به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، حجتالاسلام امیر غنوی، از شاگردان برجسته علی صفایی و مسئول موسسه لیله القدر این هفته در جلسات تاریخ اسلام که چهارشنبهها در موسسه لیله القدر برگزار میشود، به ترسیم اوضاع سیاسی از دوره مأمون از سال 203 تا 220 پرداخت.
وی با بیان اینکه عمده دوران امام جواد (ع) در دوره مأمون و دو-سه سال دوره معتصم عباسی است، گفت: به توطئه معتصم بود که امام به شهادت رسیدند. در کتاب تاریخ طبری آمده است:
نقل تاریخ طبری از شهادت امام رضا(ع)
طبری وقتی از درگذشت امام علی بن موسی(ع) صحبت میکند، میگوید: مأمون از زمانی که تصمیم میگیرد به بغداد بیاید تمام مشکلاتش حل میشود. فضل ابن سهل کشته میشود، امام رضا(ع) بعداً در طوس به قول ایشان انگور زیاد میخورد و از دنیا میرود. تمام موانع برگشتن او به بغداد و عوامل حساسیت زا برای عباسیان به طور غیر عادی از بین میرود.
در تاریخ گاهی نمیگویند فلانی را کشتند، این مردنهای تاریخی همیشه برای من مشکوک است. تاریخ طبری هم در اینجا خیلی خندهدار حرف میزند: «مأمون از سرخس رفت تا به طوس رسید، ولی آنجا که رسید چند روزی به نزد قبر پدرش بماند. آنگاه علی ابن موسی انگوری بخورد و بسیار بخورد و ناگهان درگذشت!» بیچارههایی که ترجمه کردهاند اضافه نمودهاند که «ابن اثیر در کتاب الکامل خود صراحتاً میگوید که امام مسموم شد».
چرا تاریخ طبری به این خوبی جا افتاده است؟
ابن حجر اثقلانی که هیچ علاقهای به شیعه ندارد خود میگوید: «علی ابن موسی در سناباد شهید شد». سمعانی که سنی است نیز میگوید: «امام با آب انار مسموم شد». اینها نشان میدهد که علت اینکه تاریخ طبری به این خوبی جا افتاده این است که نقاط حساس را خوب پوشش داده است.
نصیحت امام رضا(ع) به مأمون چه بود؟
سپس مأمون که از دو مسئله قتل فضل ابن سهل، ذو الریاستین که عباسیان فوقالعاده بر او حساس بودند، و نیز امام رضا (ع) به خاطر آنکه در واقع حکومت را با علویون مشترک کرده بود، فارغ میشود، به نصیحتی که امام به او کرده بود عمل میکند. امام رضا (ع) به او گفته بود که شما باید در عراق حکومت کنی چون عملاً بیرون بودن مأمون از بغداد مجموعهای بهم ریخته را ایجاد کرده بود که همه از جمله شیعیان صدمه میخوردند. ناامنی فوق العادهای در منطقه عراق بود و باعث شده بود از این فضای ناامنی همه از جمله شیعیان صدمه بخورند.
مشکلات مأمون برای برگشتن به بغداد
خود مأمون هم به این نتیجه رسیده بود. اگرچه ابتدا خیلی مایل نبود به بغداد برگردد چون احساس میکرد نمیتواند با عباسان کنار بیاید ولی وقتی این موانع از سر راهش برداشته شد، به تدریج زمینه برگشتن به بغداد فراهم شد.
در بغداد عباسیان هنوز هم نمیتوانند تن به حکومت مأمون بدهند. با اینکه مأمون، امین را کشته است اما هنوز در بغداد، مرکز خلافت درگیری است. ابراهیم ابن مهدی را سر کار آوردند؛ مهدی پدر هارون بود. اینها از این طرف انشعاب کردند و فرزند برادر خلیفه مرحوم را برگزیدند.
این فرد به رقص و آواز مشهور بود و ویژگیهای هنری او بیشتر مورد توجه بوده تا ویژگیهای سیاسی اش. در فضای سیاسی کسی برای او حسابی باز نمیکرد و عباسیان از سر ناچاری به او روی آورده بودند. در فضای قومی قبیلگی فرد باید نوعی مشروعیت قبیلگی داشته باشد، وقتی پسران خلیفه را کنار میگذارند باید شخصی از همان قبیله را روی کار بیاورند.
ابراهیم حتی دور و بریهای خودش را هم نمیتوانست اداره کند. همه سعیشان این بود که به نحوی او را جمع کنند اما او با نوع برخوردهایش با آنها هم مشکل دارد.
وقتی به نزدیکانش حساس میشد آنها را زندان میکرد و بعد اینها باید به همه اعلام کنند از خلیفه حمایت میکنند و دوباره آنها را به زندان میانداخت. اگر تاریخ قسمت یک ساله ابن شکله را بخوانید میبینید با آدمی روبرو هستید که اصلاً شعور سیاسی ندارد، نمیفهمد که در بیرون موجودی فوقالعاده قدرتمند به نام مأمون شکل گرفته با سرداران فوق العادهای مثل طاهر ابن حسین، این آدم همه جا را گرفته و برای اینها فقط بغداد و اطرافش مانده ولی اینها در خود بغداد درگیرند.
بغداد؛ پایتخت جهان اسلام بود اما مردم داخل شهر امنیت نداشتند
با سرداران در دادن حقوقها درگیرند، با سربازها درگیرند. بغداد به یک شهر ناامن تبدیل شده، حتی در آن دوره راهزنها در خود شهر بغداد شدیداً فعالاند. شهر بغداد پایتخت جهان اسلام است، اما مردم داخل شهر امنیت ندارند، حتی نهادهای مردمی برای دفاع از مردم شکل گرفتند. گروهی از جوانمردان جمع شدند و گروههای مسلح برای دفاع از مردم تشکیل دادند. این نشان میدهد که اوضاع شهر چقدر آشفته است.
سردارانی هم که میخواهند از ابن شکله حمایت کنند نمیتوانند؛ چون این خلیفه هر روز یک برخورد و یک رفتاری دارد. طبیعتاً در این فضا خیلی ها به این فکر میافتند که با بیرون ببندند یعنی با مأمون همکاری کنند.
من خیلی از اتفاقاتی که در بغداد میافتد را نمیگویم. وقتی موجود پیچیدهای مثل مأمون عباسی بیرون است، حتماً با ناامنیهای بغداد باید ارتباطی داشته باشد. ناامن کردن برای او کاری ندارد و یا اگر بگردید در درگیریهای افراد ابن شکله با هم میتوان قرائنی پیدا کرد، اما به این کاری ندارم.
چرا مأمون نمیخواست عباسیان را قتل عام کند
فعلاً کسی به نام ابراهیم ابن مهدی در منطقه بغداد اعلان خلافت کرده و عباسیان هم با تمام زورشان سعی میکنند او را نگه دارند. اشرافاند، پول خیلی دارند، امکانات زیاد دارند اما اگر همه هم جمع شوند یک انسان بیعرضه را نمیتوان کاری کرد. همه این منطقه دست عباسیان است. بعد از امین آنها دوباره مسلط شدند و ابن شکله را حاکم کردند و مأمون هم کنترل چندانی بر اوضاع آنجا ندارد.
مأمون هم نمیخواست عباسیان را قتل عام کند تا آخر هم سعی میکند به نوعی با آنها راه بیاید. عباسیان قدرتمندترین آدمهای جهان اسلام هستند. پول، سربازان، مناطق تحت نفوذ دارند و لذا مأمون نمیخواهد با اینها درگیر شود. علاوه بر اینکه مأمون مشروعیتش را هم از عباسیان دارد.
این آدم ضعیف، ابن شکله، آنقدر با سرداران خودش درگیر میشود که نهایتاً بدون اینکه نیاز به دخالت خارجی باشد مدتی گم میشود و بعد هم کشته میشود و در این مورد هم اطلاعات تاریخی چندان به درد ما نمیخورد و اینکه مأمون چه نقشی در این داستان داشته مشخص نیست.
بالاخره در همین سال مردم بغداد هم از دست ابراهیم ابن مهدی به ستوه میآیند و او را خلع میکند. او هم گم میشود و بعداً هم در سال 203 هجری کشته میشود.
خوشخوان ترین تاریخی که توصیه میکنم بخوانید
خوشخوان ترین تاریخ که به شما هم توصیه میکنم آن را استفاده بکنید، تاریخ ابن خلدون است. مقدمه ابن خلدون خیلی معروف و خوب است، تاریخ آن هم بسیار روان و خوش خوان است، البته نمیگویم خیلی دقیق و معتبر است. ترجمهاش هم نسبت به بقیه تواریخ قشنگتر و فارسیتر است. جلد دوم تاریخ ابن خلدون از صفحه 376 به بعد را میتوانید ببینید.
ابتدا پسزمینه و فضای حاکم در دوره امام جواد (ع) را به لحاظ سیاسی مروری بکنیم.
عباسیان در دورهای که مأمون به حکومت رسید، شرایط خاصی را تجربه میکردند؛ از یک طرف پدر مأمون و امین تمام تلاش خود را کرده بود تا حکومت پس از خودش دچار آشفتگی و درگیری نشود و از سوی دیگر خواسته عباسیان پرقدرت نیز رعایت شود.
خواسته آنها این بودکه یک عباسی کامل و یک عرب خالص حاکم بعدی بشود، اما مأمون عباسی کامل نبود. امین اینگونه بود که هم پدر و هم مادر عباسی داشت. زبیده، مادر امین، از خانوادههای بسیار مقتدر بود و مایل بود پسرش حاکم شود، لذا هارون امین را حاکم کرد اما میخواست مأمون را هم حفظ کند که اگر امین نبود او باشد و این دو برادر هم به جان هم نیفتند.
تلاش هارون برای جلوگیری از عدم درگیری دو برادر که بیفایده بود
قبلاً توضیح دادم که هارون چقدر تلاش کرد و چه سیاستها و کلکهایی سوار کرد تا این دو برادر درگیر نشوند و آخر هم درگیر شدند. این درگیریها چند اثر داشت؛ حکومت عباسیان سخت دچار سستی شد، فضای عراق عرب و کوفه و مکه و مدینه بکل با فضای خراسان و منطقه تحت سیطره مأمون متفاوت بود.
خلیفه عباسی، امین به خاطر آنکه برادرش مقابلش ایستاده بود، دچار ضعف شد و بعد هم بخاطر ضعف تدبیری که داشت آرام آرام حکومتی را که در دستش بود از دست داد و کار به جایی رسید که طاهر، سردار بزرگ مأمون، همه مناطق حکومتی امین را گرفت؛ در آخر هم قصرها را گرفت و بعد هم امین را کشتند. امین با طاهر میانه خوبی نداشت و نمیخواست با او صلح کند، لذا به سراغ یکی دیگر از سرداران آمد و طاهر هم به دلیل رقابتی که با او داشت دستور داد او را گرفتند و تعدادی از افرادش هم او را کشتند.
استفاده مأمون از سادات علوی برای مشروعیت حکومیت
بعد از آنکه مأمون سر کار آمد، حیلهها و تدابیری به کار برد تا اوضاع را آرام آرام به دست بگیرد؛ ابتدا توانست خراسان را تثبیت کند. مشکل بزرگ او که تا شهادت امام رضا (ع) ادامه داشت این بود که تسلط بر مرکز اصلی حکومت یعنی منطقه عرب نشین (بغداد و کوفه، ...) را پیدا نکرد.
کشور دچار ناامنی فوقالعادهای شده بود؛ به عنوان مثال فردی به نام ابوالسرایا قیام کرده بود و امیر الحاج برای خود میفرستادند و مناطقی را هم برای خود تصرف کرده بودند. در کوفه دِرهم ضرب میکرد.
در دوره حاکمیت مأمون، منطقه عراق عرب شدیداً ناامن بود. از سادات علوی که میشد استفاده کردند تا مایه مشروعیت حکومت شوند؛ زیرا حکومتها باید به نحوی خودشان را به قریش و پیامبر وصل میکردند. کسی مثل ابوالسرایا که غلامی بوده است و بعداً سردار شده، نمیتوانست حکومت مشروعی داشته باشد مگر کسی را به ایننحو میآورد و بعد خودش حکومت میکرد.
مثلاً محمد ابن عیسی ابن محمد را امیر بصره نمود؛ حسین ابن حسن ابن علی معروف به حسین اختص را به حکومت مکه؛ ابراهیم ابن موسی ابن جعفر، پسر امام کاظم را به حکومت یمن؛ اسماعیل ابن موسی ابن جعفر را به حکومت فارس و زید ابن موسی ابن جعفر را به حکومت اهواز گماشت. منطقه نفوذ آدمی شد که خود قبلاً از سرداران عباسی بود و بعدها قیام کرد و از چند تن از سادات علوی مثل ابن طباطبا که آمادگی حکومت داشتند، استفاده کرده و به کمک اینها قیامی به راه انداخته بود و تا حدی مسلط شده بود. این افراد را برای حکومت مناطق مختلف گماشته بود و خودش قدرتی شده بود.
مناطق نفوذ جهان اسلام در دوره مأمون
در جهان اسلام عملاً چند منطقه نفوذ تعریف شده بود؛ یک منطقه در آفریقا بود که هنوز امویان حاکم بودند. در مصر فاطمیون به تدریج مسلط شدند. در مناطقی از آنجا تعدادی از اولاد امام حسن سلسلهای را به نام ادارسه (ادریسها) برپا کرده بودند. این ها با هم چندان کاری نداشتند مثلاً شما نمیبینید مأمون بر امویان لشگرکشی کند؛ چون اینها خیلی دور بودند، لذا برایشان نمیارزید با آنها درگیر شوند و آنها را تحت حکومت خود بگیرند.
چرا گروه عیاران در قالب نهادهای مردمی بوجود آمد؟
این زمینهها تا زمان امام جواد (ع) هم بوده است، حتی به تدریج درگیریهای بزرگتری هم شکل گرفت مثلاً درگیریهای خرمیها و بابک خرمالدین و ... از مشکلاتی بود که در زمان مأمون وجود داشت. آخر سر هم نتوانست این مشکل را حل کند و آن ها سالها در آن منطقه حاکم بودند؛ آنان در مناطق شمالی ایران بودند و دین تازهای آورده بودند.
چنین فضایی بود و کشور بسیار ناامن شده بود، حتی در بغداد مردم به ستوه میآیند و گروههای عیاران و به اصطلاح امروز نهادهای مردمی به وجود میآید و آنها سعی میکنند امنیت ایجاد کنند.
بعضاً آشفتگیهای غریبی هم پیدا شد، مثلاً یکی از این علویون حاکم شد که به صغیر و کبیر رحم نمیکرد و به جایی رسانده بود که در آخر پسر قاضی را از دست او نجات دادند.
فضای بسیار رکیکی در منطقه حکومت به وجود آمده بود، به دلیل همین میبینید امام رضا (ع) به مأمون توصیه میکنند که تو باید به وطن پدرانت برگردی؛ راهنماییهای به حاکم آن دوره شاید برای ما قابل هضم نباشد.
خیلیها مأمون را شیعه میدانند، زیرا صراحتاً قائل به افضلیت علی (ع) بر صحابه بود و او را مرجع میدانست و از سوی دیگر نیز بسیاری معتقدند اخبث خلفای بنیالعباس است. از حیث علمی هم مردی دانشمند بوده است و دفاعیات او از افضلیت علی(ع) خیلی زیاد است لذا به جهت علمی شیعه بوده است.
سؤال: قیامهای علوی بصورت کلی مورد تأیید ائمه بوده است؟
حجتالاسلام غنوی: خیر، قیامهای علوی یک نوعی هماهنگی با امام داشتهاند. مثلاً قیام زید ابن علی که امام شدیداً از آن تعریف نموده و حتی آن را بزرگ میداند و تأکید میکنند که اگر پیروز میشد وفا میکردم، اما برخی را شدیداً تقبیح میکند، مثل قیام برادر خودشان زید ابن موسی ابن جعفر که میفرماید او زید بود این هم زید است. در مورد زید عمویشان، میگفتند: کان عالماً، صدوقاً، شجاعاً اما زید النار که خانههای عباسیان را به آتشکشیده بود، مورد تأیید امام نبوده است.
پس دقت میکنید که از علویان هم سوءاستفاده میکردند، سردارانی که میخواستند قدرتی به پا کنند برای کسب مشروعیتشان دو تا سید علوی را جلو میانداختند و هر وقت هم مشکلی پیش میآمد آنها را جا به جا میکردند.
فضل ابن سهل به نحوی جلوه داده بود که مأمون اصلاً از درگیریهای کشور خبر نداشت و امام رضاست که در حقیقت او را باخبر میکنند که اوضاع چگونه است و به او میگویند که اینها در حقیقت چند مشکل با تو دارند: فضل و من و ...
ادامه دارد...