گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ این بار به بهانه ماه محرم پای صحبت های سردار مجتبی عسگری، مسئول موسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه محمد رسولالله(ص)، نشستیم تا برایمان از حال و هوای محرم و صفر در جبهه های جنگ بگوید.
***
دشمن ما، دشمن خیلی قدر و گردن کلفتی بود. درست است که صدام فرمانده جبهه باطل بود، ولی برای شیطان خیلی آدم لایقی بود. هم آدم مقتدری بود و هم مدیر. صدام با تشکیل یک سپاه خیلی بزرگ، به ما حمله کرد؛ در مقابل، ما در مورد مسائل مادی، تسلیحاتی و انسانی نسبت به صدام خیلی ضعف داشتیم. نیروی منسجم و آموزشدیده نداشتیم، دانشآموز، دانشجو، کاسب و بقال، پیرمرد و جوان 15،14 ساله همه نیروی انسانی ما بود. ما باید با این نیرو میرفتیم با آن ارتش تا دندان مسلح میجنگیدیم.
***
دو کار در دو کوهه انجام میشد: یکی از کارها آمادگی جسمی بود؛ ورزش، رزم شب، راهپیمایی 10 ، 12 ساعته و کارهایی که جسم مان را قوی کنیم تا شب عملیات بتوانیم 10 کیلومتر کمتر و بیشتر راهپیمایی کنیم و به مواضع برسیم. تازه آنجا اول دعوا بود که کم نیاوریم و در مقابل دشمن به نتیجه برسیم. منتهی اینها کفایت نمیکرد. جسممان آماده میشد، اما دشمنمان گردن کلفت و قوی بود و باید با راههای دیگری با آن مقابله میکردیم. باید نیروی بسیجی 17 ، 18 ساله ما از نیروی کماندوی عراقی که آموزش نظامی دیده کم نمی آورد و نمی ترسید.
راه دوم کسب روحیه بود. ترس را نمی شود با آمادگی جسمی از بین برد. شما برای اینکه نترسید باید روحیه داشته باشید. از قدیم گفتهاند ترس برادر مرگ است. با دویدن که نمیشود روحیه را قوی کرد. شاید یک مقدار اثر داشته باشد، ولی در اصل برای اینکه روحیه شما قوی شود باید به یک جایی متصل شوی که از هیچ چیز نترسی. در این مسیر اگر بخواهی به عامل معنویت متصل شوی کوتاهترین و بهترین راه ائمه (ع) هستند که قشنگ ترین راه آن کشتی امام حسین (ع) است. اگر سوار بر کشتی سیدالشهدا شدی می توانی بر دشمن غلبه کنی. خدا هم گفته لیس لاانسان الا ماسعی.
***
ما حسین (ع) را کجا شناختیم؟ در محرم و صفر. یک مشت بچههایی که با این تیپ و عقیده بودند، جایی مثل دوکوهه را انتخاب کردند. کار ما آمادگی جسمی و روحی بود. حسینیه شهید همت هم محل برگزاری چنین مراسمهایی بود. دوکوهه ساختمانها و مکانهای مختلفی دارد، مثل محله ای که خانههای مختلفی دارد؛ 22 ،23 گردان و ردههای مختلف در دوکوهه مستقر بودند. در ایام محرم هر گردان عزاداری خاص خود را داشت و شعارهای خاصی برای خود انتخاب میکرد.
شعار یکی از گردانها که در ذهنم مانده این بود؛
باید گذشت از دنیا به آسانی/ باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن/ زیبا بود این سان معراج انسانی
یا شعار دیگری؛
جوانی من به فدات حسین جان/ کی میرسیم به کربلات حسین جان....
***
هر گردان شعار ویژه خودش را داشت، رزمندگان در گردانهای خودشان شروع به عزاداری میکردند و از ساختمانها به سمت پایین میآمدند و روبروی ساختمان خودشان به خط میشدند. دست بچهها علم و کتل بود و با سبکهای خیلی قشنگ و سنتی فقط سینهزنی میکردند. بچههای مداح هم بین رزمندگان میآمدند و میخواندند که خیلیهایشان شهید شدند. بعد هم در دوکوهه دور میزدند که آخر کار به حسینیه حاج همت میرسیدند. حسینیه میقات هیئت گردانها بود. آنجا بود که یک کار جمعی بین همه گردانها انجام میشد و شروع به خواندن میکردند.
آن زمان آقای سعید حدادیان میخواند. آقای محمدرضا طاهری آن موقع در گردان مالک بود که 12، 13 سال بیشتر نداشت و میخواند. حاج سعید حدادیان آن زمان فرمانده یک دسته بود، بعضی وقتها هم حاج منصور ارضی میآمد. آقای پوراحمد و نورایی هم میخواندند. شیخ حسین انصاریان سخنرانی میکرد و خیلی وقتها هم آقای پروازی برایمان صحبت میکرد.
***
در روزهایی که ماه محرم در دوکوهه بودیم، برنامه دهه اول محرم را همیشه داشتیم. خب، میدانید دیگر ما نظامی بودیم و لباس نظامی به تن داشتیم. البته بعضی مواقع پیراهن مشکی به تن میکردیم یا شال سیاه به گردن میانداختیم. بچه هایی هم که لباس نظامی به تن داشتند بالای جیب پیراهن که جای اسم بود یک اتیکت سیاه «یا حسین» میدوختند.
معمولاً کل دوکوهه عزادار میشد، پرچمهای رنگی جمع میشد و پرچمهای مشکی «یا حسین» جای آن را می گرفت. داخل گردانها و اتاقها را هم خود بچهها سیاه میکردند. داخل حسینیه هم دست تبلیغات لشکر بود که کاملاً سیاهپوش میشد.
***
در دهه محرم چون یک سخنرانی ثابت در حسینیه شهید همت بود، کمتر سخنرانی در گردانها انجام میشد. البته بعضی گردانها هم بودند که در ابتدای جمع شدن بچهها 5 تا 10 دقیقه صحبت میکردند و بعد گردان شروع به حرکت میکرد، ولی معمولاً در دهه محرم همه در سخنرانی متمرکز دوکوهه شرکت میکردند. در جبهه مهمانی رفتن و صبحانه دادن گردانها توسط گردان دیگر وجود داشت که بعضاً در ایام محرم اتفاق می افتاد. بحث صله ارحام بین بچهها مثل یک آداب و سنت درآمده بود که گردانها به هم سرمیزدند و از حال هم خبردار می شدند.
***
همانطور که در تهران بحث نذری و قربانی وجود داشت، در جبهه هم همین طور بود. گوسفندهای قربانی و نذری از جاهای مختلف زیادی میفرستادند خود بچههای رزمنده هم بعضاً با هم نذر میکردند، بعد هم به طور متمرکز آشپزخانه لشکر غذاهای نذری را تهیه میکرد. غذای متعارف هم قیمه بود. بالاخره عزاداری انجام میشد و بعد هم به یک غذای مشترک در حسینیه شهید همت ختم میشد.
***
بعضی وقتها که نیروها در دوکوهه خیلی زیاد بود، پایین دوکوهه را چادر میزدیم و بچهها آنجا مستقر میشدند که در این صورت هر گردان و گروهانی برای خود مراسم عزاداری داشت، اما روز عاشورا همه به سمت حسینیه شهید همت راه میافتادند و برنامه با مرکزیت آنجا اجرا میشد.
معمولاً 10 صبح دسته عزاداری بچهها راه میافتاد و تا ظهر ادامه داشت و شام غریبان را بعد از غروب میگرفتند؛ البته هر شب هم در حسینیه شهید همت برنامه بود و بعضیها دسته راه میانداختند.
***
بعضی از گردانها قسمتی از پیراهن خود را به نشانه عزا گلی میکردند، اما یک کار بین همه مشترک بود و آن سینهزنی سنتی بود که حضرت امام (ره) به آن اعتقاد داشتند.
سبک ساده سینهزنی که همراه با سخنرانی باشد یعنی شور همراه شعور.
این ها برنامه محرم بود، غیر محرمها همیشه برنامه عزاداری را داشتیم، منتها دیگر دسته راه انداختن نبود؛ مجموعه این کارها انرژی مثبتی میشد که روحیه مضاعف در ما ایجاد می کرد، به این ترتیب در شب عملیات آن قدر قدرت داشتیم که از دشمن گردن کلفت نهراسیم.
اگه کليپ عزاداري هاي جبهه رو هم بذاريد عاليه.
به اين نوع نگاه ها كه ما را با سبك زندگي اسلامي آن هم در فضاي جبهه ها آشنا مي كند