گروه علمی «خبرگزاری دانشجو»-سعید قربانی-دانشجوی دکترای آینده پژوهی دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)؛ ؛آینده پژوهی دانش- فناوری جدیدی است که با تحلیل و بررسی الگوها و منابع تغییر، تصاویر و بدیل هایی از آینده ی علم وفناوری ارائه می دهد.آینده پژوهان در پی آنند که بفهمند تغییر یا تغییرات امروز بر واقعیت فردا چه تاثیراتی خواهدگذاشت.
رواج اندیشه فرا اثبات گرایی
از دهه ی 1960 بدین سو، اندیشه ی فرا اثبات گرایی به حوزه های مختلف علمی و اجتماعی از قبیل ادبیات، هنر، علوم اجتماعی و حتی معماری، ریاضیات و زبان شناسی، نفوذ زیادی پیدا کرد.
طی سال های دهه 1960 تا 1980 میلادی، تفکر پست مدرنیسم یا فرامدرنیته متأثر از تحولات فرا اثبات گرایانه در محدوده ی علم ظهور و گسترش یافت که عمدتاً افرادی همچون مارتین هایدگر و فردریش نیچه در بسط وگسترش این تفکر، تأثیرگذار بودند.
پست مدرن ها، پساساختارگرا یا فراساختارگرا نیز نامیده می شوند. آنها با اعلان پایان یا مرگ سوژه ( فاعل) براین باور صحه گذاشتند که انسان محوری افسانه ای بیش نیست و انسان به جای آن که اراده گر باشد، اسیر است، زیرا انسان مدرن گرچه از ساختار اول، خود را رهانید اما اسیر ساختار دوم باقی مانده و او را گریزی از این گونه ساختار نیست.
مدرن ها بر این عقیده بودند که انسان، همه ی ساختارها را می شکند و جبر محیط را کنترل می کند و فناوری، امکان زندگی را فراهم می سازد و برهمین منوال، ساختارگرایان ، ساختارهای معینی را معرفی می نمودند، مثلاً مارکس، ساختار اقتصادی و فروید، ساختار روانی را عامل تعیین کننده در سرنوشت انسان ها قلمداد می کردند اما پساساختارگرایان، ساختارها را ثابت نمی دانستند و آنها را محصول روابط قدرت سیاسی و اجتماعی می دانستند.
براساس این رویکرد، افراد درون جوامع با پیروی از پارادایم و گفتمان غالب ، به طبیعت و جهان خارج نگاه می کنند و این پارادایم غالب است که نوع جهت گیری و گرایشات افراد درون پارادایم را تعیین می سازد. در عین حال، این دیدگاه متضمن دوگونه واقع گرایی هستی شناختی و نیز معرفت شناختی بود.
براساس تفکر کوهنی همان گونه که واقعیتی مستقل از ما، دانش ما و پارادایم غالب، وجود دارد(واقع گرایی هستی شناختی )، معرفت ما می تواند فراتر از نمودها و ظواهر، به واقعیات راه پیدا کند . ازاین رو، براساس اندیشه ی پساساختارگرایانه، هرکس روایتی از جهان هستی دارد، لذا روایت واحد یا فراروایتی از جهان وجود ندارد.
دیدگاه فرااثبات گرا، از اواخر دهه 80 و اوایل دهه90، به عنوان یک نظریه ی دانشی، با حفظ برخی از جنبه ها و ابعاد علمی خود هم چون بحث پساساختارگرایی، شکل کاملتری به خود گرفت و وارد مرحله ی جدیدی گردید که از آن به فرا-فرا اثبات گرایی یا همان نظریه ی مشهور واقع گرایی انتقادی ، یاد می کنند.
این تفکر که تا امروز هم چنان دیدگاه حاکم در حوزه ی معرفت شناسی آینده پژوهی باقی مانده است، درواقع به نوعی تعدیل کننده و تکمیل گر کاستی های هردو دیدگاه اثبات گرا و فرااثبات گرا بوده است.
براین منوال، منطبق با اسلوب پیشین و موارد نه گانه ی یاد شده، ابعاد تفکر واقع گرایی انتقادی مورد اشاره قرار می گیرد.
ابعاد و ویژگی های تفکر واقع گرایی انتقادی
1. علم، مشتمل بر گزاره های زبان شناختی یا کمّی پیرامون ماهیت واقعیت بوده و همچنین شامل فعالیت های دانشمندان، تاریخچه ی علم و نهادهای علمی نیزمی شود؛
2. علم، درارتباط با ساختارهای منطقی و انسجام بخشی به گزاره های منطقی و همچنین کاربرد آن ها در دستکاری جهان، برای رسیدن به اهداف انسانی است؛
3.مفروض علم این است که اگرچه ممکن است مشاهده و درک بسیاری از جنبه های واقعیت، خارج از توانایی انسان باشد، اما واقعیت جهان، به تنهایی نقش تعیین کننده ای در دستیابی به علم دارد؛ در محدوده ی حواس و تفکر انسانی می توان به حقیقت رسید حتی اگر قطعی نباشد و ابطال پذیر، حدسی، مشروط، اصلاح پذیر، احتمالی و ... باشد؛
4. علم تا حدود زیادی انباشتنی است. تا حدی به خاطر این که جهش های انقلابی هم معمولاً شامل بسیاری از یافته ها و باورهای علمی قبلی می شوند.
5. اعتبار علم با تهدید مواجه است زیرا تمایلات فرهنگی می تواند حقیقت را مورد تحریف قرار دهد؛
6. اعتبار علم با جهت گیری های شخصی و اجتماعی نیز مورد تهدید قرار می گیرد؛
7. علم، مشتمل بر نظریات پژوهشی است که معمولاً با یکدیگر همپوشانی کافی دارند، به گونه ای که برخی از تناقضات میان آنها را می توان مورد بررسی انتقادی قرار داد؛
8. علم شامل ایده های جدیدی اضافه بر ایده های قبلی یا متمایز از آن هاست؛
9. تحویل علوم به یکدیگر امکان پذیر است، بدین شکل که علوم سطحی، قابل تحویل به علوم ژرفتر و عمیق ترند.
آینده پژوهی انتقادی
امروزه، چارچوب مباحث معرفت شناسی در حوزه ی آینده پژوهی بر شالوده ی اندیشه ی پساساختارگرا یا همان تفکر واقع گرایی انتقادی استوار است. ازاین رو، آینده پژوهی انتقادی یا پساساختارگرا روش بررسی معرفت شناسانه در حوزه ی آینده پژوهی محسوب می شود.
ویژگی مهم این روش، بررسی نظام مند آینده های ممکن، محتمل و مرجح ، جهان بینی ها و پشتوانه های اساطیری بدیل ها و سناریوهای هنجاری آینده است. شاکله ی اصلی آینده پژوهی انتقادی، مطالعات ساختاری (الگوهای تاریخی تغییر؛ ظهور و سقوط جوامع و نظام ها) و عاملیت انسانی (مطالعه و خلق تصاویر مرجح مربوط به آینده) (عنایت الله ،2007).
هدف از پژوهش انتقادی، به چالش کشیدن روابط قدرت موجود در زمان حال است و این کار با ایجاد مسأله در مفاهیم گفتمانی رایج و ترسیم مکان ها یا سناریوهای دیگر برای آینده صورت می گیرد. این گونه دور شدن از زمان حال ماهیتی تاریخی، آینده نگر و تمدنی دارد و باعث می شود تا زمان حال به عنوان یکی از سناریوهای محقق شده ی زمان گذشته مورد بررسی نقادانه قرار گیرد تا منطق شکل گیری و ایجاد رویدادها، روندها، سناریوها، گفتمان ها و پارادایم های مسلط بر حال و آینده روشن گردد.
ویژگی های آینده پژوهی انتقادی
1. تفکر عمقی و نفوذ در ژرفای واقعیت
در این روش، واقعیت و موضوع مورد بررسی آینده پژوهانه اعم از یک پدیده، سناریو، گفتمان، پارادایم و... با تفکر عمودی و عبور از سطح به عمق مورد مطالعه قرارمی گیرد.
همانگونه که فیلسوف علم معاصر-روی بسکر- واقعیت را لایه به لایه میداند(بسکر15،2008) آینده پژوهان به ویژه آینده پژوهان معرفت شناس معاصر بر این اعتقادند که سطح اول مشاهده ی واقعیت(مشاهده ی تجربی) همواره گمراه کننده است، ازاین رو، سناریوسازان برجسته در تفکر پیرامون سناریوهای آینده، چیزهایی می بینند که دیگران نمی بینند.
آنها به زوایای پنهانی از واقعیت دست می یابند که با تفکر سطحی و روبنایی، قابل مشاهده و درک صحیح نیست. ازاین روست که اسلاتر دیدگاه های خوش بینانه درباره آینده را کم عمق، غیرواقعی و ظاهری قلمداد می کند (اسلاتر1996).
بنا بر تفکر انتقادی؛ برای ساخت سناریوهای آینده ، باید در لایه های زیرین واقعیت، به جستجوی ساختارهای معنایی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... پرداخت . "در اینجا محور کار ؛ تعریف و تعین بهتر آینده نیست بلکه تا حدی ، نامعین سازی آینده و طرح سؤال از آن است"(عنایت الله2007).
براین منوال، آینده پژوهی تجربی و تفسیری بخشی از پژوهش انتقادی محسوب می شود. بدین شکل که ابتدا دادهه ای علمی (تجربی)، با قرار دادن در بافتهای معنایی متفاوت، مورد تفسیر قرار می گیرند. سپس، بافت های معنادار یاد شده درون ساختارهای تاریخیِ قدرتـ دانش، طبقه بندی اجتماعی، جنسیت و شناخت قرار گیرند. بُعد تجربی آینده پژوهی بر بی طرفی (غیرشخصی و عینی بودن) یافته ها و بعد تفسیری آن مبتنی بر درک متقابل و برقراری مفاهمه است.
از این حیث باید ابعاد تجربی و تفسیری آینده پژوهی را از هم جدا نموده و متمایز بدانیم. در اینجا، کار سناریوها پیشبینی نیست بلکه تصاویری از ممکن ها را ارایه می کنند که حال را نقد می کنند و آن را کانون توجه قرار می دهند.
2. ساختارشکنی و مسأله سازی
رویکرد انتقادی نه تنها به پیشگویی (علمی) و قیاس (تفسیری) نمی پردازد بلکه به مسأله سازی پیرامون اجزای تحلیل می پردازد. در واقع وظیفه ی اصلی آینده پژوه انتقادی، ارایه ی تعریف روشن و شفاف از آینده نیست؛ او می کوشد تا تعاریف ارایه شده از آینده را در هم ریزد.
به عنوان مثال، این که رشد جمعیت در آینده چگونه و تابع چه نرخی خواهد بود، در اینجا اهمیتی ندارد، مهم دانستن این نکته است که چرا گفتمان ما در طول تاریخ به اینجا رسیده که برای گفتگو درباره ی تعداد انسان ها، از میان مفاهیم رایج به جای اجتماع یا مردم از مفهوم جمعیت استفاده می کنیم(عنایت الله 1999).
کمی منتقدانه تر، این سؤالات را مطرح می کنیم که:
چرا باید جمعیت را پیشبینی کرد؟
چرا دانستن نرخ رشد مهمتر از سطح مصرف است؟
از آنجایی که حکومت ها و گونه های دیگر قدرت، هم چون نهادهای مذهبی در ایجاد گفتمان های غالب و رایج نقش بسزایی دارند و این کار را با برجسته سازی برخی مسایل و بی اهمیت نشان دادن مسایل دیگر انجام می دهند پی می بریم چرا برخی از سناریوها یا آینده های خاص، سلطه گر و غالب دیده می شوند.
اما مهمتر از گونه های قدرت، دیدگاه های معرفتی یا ساختارهای دانشی هستند که به تقسیم بندی دانایی ها به آنچه دانستنی و آنچه غیرقابل دانستن است می پردازند و نشان می دهند که محدوده و مرزهای فهم بشری تا کجاست.
از این رو، به رغم اینکه ساختارها و نهادهایی همچون نظام های مدرن سیاسی ابزارهای سودمندی برای تحلیل هستند، اما نمی توان آنها را جهان شمول دانست زیرا متعلق و منحصر به تاریخ، تمدن و معرفت (قلمرو و محدوده دانشی) هستند؛ با این حال وجود دارند.
رهیافت پسا ساختارگرا، تلاش می کند تا روندها و رویدادها را مسأله ساز کند؛ برخلاف پژوهش های انتقادی نئومارکسیستی ، سعی نمی کند تا صرفاً مبنای طبقه بندی روندها را بازشناسی کند. اساساً، محور بحثش این نیست که احتمال تحقق چه روندها یا رویدادهای دیگری وجود داشته که تاکنون محقق نشده اند.
این بحث را پیش می کشد که چگونه یک موضوع از همان ابتدا، در قالب یک روند یا رویداد ساخته شده و برای ساخت آن موضوع اجتماعی خاص، چه هزینه ای پرداخت شده است؟ و ساخت یک رویداد یا روند خاص، به خودی خود باعث غلبه و رجحان کدام الگوهای نظری خواهد شد؟
جمع بندی
همان گونه که مشاهده شد، مبانی فلسفی و معرفت شناختی آینده پژوهی تا حد زیادی متأثر از تفکر واقع گرایی انتقادی و ارکان و شاخه های این دیدگاه است. همسویی این دیدگاه با دیدگاه های فلاسفه ی متأخر هم چون فایرابند ، بسکر ، هابرماس و دیگر نظریه های انتقادی هم چون عقلانیت انتقادی پوپر که مجال برای پرداختن به آن میسر نگشت بر غنای بنیان های معرفت شناختی آینده پژوهی افزوده و می افزاید.
دیدگاه واقع گرایی انتقادی، واقعیت را لایه لایه می داند و لایه ی اول (تجربی) را گمراه کننده و فهم لایه های عمیق تر را در سایه ی کنش و درگیرشدن با واقعیت ممکن می داند. ازاینجاست که آینده پژوهی را افزون بر علم تصمیم ، علم کنش یا اقدام نیز می نامند. آنچه در نوشتار حاضر عرضه شد، بخش اندک و مختصری است از مباحث بسیارگسترده و دامنه داری که می توان در این عرصه مطرح نمود.
منابع:
- Bell, Wendell. 2003. Foundations of Futures Studies, New Brunswick(USA) and London(UK), Transaction Publishers.
- Inayatullah, Sohail. 2007. Questioning the Future, Tamkang University, Taiwan.
- Hacking, Ian. 1981. Scientific Revolutions. Oxford: Oxford University Press.
- Inayatullah, Sohail. Critical futures research. 1999. The Communication Centre, Queensland University of Technology.
- Slaughter, Richard. 1996. New Thinking for a New Millennium. Routledge & London and New York.