگى ماست- خون عثمان ما را نجات نخواهد داد. فردا خصم ما على است و او نزد خدا و رسولش عزيز است. در آن روز كه پرده (از كارهاى ما) برافتد، عذر ما چيست؟!
پس واى بر تو و واى بر من! اى معاويه! چه نسبتى مىتواند ميان تو و على باشد؟! على چون شمشيرى (بران) است و تو به مانند داسى (كند). على كه چون ستاره آسمانست كجا و تو كه چون ريگى بيش نيستى كجا؟! اى معاويه! آگاه باش كه در گردن من زنگولهاى است كه اگر گردنم را تكان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد» (17).
آری، سامری این امت با چشم باز، دوزخ را برای خویش انتخاب کرد و جمع بسیاری از بشریت را از آن روز تا این زمان به جهنم رهنمون ساخت.
پیامبر (ص) درباره سامری این امت فرمود: «روز قیامت پرچمی همراه با سامری این امت بر من وارد میشود پس خواهم گفت بعد از من با ثقلین (قرآن و عترت)چه کردید؟خواهند گفت: اما قرآن را عصیان کردیم و ترک کردیم و اما عترت را رها کردیم و حقش را ضایع ساختیم. آن گاه من میگویم به سمت دوزخ روید در حالی که تشنه هستید و رویتان سیاه است.» (18)
پینوشتها:
1. من لايحضره الفقيه، 1، 203، باب فرض الصلاه، ص 195
2. تفسير نور الثقلين، الشيخ الحويزي، ج 5، ص 241 - 242
3. سوره کوثر، آیه 3
4. تأويل الآيات الظاهره، 550، سوره الزخرف
5. چهارده نور پاك (فارسي)، دكتر عقيقى بخشايشي، ج 1، ص 72 - 73
6. صحيفة الحسن (ع) (فارسي)، جمع الشيخ جواد القيومي، ص 263
7. ارشاد القلوب، ترجمه رضايى، ج2، ص 242
8. ارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، ج1، ص 153
9. احتجاج، ترجمه جعفرى، ج1، ص 353
10. ارشاد القلوب، ترجمه رضايى، ج2، ص 83
11. جاثلیق، مقامی از مقامات روحانیهای مسیحی
12. تفسير نور الثقلين، الشيخ الحويزي، ج 5، ص 241 - 242
13. بحارالأنوار، 31 ، باب احتجاج أميرالمؤمنين
14. صحيفة الحسن (ع) (فارسي)، جمع الشيخ جواد القيومي، ص 229 - 231
15. همان
16. همان
17. سيرى در الغدير (فارسي)، محمد اميني نجفى، ص 44 – 47
18. بحارالأنوار، 37، باب 55- خبر الرايات، ص 341