گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ حدودا یک ماه پیش بود که همه ی خبرگزاری ها و روزنامه ها، فداکاری آتش نشان جوان، امید عباسی را تیتر کردند و شرح عمل جوانمردانه اش، شد نقل هر محفل. این آتشنشان جوان هنگام عملیات ماسکش را در اختیار دختر بچه قرار داده بود که باعث شد خودش به کما برود و دچار مرگ مغزی شود.
ماجرا از این قرار بود که یک آپارتمان ده طبقه دچار حریق و دختر بچهای درمیان دود و آتش گرفتار شده است. آنچه مسلم بود بهدلیل عدمگازکشی درساختمان مورد نظر مادر خانواده در حال آشپزی با گاز پیک نیکی بوده که ناگهان شعلههای آتش زبانه کشیده و خیلی زود آتش به همهجایخانه سرایت کرده است.
آتشنشانان بلافاصله عملیات خود را برای اطفای حریق و نجات دختر بچه آغاز کردند. در این میان امید عباسی فرمانده ایستگاه 68آتشنشانی به میان دود و آتش رفت و بعد از جست و جو در خانه دختر بچه 8ساله را کنار پنجره پیدا کرد. دخترک برای فرار از شعلههای آتش به کنار پنجره پناه برده بود و هر لحظه امکان سقوط وی وجود داشت که درآن لحظه امید عباسی آتشنشان فداکار به کمک وی شتافت تا او را از خطر مرگ نجات دهد.
آتشنشان فداکار وقتی متوجه شد که دخترک دچار دودزدگی شده و به سختی نفس میکشد دراقدامی انسان دوستانه ماسکش را در اختیار وی قرار داد و وقتی از آپارتمان بیرون آمد بهدلیل تنگی نفس و دودزدگی بیهوش شد. وی بلافاصله به بیمارستان منتقل شد اما بعد از انجام معاینات پزشکی مشخص شد که او به کما رفته و دچار مرگ مغزی شده است.
بعد از آن هم با توجه به کارت اهدای عضوی که داشت، خانواده اش رضایت می دهند که اعضای او را اهدا کنند و نام این جوان برای همیشه، در ذهن ها به عنوان یک قهرمان ثبت می شود.
اما از این دست اتفاقات، از این نوع فداکاری ها در گوشه و کنار میهن کم اتفاق نمی افتد. اتفاقاتی که در حاشیه و تحت تاثیر وقایع مهمتر قرار می گیرند و هیچ وقت سرو صدایشان به آن بلندی نیست که دیگران بفهمندش.
درست در دومین روز هیاهوی تبلیغات شوراها در سراسر کشور بود که سد احمد آباد (سدی در شهرستان تکاب دراستان آذربایجان غربی) جان 5 نفر را گرفت و جز چندخبر کوتاه و گفتگوی کوتاه از مسئولین شهر با سایت های استانی و روزنامه ایران دیگر کسی به عمق فاجعه نپرداخت .
داستان از آنجا شروع شد که اعضای 2 خانواده برای تعطیلات به سد تکاب می روند. الناز 22 ساله برای شنا داخل آب سد میرود و دقایقی نمی گذرد که همه با شنیدن فریادهای کمکخواهی این دختر وحشتزده خود را به کنار سد میرسانند و حیرتزده می بینند الناز در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است.
اکبر 25 ساله برادر الناز نخستین کسی بود که برای نجات جان خواهرش به آب سد شیرجه زد. خیلی زود امیدها کمرنگ شدند و همه با چشمانی وحشتزده دیدند از خواهر و برادر اثری نیست. این بار برادر 18 ساله به نام اصغر برای نجات جان خواهر و برادر دیگرش خود را به آب سد انداخت اما انگار سرنوشت غمناکی برای این برادران و خواهر نگون بخت رقم خورده بود و آنان گرفتار آب سد شده بودند.
برادرشوهر الناز وقتی دید که اعضای خانواده عروسشان همه اسیر آب سد شدهاند، وی نیز برای نجات آنان خود را به آب انداخت و دقایقی بعد این مرد به خاطر بیاحتیاطی و آشنا نبودن با فنون شنا مانند دو برادر و خواهر در آب سد تکاب غرق شد. سمیرا و مریم هاشمی 17 و 16 ساله نیز در آب سد دست و پا میزدند که یک مرد روستایی به نام محمد رحیمی که 35 ساله بود فرشته نجات آنان شد و توانست هر دو خواهر را زنده از آب بیرون بکشد.
اما این مرد فداکار خود اسیر سد مرگ شد و از پای درآمد.
این حادثه ی شوم و شرح این فداکاری در هیچ رسانه ای منتشر نشد و جوان روستایی 35 ساله، در گمنامی هر چه تمام تر به خاک سپرده شد.
امید عباسی و محمد رحیمی همسن و سال بودند. آتش نشان فداکار دختری کوچک داشت و محمد رحیمی نیز دو فرزند خردسال. امید عباسی جان دختر بچه ای را نجات داد و جوان روستایی جان دو نفر را.
ای کاش توجه به آتش نشان فداکار به خاطر پایتخت نشینی اش نباشد. ای کاش سخنرانی و حضور مسئولان در مراسم تشییع و یادبود او جنبه تبلیغاتی نداشته باشد. ای کاش فقط نام این آتش نشان فداکار روی کوچه و خیابان ها گذاشته نشود. ای کاش این گونه مردانگی و ایثارها هم پررنگ شود تا همه بدانند قهرمانان، پهلوانان در همه جای ایران زندگی می کنند و حاضرند با فدا کردن جانشان، به دیگران زندگی دوباره ببخشند.
اما تنها اشک هايم براي اين 5نفر نبود، بلکه به يک تاريخ بدبختي و فقر و رنج شهرم گربه کردم، آري در هياهوي فداکاري ايثارگري از پايتخت که تمام امکانات و خوشي ها و رفاه و ... را دارد به کمبود امکانات، فقر رفاه و خوشبختي و يک تاريخ مظلوميت شهرم گريه کردم دريغا با خود فکر مي کردم اگر اين شهر اندکي امکانات تفريحي و گردشگري داشت چه بسا آن خانواده براي گذران اوقات فراغت به آنجا نمي رفتند، اگر اين شهر چند استخر مجهز داشت چه بسا آرزوي شنا کردن در يک مکان غيراستاندارد و غير ايمن به يک اتفاق ساده و پيش پا افتاده بدل مي شد و دريغا شايد اتفاقي چنين شوم نمي افتاد. صدها دريغ و هزاران افسوس