گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ محبوبه بابارحیم - ماه صفر در میانه روزهای خود، در ماتم و اندوهی بزرگ به سوگ نشست و در اربعین سالارشهیدان کربلا، قد خم کرده است.
بزرگی آه و غم، دلهرهٔ کودکان حرم، گهواره خالی علی اصغر، جای خالی گریههای رقیه، برتن روز میکوبد و در چهلمین روز از فاجعهٔ تا ابد زنده تاریخ خون میگرید.
صحرا هنوز صدای گریه دخترکان و شیون زنان را در خود تکرار میکند و فرات در پر آبی و خروشانی خود بیقرار، لبهای عطشان علمدار را صدا میزند.
چقدر برای زینب (س) سخت است اربعین برادر! گویا برایش قصههای دردناک دیگری را به یاد میآورد. قصه در و دیوار و مادری تنها در کوچههای مدینه، قصهٔ محراب و فرق شکافته پدر، قصه زهر جگرسوز برادرش حسن (ع) و حالا امروز کدام صحنه از دهم عاشورا را مرور کند؟ قصه برادرش حسین، برادرش عباس، جیغ و شیون دخترکان یتیم، بیتابی رباب و حنجرهٔ پاره شده علی اصغر (س)، پسران شیرمرد حسن (س)؟! چقدر جای خالی بیتابیها و گریههای رقیه برایش سنگین است...!
هنوز نمیدانم و نمیتوانم بفهمم زینب در اربعین برادرش چه به او گفت؟!
چهل روز از عزای مولایمان حضرت امام حسین گذشت. اشکی در چشم نماند و بغضی بدون گریه باز نشد. دلها قرارشان را پای روضه ارباب جا گذاشتند.
بانگ سفر به کربلا با نزدیک شدن به چهلم امام حسین (ع) زده شد. کوچک و بزرگ، پیاده و سواره همه با اذن او و به خواست بیبی دوعالم حضرت فاطمه زهرا (س) به سوی او عزم سفر کردند تا ارادت خود را هرچند کوتاه پیشکش لحظههای دلهره و اضطراب خواهرش زینب (س) کنند.
در نزدیکیمان هرکس را که شنیدیم راهی کربلای او شد حتی در آخرین لحظات؟! اما چه شد که سهم بیقراری ما یک کوله پر از حسرت شد تا در روزهای باقی مانده عمر وزنش بر روی دوشمان سنگینی کند! حسی همانند کودک دبستانی که از بزرگترین و مهمترین امتحان سال خود جاماند... .
روزها از عاشورا و عزای مولامان امام حسین (ع) گذشت و در پیچ و تاب روزهای رفته، در حس عبرت از عاشورا ایستاده یا در حال حرکت، روزگار گذارندیم. و شاید باد به غبغب انداختیم که در نوکری اماممان گام برداشتیم. اما هنگامی که بانگ سفر اربعین در گوش دنیا پیچید و همه را به شگفتی عظمت این سفر واداشت، هرچه خود را به اب و آتش زدیم نشد تا ما هم زائر اربعین ارباب در کربلا باشیم. شاید جایمان هم خالی نیست. اما دلهایمان همواره در مسیر نجف تا کربلا گام برداشت و موکب به موکب به عشق تو گاهی چایی برای زائرت ریخت، گاهی چند خط ذکر مصیبت خواند و گاهی فقط به امید شفاعت آرام نشست.
شاید سهم ما عزاداری در هیئتی کوچک در شهر بزرگ یا کوچکمان باشد. مهم نام اباعبدالله است و عزاداری برای او....
حسین جان! تو با روح عالم چه کردهای که امروز پس از گذشت هزار و چهار صد سال تب حضور مردمانی را بالا بردهای و در سرزمین خود فراخواندهای! و در گوش زمان کدام قصه، کدام ندا را سر دادهای که عالم در تسخیر عاشورای توست!؟
حسین جان! در دنیای واقعی و مجازی این روزها نام تو زینت بخش هر سلام است..... السلام علیک یا ابا عبدالله........ همه دیدارها در تو خلاصه شده و پاها در مسیر تو جان دوبارهای گرفته است. اما همین که به اربعین تو نزدیکتر شدیم طی مسیر تو، در دنیا، طرح شگفتی را برای آنانکه تو را نمیشناسند، بر چهرهشان نقش زد.
پیاده روی اربعین شد همه رویای شیرین بسیاریها! هیچ گا به یاد نمیآورد حتی پدربزرگ عصا به دستم، که اشتیاق اربعین اینگونه در برگی از تاریخ چند ین و چند سال گذشته نوشته شده باشد. جاذبه تو در چیست که ناخودآگاه دل و اشک و پا را به سمت خود میکشانی؟! حتی احتمال خطر و کشته شدن به یک گام برداشتن در مسیر تو میارزد. میگویند این چنین شیفتگی، خاصیت عشق است. تنها عشق است که میلیونها نفر را یک صدا به گفتن «یا لبیک، یا حسین» وا داشته است.
خیالمان را در دشت خونین کربلا کاشتیم تا اندیشهای که از آن بلند میشود جز حسینی بودن چیز دیگری نروید. به قلبمان آموختیم که در مسیر تو به تپش در آید و آنجا که فرمان مولایمان مهدی موعود را شنید به یاریش و برای اتمام قیام تو، از حرکت هم که شده بازایستد. یاری او که هر فرمانی دهد همه اطاعت باشد به رسم فرمانبری از مولایی که سالها در این اعصار تنهایش گذاشتهایم.
مهدی جان! در اربعین جد بزرگوارت امام حسین (ع) اذن چند قطرهای باران به چشمهایمان ده، اذن چند خط مرثیه!
مولاجان میخواهم در این لحظههای پایانی اربعین با تو عهدی ببندم. اگر از قافله عشق جاماندهام، اگرتو را در بین غفلتهای هر روزم گم کردهام، حواسم را برای خود کن و دستهایم را بگیر، برای آن روزی که قیام میکنی تا وعده پرودگار را محقق سازی! مولا جان سهمی از این کتاب قطور و پرماجرای تاریخ (عاشورا تا اربعین) در صفحه روزگارمان قرار ده!
آقاجان! در این لحظهها بار دیگر زیارت اربعین را میخوانم و شهادت ميدهم که من به شما و رجعت شما يقين دارم و در انجام کارهايم بر طبق دستورات دين عمل می کنم، و قلبم با قلب شما آميخته است، و در هر کارِ خود پيرو دستورات شما هستم و آماده ياری و نصرت شما میباشم، تا اين که خدا به شما اجازه ظهور دهد، و من با شما هستم نه با دشمنان شما.