گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ کتاب «سفر به روایت سرفهها» سفرنامه هیروشیما حمید حسام با چند تن از جانبازان شیمیایی در انتشارات صریر منتشر شده است. نویسنده کتاب در بخشی از مقدمه کتاب آورده است: «این سفر با سفرهای قبلیام تفاوت ماهوی داشت. چرا که باید نفس به نفس جانبازان شیمیایی میدادم و به سرزمینی میرفتم که امواج هستهای در 67سال پیش برای اولین بار، تن تاریخ را سوزاند و من ناخواسته، مشق ناصرخسروی برگردنم آمد و با شنیدن نام هیروشیما به عمق فاجعه پرتاب شدم. در مواجه با سونامی آتش نه میتوانستم و نه میخواستم ناصرخسرو باشم. باید خودم را در آن هیاهو پیدا میکردم. آن خودی که با «سرفهها» زندگی کرده بود و طعم گاز خردل را میشناخت. پس باید سفرنامه را رنگی دیگر میزدم؛ نه بر سیاق تقلید و تکرار، بل سفرنامهای که پژواک فریاد خاموش سرفههای جانبازان شیمیایی است.»
این کتاب در شش فصل هیولای هفت سر هستهای، مثل اصحاب کهف، هرگز باز نخواهیم گشت، از هیولای هفت سر هستهای تا روباه حرا، هیروشیما؛ سونامی آتش و گازهای سمی و جزیره آهوان به رشته تحریر در آمده است.
در فصل ششم این کتاب می خوانیم:
اسمش، خیلی شبیه هیروشیماست؛ اکونوشیما.
اصلاً این دو پسوند «شیما» یا «جیما» در ژاپن، پرکاربرد است. درست مثل کاربرد پسوند کٌلا در روستاهای چسبیده به هم در شمال کشور خودمان: کیاکٌلا، امیرکٌلا، حسن کٌلا، دیو کٌلا و نظایر آن.
اما این کٌلا به معنی محله است، در تخاطب مازنی و آن شیما- جیما- به معنی جزیره است در لغت ژاپنی. درست مثل کلمه ترکی «آدا» به معنی جزیره که ترک ها برای پسوند استفاده می کنند.
در ژاپن بین شهرها و شهرک ها تا دلتان بخواهد، آب و رودخانه فاصله انداخته و جزیره درست کرده است.
اکونوجیما یا اکونوشیما یکی از آن هزاران جزیره است. جزیره ای مرموز که سال های سال جزو مناطق متروکه بوده و پای هیچ بنی بشری به آن نمی خورده است.
برخلاف این سال ها که نه تنها ژاپنی ها بلکه گردشگران خارجی هم اذن دخول یافته اند. چرا؟!
پایمان لب آب که رسید، قرار است خانم سویا یا دکتر خاطری برایمان توضیح دهند.
ساعت 7 صبح است و اعضای گروه یکی یکی می آیند. خانم سویا، شوهرش و سه نفر همراهشان با خودرو و وَن زودتر از بقیه آمدند. محیط آرامی است. جلو هتل و خیابان شش باندی که وسط آن را خط آهن قدیمی جدا کرده است، و با واگن هایی بازمانده از جنگ جهانی دوم- البته بازسازی شده- که تا نسل امروز ژاپن، سیرتکامیلی این قطارها را تا فناوری شین کان سن، بهتر لمس کنند. به هر حال نوعی حفظ سنت است. مثل سنت پوشیدن لباس کیمونو برای دختران و زنان ژاپنی.
هنوز دو نفر از اعضای گروه نیامده اند. همه منتظریم که یک آمبولانس آژیر می کشد و می رود. جلالی با صدای آژیر، حس نوستالژیک پیدا می کند. آهی می کشد. در نگاهش تصویر گذشته را می بینم، می پرسم: «یاد گذشته کردی؟»
فی المجلس یک خاطره می گوید: «وقتی برای درمان به ژاپن اعزام شدم، از فرودگاه ناریتا تا شهر توکیو 80 کیلومتر پشت آمبولانس خوابیدم؛ با آن زخم ها و تاول ها. آمبولانس آژیر می کشید و من عذاب.
صدای آژیر مثل صدای انفجار بمب توی سرم می پیچید. ناله می کردم و داد می زدم: «خاموشش کنید!» اما راننده و دو پرستار همراهش فکر می کردند ناله ها تأثیر درد و زخم است.
یک ایرانی از سفارت داخل آمبولانس بود. وقتی فریاد زدم خاموشش کنید، متوجه منظورم شد. آمبولانس جایی ایستاد. ظاهراً راننده به او می گفت که اجازه ندارد آژیر را خاموش کند. راننده با مرکز تماس گرفت. آنها هم اجازه قطع آژِر را ندادند. همان جا یک هدفون گذاشتند گوش من و راحت شدم.»
خاطره جلالی که تمام شد، جمع مان جمع بود. اما باز یک نکته جالب در خیابان اتفاق افتاد. یک موتور سوار با اینکه سمت راست او به اندازه دو خط کاملاً خالی بود و هیچ ماشینی نمی آمد و باید طبق سنت مألوف وطنی ما به راست می رشد و ادامه مسیر می داد، اما به زمین میخ شده بود، جنب نمی خورد و بر و بر ما را نگاه می کرد که کی راه می افتیم.
پچ پچ میان گروه افتاد: این بابا چرا اینجا میخ شده!
برای اسکورت ما آمده، با بچه های بالا هماهنگ شده!
مگر ما کی هستیم؟ یا اینجا چه خبره که باید اسکورت داشته باشیم!
اسکورت چیه؟ این بنده خدا منتظره تا ما سوار شویم و بعد راه بیفتد.
خب بره آن طرف مثل بچه آدم بندازه لاین راست، نمی خواد که لایی بکشه!
بنکدار که تجربه زندگی و کار در ژاپن را بیشتر از بقیه دارد، می گوید: نه، آقایان، نقل این حرف ها نیست. این آقا نه اسکورت است، نه بیکار. تا ما راه نیفتیم، جنب نمی خورد، چون پشت سرش چراغ و چهارراهه و این خط را انتخاب کرده، باید توی همین خط ادامه مسیر بده.
خب حالا اگر راست بره، چه اتفاقی می افته؟
هیچی، دوربین ها عکسش رو می گیرند و سند خلافش رو می فرستند در خانه اش.
عجب، چه خلاف سنگینی!
بمب خنده میان جمع می ترکد. جای معطلی نیست. ون راه می افتد و آن بنده خدا هم.
می افتیم در مسیر جنگلی که از شهر دور می شود و می رود به جایی که خانم سویا معرفی اش می کند: ما امروز میزبان شما درجزیره آکونوجیما هستیم؛ جزیره ای کوچک و زیبا در مجمع الجزایر «گی یو» در دریای ژاپن که در قسمت جنوبی استان هیروشیما با آب های ساحلی احاطه شده است.
محیط جزیره 3 در 4 کیلومتر است.
بنکدار سخنان خانم سویا را ترجمه کرد و دکتر خاطریآنها را تکمیل»: «اکونوجیما محل اجرای یک از مخوف ترین و سری ترین پروژه های نظامی ارتش امپراتوری ژاپن بود. پروژه سری ساخت سلاح های شیمیایی از سال 1929 در این جزیره آغاز شد.
مخازن بزرگ و برج های تقطیر و خط تولید گازهای شیمیایی خطرناک از جمله گاز خردل در این جزیره ساخته شد.
محرمانه بودن این پروژه به دلیل مغایرت آن با معاهدات بین المللی از جمله پروتکل 1925 ژنو، مبنی بر ممنوعیت کاربرد سلاح ها شیمیایی، به حدی بود که از آن سال تا جنگ جهانی دوم در سال 1945، این جزیره از نقشه ژاپن حذف شد و مردم جهان و حتی بسیاری از کارگران بخش های تولید گاز در جزیره، از اینکه بشکه های حاوی مواد شیمیایی از اسکله های جزیره بارگیری می شود، بی اطلاع بودند. آنها نمی دانستند که این مواد برای تولید سلاح های شیمیایی است.