گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-امیرمحمد واعظی؛ سال پنجم هجری، خبر لشکرکشی 10 هزار نفری ابوسفیان همه را در مدینه ترسانده. یاران پیامبر در مسجد جمع شدهاند. همه میگویند، قریش مکه اینبار آمدهاست تا کار را تمام کند. کسی راه حلی ندارد. ناگهان سلمان از جا برمیخیزد و پیشنهاد میدهد در طرف بدون نخلستان و کوه مدینه خندق حفر کنند.
سلمان میگوید که در سرزمینش خندق ابزار دفاع شهرهاست. همه یاران پیامبر(ص) با خوشحالی پیشنهاد سلمان را قبول میکنند و کار حفر خندق شروع میشود. هر گروهی از مسلمین حفر بخشی از خندق را برعهده میگیرند. سلمان که مردی تنومند بود به تنهایی بخش بزرگی از خندق را میکَنَد، در میانه کار بود که سروصدایی از میان جمعیت بلند شد...
«سلمان از ماست، او از خانهاش تا اینجا را مهاجرت کرده است!» این را یکی از مهاجرین میگفت. مردی انصاری گفت:«وقتی او اسلام آورد در مدینه بود، پس از انصار است!» رسول خدا که این بحث را میدید، همه را جمع کردند و فرمودند:« سلمانُ منا اهل البیت: سلمان از ما اهل بیت است.» و همه فهمیدند، سلمان به این راحتیها دستیافتنی نیست!
حاکمی از جنس مردم
سالها بعد وقتی مسلمانان، ایران را فتح کردند، خلیفه دوم سلمان را به عنوان حاکم مدائن(پایتخت سابق ساسانیان) منصوب کرد. سلمان هم که از منتقدین خلیفه بود با اجازه علی(ع) و به خاطر مصلحت مسلمانان رهسپار مدائن شد.
مردم مدائن که شنیده بودند قرار است صحابی بزرگ پیامبر حاکمشان شود؛ در دروازه شهر منتظرش بودند. البته آنها به رسم پادشاهان قبلیشان منتظر حاکمی با سپاه و خدمه فراوان بودند که ناگهان مردی را دیدند که سوار بر مرکبی به تنهایی میآید و خود را سلمان معرفی کرد!
سلمان اقامت در کوشک سفید مدائن را نپذیرفت و در خانهای کوچک کنار مسجد اقامت کرد. او حتی حقوق خود از بیتالمال را میان فقرا پخش میکرد و خود از راه بافتن حصیر از لیف خرما زندگی میکرد. با پیشنهاد سلمان هر صنفی جهت بیان مسائلشان نمایندهای را انتخاب کردند و از طریق او با حاکم در ارتباط بودند. شیوه زندگی و حکومت ساده و مردمی سلمان، اعتراض خلیفه را برانگیخت و نامهای به سلمان نوشت که با جوابی تاریخی از جانب سلمان روبهرو شد:
« بسم الله الرحمن الرحیم
از سلمان، آزاد شده پیامبر به عمر بن خطاب
نامه سرزنش كننده و ملامت بار تو به من رسید. نوشته بودی كه مرا امیر مداین كرده ای و از حصیربافی و نان جوین خوردن من ایراد گرفته بودی... سوگند به خدا، نان جو خوردن و حصیر بافتن و از مردم بی نیاز بودن و چشم به سفره دیگران ندوختن، نزد خداوند محبوب تر و به تقوا نزدیك تر است. من پیامبر را دیدم كه وقتی نان جوین می یافت، می خورد و ناراحت هم نبود...
اما این كه گفته ای با رفتارم حكومت را ضعیف و خوار كرده و خود را زبون ساخته ام تا آن جا كه اهل مداین از فرمانروایی من بی خبرند... و این موجب سستی و خواری حكومت الهی است؛ پس بدان كه خواری در مسیر طاعت خدا، محبوب تر از عزت در نافرمانی خدا است. می دانی كه پیامبر خدا هم با مردم نزدیك بود و با آنان انس و الفت داشت و در عین حال كه پیامبر و زمامدار بود، مردم با او بسیار نزدیك بودند...
ای عمر! مگر پیامبر نفرمود كه هر كس سرپرست هفت نفر از مسلمانان شود و عدالت نكند، با خشم خدا روبه رو خواهد شد؟ كاش من، با این خواری و ضعفی كه تو گفتهای، از حكومت مداین به سلامت بگذرم... بدان كه حكومت من برای اقامه حدود خدا در میان مردم است و من بر اساس سنت و روش پیامبر عمل می كنم.»
در جستجوی آفتاب...
روزبه از اهالی «جِی» در نزدیکی اصفهان بود. پدرش هیزم گذار آتشکده بود و پسرش را بر طبق آیین زردشتی بزرگ کرده بود. این آموزشها اما انگار برای او چیزی کم داشت.
روزی صدای انجیل خواندن کشیشی را شنید و به سمتش رفت و از دینش پرسید. آنجا بود که به مسیحیت علاقهمند شد و به مرور به آن گروید. پدر که از تغییر دین پسرش میترسید او را در خانه حبس میکرد ولی روزبه از بند گریخت و برای رسیدن به سرچشمه مسیحیت به شام رفت. آنجا در جستجوی عابدترین و باتقواترین مردم میگشت و سالها در خدمت بزرگان مسیحیت بود.
مدت زیادی در «عموریه»ی روم ماند و برای خود مقداری مال و اموال به دست آورد. وقتی کشیشی که نزدش بود داشت از دنیا میرفت، روزبه پرسید:« بعد از تو به کجا بروم؟» کشیش گفت:« پیامبری در مکه مبعوث خواهد شد و از آنجا به سرزمینی پر نخل در میان دو کوه خواهد رفت؛ به آنجا برو. سه نشانه در او خواهی یافت، صدقه نمیگیرد، ولی هدیه را میپذیرد و در میان دو کتفش نشانه پیامبریست.»
دیدار با یار
«روزبه» بر بالای نخلی در حال چیدن خرماهای درختان اربابش بود. مردی از دوستان ارباب وارد باغ شد و خطاب به او گفت:« خدا قبيله بنى قيله را بكشد. در قبا براى مردى كه تازه از مكه آمده، سر و دست میشكنند. گمان میكنند او پيامبر است!»
به سرعت از درخت پایین آمد تا بیشتر بشنود ولی اربابش به او عتاب کرد:« این حرفها به تو چه مربوط است؟ به کارت برس!» اما روزبه، انگار که گمشدهاش را پیدا کرده باشد، نمیتوانست یکجا بنشیند. یادش افتاد که مقداری خرما برای خودش ذخیره کردهاست.
همان شب دور از چشم ارباب مقداری خرما برداشت و به «قبا» رفت. پرسانپرسان، خود را به محمد(ص). خرماها را پیشبرد و به عنوان صدقه تقدیم او کرد که در میان یارانش نشسته بود. روزبه، روزی محمد(ص) را در مسیری دنبال کرد و منتظر بود تا میان دو کتفش را ببیند. پیامبر خدا که گویا قصدش را فهمیده بودند، ردایشان را کنار زدند و روزبه با دیدن نشانه نبوت، اشکش جاری شد و به پای پیامبر افتاد و ماجرای زندگیاش را شرح داد.
سلمان منا اهل البیت
روزبه که مسلمان میشود، پیامبر نامش را سلمان میگذارد. تسلیم شده و اسلام آورده. سلمان که حالا دیگر مسلمانی در خدمت پیامبر خدا بود. باید خود را از بندگی آزاد میکرد که موجب شد نتواند در غزوه بدر و احد شرکت کند. ارباب یهودیاش برای آزاد سازی او چهل درخت نخل و 40 اوقیه نقره(هر اوقیه 40 درهم بود.) میخواست.
سلمان به یاری مسلمانان این مبلغ را پرداخت کرد و از آن پس توانست به عنوان یک مسلمان آزادانه به دین خدا خدمت کند. سلمان در جنگ احزاب طرح حفر خندق را داد و مطابق برخی نقلها در محاصره طائف منجنیقی ساخت تا قلعههای مشرکین را در هم بکوبد.
حضور سلمان فارسی در میان مسلمانان عرب و جایگاه رفیع او در نزد رسول خدا باعث میشد که همگان دریابند در دین اسلام نژاد و قوم و رنگ و زبان هیچ اهمیتی ندارد و تنها تقوا میزان فضیلت است.
سلمان در نزد رسول خدا به قدری عزیز و گرامی بود که در وصفش فرمودهاند:« همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است; و بهشت به دیدار سلمان عاشقتر از دیدار سلمان به بهشت است.» و در جایی دیگر میفرمایند:« هر که میخواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد.»
وقتی نزد امام جعفر صادق(ع) نام سلمان برده میشد و یاران حضرت او را سلمان فارسی میخواندند، ایشان فرمودند:« نگو سلمان فارسي، بلکه بگو سلمان محمدي. آيا مي داني که چرا سلمان را زياد ياد مي کنم؟... براي سه خصلت: 1. خواست امير المؤمنين را بر خواست خود ترجيح مي داد 2. فقرا را دوست داشت و آنها را بر اهل ثروت و دارايي ترجيح مي داد 3. به علم و عالمان عشق ميورزيد. همانا سلمان بنده صالحِ حق گراي مسلمان بود و از مشرکين نبود.»
همراه با ولایت
سلمان از ابتدای مسلمانی تا زمان وفاتش را از مسیر اسلام راستین پیروی کرد و بعد از وفات رسول خدا(ص) هم به حمایت از علی(ع) برخاست. همیشه شیعه ماند.
هنگام وفات هم که در مدائن بود به دست علی(ع) غسل داده شد و آن حضرت بر او نماز خواندند و جوانی که سالیانی دراز در پی حقیقت گشته بود و وقتی آن را یافته بود کمر به خدمتش بسته بود و حال پیرمردی دانشمند و به فرموده علی(ع)، درک کننده «علم اول و آخر» شده بود به خاک سپرده شد و بهشت به آرزویش برای دیدار سلمان رسید!
با سپاس