به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از زنجان، جلسه هفتگی هیات مکتب الزهرا در محل مسجد باقر العلوم دانشگاه زنجان با حضور دانشجویان خواهر و برادر این دانشگاه برگزار شد.
در این مراسم معنوی حجت الاسلام دوست علی محمدی از کارشناسان نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه زنجان در سخنانی پیرامون فضیلت گریه و جایگاه گریه کنندگان در نزد پروردگار تصریح کرد: شعیب نبی (ع) در زندگی خود سه بار از شدت گریه کور شد. وقتی بار سوم از خداوند شفا یافت، پروردگار از وی پرسید که شعیب چرا اینقدر گریه می کنی؟ اگر برای رسیدن به بهشت گریه می کنی نیازی نیست، بهشت برای تو. اگر از ترس جهنم گریه می کنی، که تو را جهنم نمی برم.
حجت الاسلام محمدی افزود: شعیب نبی (ع) پاسخ داد که خدایا محبت تو بر دل من افتاده است و نمیتوانم گریه نکنم. باید همه ما از خداوند بخواهیم که ارتباطمان با وی قطع نشود و نفس به نفس کلمه هایمان دارای اخلاص باشد.
کارشناس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه زنجان با نقل داستان زیبایی از ماجرای مرد بلخی و امام سجاد (ع) خاطرنشان کرد: فردی تاجر و از اهالی بلخ بود. وی از شیفتگان امام زمان خود یعنی امام سجاد (ع) بود. هر سال که به زیارت حج مشرف میشد، برنامه خود را طوری تنظیم میکرد که حتما از مدینه بگذرد و خدمت امام سجاد(ع) برسد.
محمدی ادامه داد: این فرد هر زمان که محضر امام سجاد (ع) مشرف میشد، هدایایی نیز به همراه خود میبرد تا عرض ارادتی خدمت امام (ع) کرده باشد.
وی افزود: در یک سالی که قرار بود به سفر حج برود و مشغول تهیه کردن هدایا برای اهدا به امامش بود، همسر وی اعتراض کرد که تو تا امروز تعداد زیادی هدایا برای امامت بردی ولی آیا شده است که امامت نیز به تو هدیه ای بدهد؟ آن مرد بلخی که این سخنان را از همسرش شنید بسیار آشفته شد و خطاب به همسرش گفت که آن امامی که من برای وی هدایا میبرم صاحب عالم است و این هدیه همانند ران ملخی است که مورچه برای سلیمان نبی(ع) برد.
محمدی افزود: وقتی آن سال به مدینه و به منزل امام سجاد (ع) رفت، دید که سینی غذا در مقابل امام (ع) هست و امام به وی فرمودند که بیا و با ما همسفره شو. مرد بلخی بسیار خوشحال شد و از اینکه همسفره امام سجاد(ع) گردیده بود در پوست خود نمی گنجید.
وی ادامه داد: غذا که تمام شد امام به غلام فرمودند که آب بیاور تا مهمانمان دست هایش را بشوید. مرد بلخی می گوید که من از امام (ع) خواستم که اجازه دهد تا آب بریزم که ایشان دستهایشان را بشویند. ولی امام (ع) فرمودند که نه تو مهمان ما هستی و بنشینید تا ما اینکار را انجام دهیم. مرد گفت که من آرزو دارم و اجازه دهید تا به آرزوی خود برسم.
سخنران این مراسم خاطرنشان کرد: امام (ع) قبول کرد و فرمود که چیزی به تو نشان میدهیم تا چشمت روشن شود. وقتی آب برای شستن دستان امام می ریخت، امام از وی خواست که بر ظرف نگاه کند. مرد بلخی وقتی به ظرف نگاه کرد دید که قطرات آبی که از دستان امام می چکد، تبدیل به در می شود. امام مجدد فرمودند که به ظرف نگاه کن. مرد بلخی این بار دید که از قطرات ریخته شده بر دستان مبارک امام (ع)، یاقوت می چکد. سپس امام (ع) بار دیگر به وی فرمودند که آب بریز. مرد بلخی این بار به ظرف نگاه کرد و دید که از دستان امام، زمرد می چکد.
محمدی ادامه داد: پس از اینکه ظرف پر از جواهرات شد، امام به غلام خود فرمودند که پارچه ای بیاور. امام پارچه را گرفتند و ظرف مملو از جواهرات را به مرد بلخی دادند و فرمودند: این جواهرات را برای همسر خود ببر و برای اینکه همسرت به خاطر من از دستت ناراحت شد، از تو حلالیت میطلبم.
کارشناس نهاد رهبری دانشگاه زنجان تصریح کرد: مرد بلخی دست امام را بوسید و به شهر خود بازگشت. وقتی به منزل خود رسید به همسرش گفت که شما که من را شماتت میکردید ببینید که امام سجاد (ع) برای شما هدیه فرستاده اند. وقتی زن بقچه را باز کرد و جواهرات را دید گفت که تو چه آقای کریمی داری و زیارت این آقا بر من واجب گردید. این بار وقتی به زیارت آقا مشرف شدی باید من را نیز با خود ببری.
این کارشناس مذهبی با اشاره به اینکه ما گناه می کنیم و دل امام زمان مان را می رنجانیم، تصریح کرد: گرچه ما گناه می کنیم ولی امام زمانمان واسطه فیض میشود و خداوند نعماتش را بر ما نازل میکند. وگرنه پس از اولین گناه قطعا عذاب الهی بر ما نازل می شد. وقتی ما مکرر گناه می کنیم؛ ولی نعمات الهی به جای عذاب بر ما نازل میشود باید بدانیم که خبرهایی است.
حجت الاسلام محمدی افزود: سال بعد شد و مرد بلخی و همسرش قصد زیارت امام را کردند. وقتی به نزدیکی مدینه رسیدند زن به سختی بیمار شد و از دنیا رفت. پزشک به مرد گفت که همسرت را دفن کن؛ زیرا او از دنیا رفته است. مرد بلخی بلافاصله به سمت مدینه تاخت و به محضر امام سجاد (ع) رسید و به امام گفت که همسر من زائر شما بود ولی شما را ندیده از دنیا رفت.
محمدی بیان داشت: امام دو رکعت نماز خواندند و سپس به سجده ای نسبتا طولانی رفتند. پس از برخواستن از سجده به مرد فرمودند که کاروان حرکت کرده است و همسر تو در خیمه ای تنها مانده است و گریه می کند. مرد بلخی به سرعت برگشت و در راه کاروانیان را دید و از آنها همسرش را جویا شد. گفتند مگر همسرت را خاک نکردی؟ حتما پیکر او در خیمه قرار دارد.
مرد بلخی برگشت و صدای گریه همسرش را شنید. وقتی به پیش او رفت از وی پرسید که مگر تو نمرده بودی. همسرش پاسخ داد که والله قسم ملک الموت روح من را از تنم جا کرده بود و آسمانها را یکی یکی رد می کرد که آقایی جلوی وی را گرفت. ملک الموت به آن آقا عرض ارادت کرد و آقا از وی پرسید که ملک الموت آیا خداوند اطاعت فرزندان حضرت زهرا (ْس) را بر شما واجب کرد یا نه؟
محمدی ادامه داد: ملک الموت پاسخ داد که والله قسم بله. و آن آقا فرمودند که من برای این خانم 30 سال دیگر عمر خواستم و روحش را برگردان. ملک الموت دست آقا را بوسید و گفت چشم و من چشمانم را باز کردم. گریه من برای این است که دوست داشتم بیشتر آن آقا را زیارت می کردم.
این کارشناس مذهبی ادامه داد: مرد بلخی به همسرش گفت که بلند شو زیرا آقای من نیز منتظر است. به منزل امام رسیدند و سراغ امام (ع) را جویا شدند. گفتند که امام در مسجد هستند. مسجد بسیار شلوغ بود و همسر من هم تا به امروز آقا را ندیده بود. وقتی چشمش به آقا افتاد، خود را مقابل پای آقا به زمین انداخت و گریه کنان می گفت والله قسم این آقا بود که جلوی ملک الموت را گرفت.