به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، حجتالاسلام امیر غنوی، از شاگردان برجسته علی صفایی و مسئول موسسه لیلهالقدر هفته گذشته در جلسات تاریخ اسلام که چهارشنبهها در موسسه لیلهالقدر برگزار میشود، به ترسیم اوضاع سیاسی از دوره مأمون از سال 203 تا 220 پرداخت.
وی با بیان اینکه فضلبن سهل به نحوی مسائل را جلوه داده بود که مأمون اصلاً از درگیریهای کشور خبر نداشت، گفت: و این امام رضاست که در حقیقت مأمون را باخبر میکند که اوضاع چگونه است و به او میگوید که اینها در حقیقت چند مشکل با تو دارند: فضل و من و ...
شما میبینید از یک جایی به بعد مأمون تصمیم میگیرد، مشکلاتش را حل کند و به این مرکز برگردد. اتفاقی که بعد از حرفهای امام رضا (ع) میافتد این است که مأمون میگوید: آیا کس دیگری جز شما از این حرفها خبر دارد یا نه؟ امام نیز اسم میآورند. مأمون آنها را نیز احضار میکند و آنان نیز پس از آنکه از مأمون اماننامه میگیرند اعتراف میکنند که بله فضل راضی نبوده ما به تو بگوییم. فضل هم وقتی مطلع میشود، اینها را به خاطر خبر دادن به مأمون سخت شکنجه میکند. ولی دیگر مأمون خبردار شده بود.
پس از آن، اتفاقات عجیب و غریب سیاسی رخ میدهد که کاملاً با هدف مأمون سازگار است. مأمون تصمیم میگیرد به عراق برود که ناگهان در حمام سرخس فضل ابن سهل را میکشند. سپس مأمون دستور میدهد قاتلین را بگیرند و علیرغم اینکه میگویند مأمون به ما دستور داده بود فضل را بکشیم آنها را توبیخ کرده و نهایتاً میکشد.
ابنخلدون و برخی مورخین اهل سنت: امام رضا در طوس انگور زیادی خورده و بر اثر آن بیمار شده
اتفاق دوم به قول ابنخلدون و برخی مورخین اهل سنت، این است که امام رضا در طوس انگور زیادی خورده و بر اثر آن بیمار شده و از دنیا میرود. آیا اینها از جهت سیاسی عجیب نیست؟! از روزی که مأمون به سمت عراق به راه افتاده، مرتب این اتفاقات عجیب در حال رخ دادن است. از آن طرف نیز حسنابنسهل، برادر فضل که حاکم بغداد بود مالیخولیا میگیرد.
در عالم سیاست هیچ چیز اتفاقی نیست. همه اینها پشت پرده هماهنگ شده است. مأمون نزدیکتر که میشود طاهر را به حضور میپذیرد و از آنجاکه طاهر خیلی زحمت کشیده بود، مأمون به او میگوید یک چیزی از من بخواه. طاهر میگوید اولین چیزی که میخواهم این است که ما این لباسهای سبز را درآوریم و همان لباسهای مشکی را بپوشیم.
این هم از همان اتفاقات خاص است. طاهر را به حضور میپذیرد و او هم اولین خواستهاش، چیزی است که یکی از محلهای درگیری مأمون با عباسیان است. یکی از کارهایی که مأمون عباسی کرد این بود که لباس سیاه را که شعار عباسیان و لباس فرم آنها بود، را به لباس سبز که شعار علویان بود، تبدیل کرد.
آدم کاملاً احساس میکند که مأمون زمین و زمان را به هم میدوزد و هیچ کدام از اینها اتفاقی نیست و اوضاع فراهم میگردد تا مأمون نزد عباسیان برگردد.
یکی دیگر از اتفاقاتی که در بغداد میافتد این است که سرداران و مسئولین عباسی با هم درگیرند و اگرچه من جستجویی نکردهام اما به نظر میرسد که حتی در این درگیریها هم رد پایی از مأمون وجود داشته باشد. در بغداد ابراهیم مهدی، حاکم است و سردارانی را زیر دست دارد که دائماً با هم درگیرند و ابراهیم هم توانایی جمع کردن اوضاع را ندارد. کار به جایی میرسد که فتح بغداد دیگر کاری ندارد و از بس فضا ناآرام است مردم خود به استقبال مأمون میروند.
وقتی مأمون به بغداد میآید، تدابیر مخصوص خودش را آغاز میکند و به همان سنت قبیلگی خود برمیگردد. قرار بود بعد از مأمون معتصم برادر مأمون خلیفه شود و او هم همان سنت را ادامه میدهد و اتفاقاً همین باعث حفظ انسجام عباسیان شد. همه آمادهاند عباس پسر مأمون را به عنوان خلیفه بپذیرند، اما او صراحتاً معتصم را میگذارد. حتی بعد از مرگ مأمون عدهای میخواستند عباس پسر او را خلیفه کنند، اما عباس ابن مأمون خود با معتصم بیعت میکند و حکومت عباسیان با این پیوندهای قبیلگی بین سران، استحکام و قدرت خود را حفظ میکند.
مأمون در سال 205 شروع به کنترل کردن مناطق مختلف مینماید. تاریخ طبری میگوید: مأمون منطقه بسیار بسیار گستردهای را به طاهر ابن الحسین میدهد و او نیز خیلی خوب میتواند این مناطق را جمع کند و هنوز هم متن نامهای از طاهر ابن الحسین وجود دارد که تحت عنوان وصایای برای پسرش عبدالله نوشته شده است.
نامه به خوبی نشان میدهد اینها آدمهایی هستند که در فضای سیاسی اجتماعی بسیار قوی و پختهاند. نامه او را به دستور مأمون تکثیر میکنند و در نقاط مختلف کشور پخش میکنند. او در این نامه، اصول سیاستداری و نوع برخورد با مردم را به فرزندش یاد میدهد. طاهر به خوبی حکومت را اداره میکند. اما یک نقصی دارد و آن اینکه درد استقلال دارد.
طاهر ابن الحسین تا اعلان استقلال میکند اتفاقاً در همان هفته میمیرد
در تاریخ خواندهاید که میگفتند اولین سلسله ایرانی طاهریان بودند زیرا اولین کسی است که نام خلیفه را از خطبه انداخت و به عنوان حاکم ایرانی خطبه خواند او بود. اما این یکی دو روز بیشتر دوام نمیآورد، زیرا طاهر تا اعلان استقلال میکند اتفاقاً در همان هفته میمیرد.
اینها غریب است. به خصوص اینکه در تاریخ میبینید طاهر ابن الحسین وقتی میخواست حکومت را به دست بگیرد رقم کلانی به نخست وزیر مربوطه هدیه کرده بود. بعدها وقتی خبر میآورند که طاهر این هفته نماز خواند و اسم شما را نیاورد (این یعنی استقلال) بلافاصله مأمون نخست وزیر را میخواند و به او میگوید ما را که به طاهر فروختی حالا خودت این گندی که زدی را جمع کن.
او نیز میگوید، خودم درست میکنم. بلافاصله کسی را به عنوان مهمان نزد طاهر میفرستند و در زمانیکه او در آنجا مهمان است، اتفاقاً طاهر میمیرد.
مأمون سیاست پیچیده و قشنگی دارد
البته بلافاصله پسر او عبدالله را به جای طاهر میگذارند. یکی به نعل و یکی به میخ! خیلی سیاست پیچیده و قشنگی مأمون دارد. عبدالله را هم بعدها امتحان میکنند. عبدالله از سرداران بزرگ است و مناطق بسیاری را فتح میکند اما دیگر او یک حاکم کاملاً وابسته است. کسی از علویون را نزد او میفرستند و او را دعوت میکنند که بیا و با ما باش. در آن امتحان عبدالله خوب جواب میدهد و میگوید نه، ولی نعمت من مأمون است و او به من چه و چه و چه داده است و ... خبر که به مأمون میرسد بسیار خوشحال میشود و میگوید او را خودم بزرگ کردم و ...
عبدالله بن طاهر و خوش خدمتی به مأمون؛ قاتل پدرش
عبدالله هم حاکم ایران بوده و هم یکی از سرداران فعال در فتوحات است. سرداران رده بندی داشتند، برخی سرداران مأمور سرکوب مردم بودند. برخی که در سطح بالاتری بودند برای درگیریهای بزرگتر فرستاده میشدند. عبدالله ابن طاهر در بالاترین سطح بوده است و به عنوان آخرین سرداران قرار داشته است. مثلاً در دوره قبل هرثمه اینگونه است. او از سرداران بزرگ هارون و مأمون است.
پس از این، مالیخولیای حسن ابن سهل خوب میشود و بعد از آن هم یک عروسی مفصل میگیرند و دختر حسن ابن سهل را به مأمون میدهند و اگر نقلهای تاریخی را بخوانید خواهید دید که چه بریز و بپاشهایی داشتهاند که برای ما غیر قابل تصور است و به این ترتیب پیوند خاندان سهل با حکومت دوباره برقرار میشود.
مأمون بنابر وصیت امام خصوصا در برابر افراد شکست خورده اهل بذل و بخشش بسیار است
مأمون یک آدم بسیار اهل بذل و بخشش است. به خصوص در برابر افراد شکست خورده و این از وصایای امام به او بود. وقتی این سیاست را پیش میگیرد، هم آرامشی بر کشور حاکم میشود و هم باعث اقتدار فوق العاده او میگردد. همه به مأمون بدهکار هستند و مأمون با همه راه آمده است.
معمولاً در این حکومتها خود بزرگان زیرمجموعه باهم درگیریهایی دارند. مثلاً طاهر ابن الحسین چشم دیدن حسن ابن سهل را ندارد، این چشم دیدن آن را ندارد و بر علیه هم توطئه میکنند. مدیران پرقدرتی مثل مأمون هیچ کدام را به نفع دیگری حذف نمیکنند و هرکس را در جای خود حفظ میکنند ولی نمیگذارند که کار به درگیری بکشد.
حکومت مأمون زمانی پایان میپذیرد که دوباره عباسیان اوج اقتدار را تجربه میکنند
به آرامی قصه حکومت مأمون یک اقتدار ویژهای پیدا میکند و بر تمام مناطقی که پدرش مسلط بود، او نیز مسلط میشود، اما چند منطقه خیلی یله و رها میشوند. دو سه نفر از سرداران بزرگ را به منطقه مصر تا اسکندریه میفرستد، آنجا را فتح میکنند. خود مأمون به جنگ امپراطور روم میرود و قلعههای متعددی در آنجا فتح میکند و امپراطور روم را کنار میگذارد، یعنی حکومت مأمون در زمانی پایان میپذیرد که دوباره عباسیان اوج اقتدار را تجربه میکنند.
توصیههای طاهربن الحسین به فرزندش
نامه طاهر به پسرش را میتوانید در ترجمه تاریخ طبری ببینید. دیدن این نامهها خوب است، تصوری که ما از این آدمها داریم خیلی غیر از آن چیزی است که اینها بودهاند. به عنوان نمونه برخی از جملات طاهر را برایتان میخوانم: «از ترس خداوند یگانه بی انباز و بیم او و رعایت و دوری از خشم او و حفظ رعیت خویش غافل مباش. سلامتی را که خدایت به تو داده با اظهار معاد و آن چیزها که سوی او میروی و به سبب آن میدارندت و از آن میپرسند قرین کن و درباره آن، چنان کار کن که خدایت به روز رستاخیز از عذاب و عقاب الیم انگیز خویش نجات دهد ...»
فضای و حاکمان سیاسی دوره مأمون لاابالی نیستند
به نظر میآید این را یکی از اولیای دین نوشته! فضای سیاسی آن موقع و حاکمان آن زمان آدمهای لاابالی نیستند. قالب مذهبی دارند. حتی گفتگوهایشان با هم مذهبی است، اما شمشیرهایشان رو به اهل بیت است.
اگر مباحثات مأمون را بخوانید فکر میکنید او یک اندیشمند است. باورتان نمیشود که این کس امام رضا را کشته باشد. اگر توانستید اینها را با هم جمع کنید، میتوانید شخصیتها را بفهمید و بفهمید چطور میشود یک آدمی چنین عملکردی داشته باشد. مثلاً گفته میشود آغا محمد خان قاجار هیچ وقت زیارت عاشورا و نماز شبش ترک نمیشده است، پول هم خیلی دوست داشته، وقتی هم کرمان را گرفت دستور داد بیست هزار جفت چشم درآوردند. ترکیب عجیبی است! تحلیلها و توجیههای مذهبی حتی میتواند تا کشتن اولیای خدا هم پیش رود.
این نامه را هم بخوانید بد نیست. جلد 13 تاریخ طبری صفحه 5692 تا 5705. همهاش هم نصایح اخلاقی است در واقع یک فتوت نامه سیاسی است.
برای اطلاع از مابقی اتفاقات دوره مأمون یک مرور ساده بر فهرست تاریخ کافیست. اتفاقات طبیعی یک حکومت گسترده است که در عین اقتدار و استحکامش مشکلاتی نیز دارد.
بابک خرمدین؛ تنها مشکلی که مأمون تا پایان عمر نتوانست حل کند
تنها مشکلی که مأمون تا پایان عمر نمیتواند حل کند مشکل بابک خرمدین است که مناطق شمالی ایران را در دست دارد. مأمون هر چه تلاش میکند و هر کس را به آنجا میفرستد نمیتواند حریف او شود. حتی عبدالله ابن طاهر هم سپاهی جمع میکند. البته خبری از جنگ او در آن دوره نیست.
مناطق شمالی ایران مناطق سختی برای حکومت بودهاند
مناطق شمالی ایران همیشه مناطق سختی برای حکومت بودهاند. مناطقی مثل قم مشکل چندانی نداشتند، مثلاً مردم در زمان مأمون قیام میکنند. او هم یکی از سرداران را میفرستد و دخل مردم آن شهر را میآورد و تمام دیوارهای شهر را هم خراب میکند.
اما در مناطق صعب العبور شمال همواره مشکل داشتهاند. حکومت دیالمه از همن جا برمیخیزد و اولین حکومتهای علویان هم در آنجا بوده است، حتی شکلگیری شیعه هم ابتدائاً در آن مناطق و در حد فاصل قم تا مشهد خیلی گسترده تر بوده است.
این مناطق هم به جهت تجهیز و تدارک مشکل داشتند و فواصل خیلی طولانی بوده. در جنگهای قدیم مسئله لجستیک خیلی اهمیت داشته. اسکان، غذا و ... سربازان مسئله مهمی بوده است. پیشنهاد میکنم این قسمتهای تاریخ ابن خلدون را حتماً بخوانید.
جلسه آینده درباره زندگی حضرت جواد (ع) بحث خواهیم کرد. سپس این زندگی را با آن شرایطی که داشته در آن پسزمینه سیاسی بررسی خواهیم کرد و به این خواهیم رسید که حرکت اسلامی از ابتدای دوره حضرت جواد تا انتهای آن چه اتفاقی برای آن افتاده است. مأمون امام جواد (ع) را به شهادت نمیرساند. بعد از مأمون، معتصم روی کار میآید و او دو سال پس از به حکومت رسیدن، امام جواد (ع) را به شهادت میرساند.