به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات "خبرگزاری دانشجو"؛ ازقدیم الایام روضه خوانان اباعبدلله،سومین روز محرم روضه ی حضرت رقیه را می خوانند و یاد داغ و مصیبت هایی که در اسارت بر اهل بیت رسول الله رفت می کنند،به همین بهانه چند شعر از شاعران اهل بیتی کشورمان نذر حضرت رقیه، در اختیار مخاطبین عزیز قرار میدهیم که در از نظر خواهید گذراند...
بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم
یکی دوتا که نیست کبودی پیکرم
بیش از همین مخواه وگرنه به جان تو
باید همین کنار تو تا صبح بشمرم
از تو چه مانده است؟ بگویم "که ای پدر"
از من چه مانده است؟ بگویی" که دخترم"
اندازه ي لب تو لبم شد ترک ترک
اندازه ي سر تو گرفتار شد سرم
از تو نمانده است به جز عکس مبهمت
از من نمانده است به جز عکس مادرم
از تو سوال میکنم انگشترت کجاست؟
كه تو سوال میکنی از حال معجرم
دیدم چگونه سرت را به طشت زد
حق میدهی بمیرم و طاقت نیاورم
مرد کنیز زاده ای از ما کنیز خواست
بیچاره خواهر تو و بیچاره خواهرم
مرهم به درد اين همه زخمي نميخورد
بابا سرم تنم كمرم پهلويم پرم
علي اكبر لطيفيان
روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا
از نفس های کم و مختصر انداخت مرا
خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو
بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا
گذر از کوچه و بازار برایم بد شد
دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا
ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم
آنقدر زد که پدر ! از کمر انداخت مرا
عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو
پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا
آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم
از روی ناقه ی عریان ،پدر انداخت مرا
می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند
بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا
دل خورشید به حال من و زینب می سوخت
تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت؟
مسعود اصلانی
بر نيزه ها از دور مي ديدم سرت را
بابا! تو هم ديدي دو چشم دخترت را؟
چشمانم از داغ تو شد باغ شقايق
در خون رها وقتي که ديدم پيکرت را
اي کاش جاي آن همه شمشير و نيزه
يک بار مي شد من ببوسم حنجرت را
بابا تو که گفتي به ما از گوشواره
همراه خود بردي چرا انگشترت را
با ضرب سيلي تا که افتادم ز ناقه
ديدم کبودي هاي چشم مادرت را
يک روز بودم ياس باغ آرزويت
حالا بيا با خود ببر نيلوفرت را
یوسف رحیمی