اخبار دانشگاهی را از «کانال اخبار دانشگاهی SNN.ir» دنبال کنید
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از مشهد، مریم طربی در دیدار جمعی از بسیجیان دانشگاههای مشهد با بیان این نکته که از همان زمانی که فرزندانم کوچک بودند نسبت به تربیت آنان توجه داشتم، گفت: همسرم نیز به نماز خواندن آنان توجه خاص داشت و همیشه بچهها را برای خواندن نماز صبح بیدار میکرد حتی زمانی که آنان به سن تکلیف نرسیده بودند.
وی ادامه داد: حسن در شهریور سال ۶۳ به دنیا آمد و دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش سه برادر دیگر هم دارد.
مادر شهید قاسمی دانا بیان داشت: سال ٨٩ دیپلم را گرفت و در دانشگاه حقوق شهرستان بردسکن قبول شد؛ اما به آنجا نرفت و در کنار پدرش به پخت نان پرداخت و با توجه به اینکه به رزم علاقه زیادی داشت وارد بسیج شده بود.
طربی همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت. به چهارده معصوم(ع) ارادت ویژهای داشت. طوریکه تمام دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد. همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه(ع) را خواهان است.
وی در ادامه سخنان خود بیان داشت: هر زمان که در مورد ازدواج با او حرف میزدم، جواب میداد: «من هدفهای بزرگتری دارم»، در این اواخر و قبل از رفتنش به سوریه به دلیل اصرارهایی که به او کره بودم و به خاطر دل من قبول کرد که به خواستگاری بیاید که باز هم به دلیل سختگیریهایش هیچ یک به سرانجام نرسید.
مادر شهید قاسمی دانا گفت: به طور مثال شبی قرار خواستگاری گذاشته بودم و متوجه نشده بودم که شب شهادت است و زمانی که جلسه خواستگاری را به حسن گوشزد کردم، حسن بسیار ناراحت شد و گفت جای من امشب در هیات است و نه جلسه خواستگاری.
مادر شهید قاسمی دانا افزود: بسیار با او صحبت کردم تا راضی شد با ما به خواستگاری بیاید؛ اما شرط کرد که چنانچه در جلسه خواستگاری شیرینی گذاشته باشند این خواستگاری از نظر من منتفی است؛ چراکه حسن در ایام محرم و صفر و شهادت شیرینی نمیخورد.
«در خانه ای که مجسمه باشد ملائک وارد نمی شوند»
وی بیان داشت: به منزل مورد نظر که رسیدیم خانواده دختر خانم همان لحظه اول شیرینی بر سر میز گذاشتند و بعد من در ذهنم گفتم حسن نخواهد پذیرفت. از خانه که بیرون آمدیم حسن نگاهی به من کرد و گفت شیرینی آوردند و این قضیه از نظر من منتفی است همچنین در خانه آنان چند مجسمه در دکور بود در خانهای که مجسمه باشد ملائک وارد نمیشوند.
مادر شهید قاسمی دانا گفت: هر چه به او گفتم این خانه پدر و مادر اوست ممکن است خود دختر این گونه نباشد، چنانچه با او ازدواج کنی احتمال این که به این نکات توجه کند وجود دارد که حسن در جواب گفت این گونه باید مدام با هم جنگ داشته باشیم که من نمیخواهم.
طربی در بخش دیگری از سخنان خود از نحوه اعزام پسر شهیدش به سوریه گفت: قبل از اینکه به سوریه برود بسیار با من سخن گفت و مرا آماده میکرد تا با این مسئله کنار بیایم و هر بار که میگفتم اینجا ایران است و آنجا سوریه جنگ آنان چه ارتباطی به ما دارد در جواب میگفت با انگشتهایش نقشه کشورهای اطراف ایران را میکشید و میگفت «این مرزها را ما انسانها کشیدهایم؛ اما در اصل وجود ندارند؛ هرجا که به فردی ظلم میشود مسلمان باید خود را برای کمک به آنجا برساند».
وی با اشاره به این موضوع که در آخر راضی شدم و در برابر سخنان او نتوانستم نه بیاورم، تصریح کرد: زمانی که به سوریه اعزام شد به من گفت به هیچ کس نگویم که به سوریه رفته است و چناچنه سوال کردند بگویم به کربلا رفته است، وقتی گفتم اینکه دروغ است جواب داد «آنجا هم کربلای دیگری است».
مادر شهید قاسمی دانا در خصوص روزی که حسن قاسمی دانا به سوریه اعزام شد، بیان کرد: 25 اردیبهشت ماه سال 93 ساعت حدود ۱۴ ظهر بود که به خانه آمد لباس مشکی به تن کرد و من هم طبق معمول همیشه که ساکش را میبندم این بار هم همین کار را کردم، موقع خداحافظی که شد اصلا به من نگاه نکرد و بدون خداحافظی رفت، دلم طاقت نیاورد و همراه با قرآن به بیرون از منزل رفتم و او را از زیر قرآن عبور دادم، زمانی که رفت میدانستم که باز نخواهد گشت.
وی ادامه داد: روز 19 اردیبهشت ماه بود که بعد از گذشت حدود 22 روز از رفتنش به سوریه خبر دادند که در پاکسازی یک ساختمان به شهادت رسیده است.