شهیدی که امام و جنگ را بیشتر از خانواده‌اش دوست داشت!
یک فنجان کتاب داغ - 9
گفتم: نه تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری. از دستم کلافه شده بود، گفت: قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سر به سرم می گذاری؟!
تعداد نظرات: ۲
m
-
سه‌شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲
اين کتاب فوق العاده زيباست...
بدون نام
-
سه‌شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲
"گفته ام چشم، نگذار روسياه شوم،نگذار حرفي که به امام زده ام و قولي که داده ام،پس بگيرم"
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار