گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ تلخی آن به خاطر سرگذشت دردناک آن بزرگمردان در روزگار اسارت آن هم با دهان های روزه در ایام ماه مبارک رمضان است.
اما آموزندگی آن به این خاطر است که تحمل مشقت روزه داری در هوای گرم، استوار می سازد.
بنا داریم تا در سلسله مطالبی در ایام ماه مبارک رمضان، خاطراتی از کتاب«پایی که جاماند» نوشته ی سیدناصر حسینی پور را باهم مرور کنیم.
سه شنبه 12 اردیبهشت1368-24 رمضان-تکریت-اردوگاه16
دیروز یکی از اسرا که قصد فرار داشت، گیر افتاد. از بچه های اردوگاه 15 بود. این اردوگاه در دویست متری جنوب ما قرار داشت. آنطور که می گفتند؛ گویا خودش را زیرشکم آیفای حامل نان و یا ماشینی که زباله های اردوگاه را بیرون میبرد، چسبانده بود.
اسیر ایرانی هنگام خروج ماشین آیفا از درِ دوم پادگان گیر دژبان ها افتاده بود. بدون احتساب دژبانی اردوگاه؛ پادگانی که اردوگاه های اسرای مفقودالاثر درآن قرارداشت سه دژبانی داشت؛ هرکدام از هم سخت تر و سمج تر. دژبان ها هنگام خروج ماشین ها، زیرشکم خودرو ها رو وارسی می کردند.
برای این که اسرا از لابلای زباله ها و ماشین زباله بر فرار نکنند، زباله ها را با دستگاه مخصوصی آسیاب میکردند.
... فرار ناموفق اسیر ایرانی کار دستمان داد. آمار روزانه را از سه وعده به پنج وعده افزایش دادند. آمار قبل از ظهر و بعداز ظهر هم به آمار صبح و ظهر و شب اضافه شد.
اسیر دیگری که سعی داشت داخل تانکر آب فرار کند، داخل تانکر آبی گیرافتاد و کشته شد. او نتوانسته بود از تانکر آب بیرون بیاید. تا سه چهار روز جنازه اش داخل تانکر بود. ما از آن تانکر آبی که جنازه ی او داخلش بود آب می خوردیم. آب بوی مردار گرفته بود. همه فکر می کردند از از چاه آب است. بعد از یک هفته که داخل تانکر آب را وارسی کردند، جنازه ی متلاشی شدهی او را بیرون کشیدند.
نشستن طولانی مدت در صف آمار(آن هم در ماه رمضان) خسته کننده و عذاب آور بود. بیش از همه افراد مسن و ما مجروحین عذاب می کشیدیم. بچه ها روزه دار بودند. اسیر ایرانی بدموقعی را برای فرار انتخاب کرده بود... .