به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو به نقل از شهرستان ادب، متن این شعر را در ادامه می خوانیم:
دلم از خون شده دریا و چشمم چشمۀ جویی
خدا را تا بگریم بیشتر ای اشک! نیرویی!
قدَم خم گشته در پای سرشک خود، بدان مانم
که سروی قامتش درهمشکسته بر لب جویی
چنان در شهر خود گشتم غریب و بی کس و تنها
که غیر از چشم گریانم ندارم یار دلجویی
الهی! انتقامم را از آن بیدادگر بستان
که نه دستی برایم مانده، نه پهلو، نه بازویی
فتادم زیر ضرب تازیانه، بارها از پا
ولی نگذاشتم کم گردد از مولا سر مویی
به خون دیده بنویسید بر دیوار این کوچه
که اینجا کشته ی راه ولایت گشته، بانویی
گرفتم در میان کوچه، پاداش رسالت را
چه پاداش گرانقدری! چه بازوبند نیکویی!
مدینه! ثبت کن این را، که در امواج دشمنها
حمایت کرد از دست خدا بشکستهبازویی
قلم بر گیر و لب بربند و خامش باش ای«میثم»
که وصف این حکایت نیست حد هر سخنگویی