به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزای دانشجو»، وبلاگ حقیقت محض نوشت؛ فیلم حوض نقاشی قطعاً ارزش چندبار دیده شدن را داشت؛ کاش زودتر از آنکه این فیلم به شبکه نمایش خانگی بیاید آن را دیده بودم و نقدی بر آن نوشته بودم تا از شما دعوت میکردم حتماً این فیلم را در سینما به تماشا بنشینید.
ساخته اخیر سازنده فیلمهایی چون کتاب قانون و سعادتآباد، یعنی «مازیار میری» فیلمی بود خوشساخت، با مضمونی اجتماعی و عاطفی، که از بازی درخشان سید شهابالدین حسینی و نگار جواهریان بهره میبرد؛ روند داستان، خوب، مناسب و جذاب است و بیننده از دیدن فیلم خسته نمیشود؛ طراحی داستان چینش خوبی دارد و فیلم را میتوان دارای دکوپاژ قابل قبولی توصیف کرد.
فیلم در رابطه با پسری است که از داشتن مادر و پدری رنج میبرد که به دلیل معلولیت ذهنی و حرکتی نتوانستهاند والدین خوبی برای کودکشان باشند؛ پدر و مادری صاف، سادهدل و بیغل و غش که تمام تلاششان مصروف نگهداری از این فرزند است و بس.
در نگاه اول بیننده در میان یک دوراهی قرار میگیرد؛ از سویی به کودک حق میدهد از آمدن مادرش به مدرسه ناخرسند باشد، یا از اینکه هر روز مجبور است کتلت بخورد و از خوردن غذاهای متنوع دیگر محروم است شاکی شود. از سویی بیننده به پدر و مادر او نیز حق میدهد که انتظار داشته باشند فرزند دلبندشان تلاش بیوقفه آنها برای تأمین معاشش را ببیند و اگر قدردان هم نیست، ناسپاسی نکند.
پسرک که خود را همواره با همکلاسی خود که فرزند معاون مدرسه نیز هست مقایسه میکند، بالأخره یک روز پس از آنکه به دلیل بیادبی به مادرش از پدرش سیلی میخورد، خونش به جوش میآید و درحالیکه برای جبران عقبافتادگی درسیاش به منزل همکلاسش میرود، از معاون مدرسه میخواهد که فرزند او باشد و در خانه آنها بماند.
اما دیری نمیپاید که متوجه مشکلاتی در خانه میزبان میشود و اندکاندک پی میبرد که اگرچه ضعفهای بزرگی در زندگی خانوادگی خود دارد، اما با توجه به خوبیهای بیبدیلی که پدر و مادرش دارند، و تلاش مثالزدنی آنها برای بازگرداندن او به منزل، متعلق به همان خانواده است و باید به همان خانه بازگردد.
فیلم در کنار مضمون اجتماعی و خانوادگی اشاراتی نیز به اوضاع اقتصادی نامناسب ایران دارد و گوشه و کنایهای هم به کاهش تولید، رشد بیکاری و افزایش سایر فشارهای اجتماعی ناشی از تحریم میکند؛ اما بیان این مشکلات ابداً به شکلی نیست که دولت را به خاطر تحریمی که بر ملت تحریم شده مورد شماتت قرار دهد؛ لیکن سادهلوحانه است اگر تمام مضمون سیاسی فیلم را محدود به همین کنایههای مستقیم بدانیم.
به نظرم این فیلم دارای مضامینی ظریف نیز بود که اغلب مورد غفلت قرار گرفته است؛ البته این یک برداشت کاملاً شخصی است و شاید نتوان به صراحت این دیدگاه را به کارگردان اثر نسبت داد؛ اما حتی اگر چنین باشد، مضمون سیاسی فیلم، با بلوغ و رسایی خوب و جذابی به صورت زیرپوستی منتقل شده و این خود نشان از خردورزی و هوشمندی صاحب اثر دارد.
پدر و مادر در بسیاری از فیلمنامهها نماد حاکمیت هستند و در این فیلم نیز همین استعاره را میتوان کشف کرد؛ حاکمیتی که هنوز به بلوغ خود نرسیده اما زعامت مردمی را بر عهده گرفته است که اغلب با سرعتی بیش از قشر حاکم رشد میکنند.
به نظرم مسئله پیش روی فیلم در واقع تمایل برخی از جوانان نواندیش و تحولخواه به خروج از کشور و تحصیل یا حتی ماندن در کشورهای بیگانه است؛ قشری که حاکمیت جاری در کشور را ناکارآمد میپندارند و فکر میکنند مرغ همسایه قطعاً غاز است.
دلشان از تکمحصولی بودن اقتصاد کشورشان گرفته است و حالا دیگر دلشان پیتزا میخواهد و نه کتلت؛ حاکمان کشورشان را مایه سرافکندگی خودشان میدانند و درحالیکه مسئولان مدرسه، سادهدلی، صراحت و نیکاندیشی مادرش را تحسین میکنند، آنها مام وطن را مایه سرافکندگی خود در جوامع بزرگتر میدانند.
از طرفی این فیلم مرثیهای بر نوع حاکمیت در کشورمان نیز هست؛ حاکمیتی که نتوانسته است نسبت به فرزندی که مسئول رفاه و تأمین و رشد اوست، به درستی به وظائفش عمل کند، اما تمام توانش را نیز بهکاربرده است و هرگز جز خیر و صلاح فرزند را نخواسته است.
حاکمیتی که متکی به یک محصول واحد (همان کتلت هر روزه که فقط هر بار به شکل جدیدی طبخ میشود) است و تلاشش برای پخت پیتزا به شکست میانجامد؛ حاکمیتی که اگرچه نمیتواند چرخ صنعتی یک موتورگازی را بچرخاند اما همان موتور را با پای پیاده هل میدهد تا بتواند پیتزاهای مردم را به مقصد برساند و بدین وسیله روزی خانواده را تأمین کند.
فصل پایانی فیلم، محصول رویارویی فرزند با مسائل خانواده جدیدی است که وارد آن شده است. خانوادهای که درگیر با معضل سردی روابط است. پدری که بیکار شده و به دلیل بیکاری به افسردگی دچار شده است؛ مادری که احساس میکند این مهمان کوچولو تنها کسی است که قدردان زحمات اوست؛ خواهر و برادری که تنها سرگرم خویشاند.
در این بین، مهمان کوچک این خانواده اندکاندک به خاطر میآورد که مادر و پدرش چقدر برایش عزیزند و چقدر برایش زحمت کشیدهاند و حالا که ناتوان از بزرگتر ماندن از فرزندشان هستند، نیازمند حمایت و دستگیری کودک توانمند خویشاند.
دیالوگ اصلی فیلم که نویسنده تأکید ویژهای بر آن دارد، حرفی است که عاقد در روز عقد به پدر و مادر عقبمانده کودک داستانمان گفته است؛ به نظر میرسد حرف اصلی فیلم، حتی در عرصه سیاسی و اجتماعی نیز همین است که نسل جدید اگرچه انتقادات بزرگی به نحوه حاکمیت در کشور دارد، اما باید متوجه خیرخواهی و تلاش بیوقفه آن نیز باشد و تمام تلاشش را برای کمک به آن به کار گیرد؛ فیلم در یک جمله به والدین و فرزندان اجتماعی جامعه میگوید که «باهم بسازید، همین.»