تا خود صبح خون بالا آورد و ناله سر داد. اهل خانه همه به یاد ماجرای امام حسن (ع) بودند و دیدن خون برایشان یادآور آن صحنهها بود.
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ طاهره ایمانی _غربت خراسان آنگونه نبود که امام یارای تحمل تواند، اما دوری از مدینه و شهر و دیاری که سالها زندگی در کنار دوستان و خانواده را تجربه کرده و مردم همزبان در آن بودند کمی دشوار مینمود.
اگرچه عباسیان از ابتدای در دست گرفتن خلافت ستمها روا داشته و رنجها بر خاندان علی ع. تحمیل کردند، اما امام بازهم برای حفظ اسلام و احیای فرهنگ محمدی حاضر نشد تا گوشهای بماند و سکوت کند.
در بیست سالی که عهده داره امامت بود سه دوره اساسی با حکومت عباسیان را تجربه کرد:
- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود.
- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
شهادت پدر توسط حکومت و شخص هارون و حتی پیگیری قتل خود امام مجالی برای نیک اندیشی درمورد این خاندان باقی نگذاشته بود، اما رضایی که رضایت خدا را در هدایت بندگان میدید حتی به راه آنها را هم امید خود میدانست.
اکنون دیگر سالها گذشته و دو حاکم آماده و رفته بودند و مامون بر سریر قدرت آمده بود. مامونی که برای کسب خلافت حتی از قتل برادر کوچکتر نیز ابایی نداشت و خود را برتر از هرچیز و هرکس میدانست.
در هر صورت امام مجبور به زندگی در غربت بود، اما مدت زیادی در یک جا زندگی کردن تو را سازگار با محیط و اخلاق مردمان میکند و اگر چاره رفتن نداشته باشی هم بیشتر آنجا را با خود همراه میکنی.
امام رضا ع. هم رسالت خود را در خراسان دیده بود و امامت را برای مردم ایرانیش انجام میداد. زندگی ایرانیان با امام چیزهای بسیاری را به آنها یاد داد و اسلام را بهتر برایشان معنی کرد.
یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) روایت میکند: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبهای دید و پرسید: "این کیست؟ " عرض کردند: "به ما کمک میکند و به او دستمزدی خواهیم داد. " امام فرمود:: "مزدش را تعیین کردهاید؟ " گفتند: "نه هر چه بدهیم میپذیرد. " امام برآشفت و به من فرمود:: "من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام میدهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم دادهای، ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ میفهمد که بیشتر پرداختهای و سپاسگزار خواهد بود. "»
مشاهده چنین رفتارهایی از نواده رسول خدا ص. مردم را بیش از پیش عاشق اهل بیت میکرد و شاید نگرانی مامون از به قدرت رسیدن خاندان نبوت بی جا نبود!
راههای بسیاری را نیز امتحان کرد، اما در نهایت به فکر فضل بن سهل و پیشنهاد خلافت عهدی به رضای آل محمد ص. افتاد.
نکته، اما آنجا بود که مامون باهوشتر از آن بود که بخواهد راه را برای قدرت گیری علویان باز کند. پس دغدغه اش فرزندان علی نبود!
با خود فکر میکرد اگر پیشنهاد ولایت عهدی را بپذیزد مشروعیت حکومتم تایید میشود و اگر نپذیرد حکم قتل خود را امضا نموده است.
با همین استدلالها بود که عمو زاده و امام خود را به قصر کشاند و با کارهایی همچون تشکیل جلسات مناظره برای در هم شکستن جنبه علمی امام و یا بدگویی سعی در منحرف کردن اذهان داشت که در هیچ یک هم موفق نشد.
در همین بین هم به فکر مرگ ایشان افتاد. ۵۵ سال از عمر پر برکت امام مهربانیها میگذشت که نقشه شهادت او عملی شد.
مامون که ولایت عهدی را با امام مطرح کرد نتوانست به هدف شومش یعنی کسب مشروعیت توسط ولایت عهدی برسد از این رو بر شهادت امام همت گمارد.
پسرعمو را به قصر دعوت کرد و باز از او درخواست بیعت نمود. قصر شبیه دشت نینوا شده بود آنگاه که عمر سعد حسین ابن علی را تهدید به کشتن میکرد و برای یزید از او بیعت میخواست. امام حسین ع، اما راهش را مشخص کرده بود.
امام رضا نیز جوابش همان بود همان راهی که جدش حسین ع. در پیش گرفت. مامون دیگر طاقت نیاورد. با خود گفت: نتیجه هر چه باشد خود کردهای اگر ولایت عهدی را میپذیرفتی اکنون در فکر از بین بردنت نمیافتادم.
۲۸ صفر بود و امام هنوز در قصر مانده بود. با خود فکر کرد ماندن در سرای جفا صلاح نیست بهتر است زودتر بازگردم. تا گام به حرکت آغاز نمود مامون با فریاد مانع از رفتن او شد.
به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و به میوهای بزند که امام از شهد آن بنوشد.
دقایقی بعد لیوان پر از شهد مقابل امام بود و مامون با شمشیر ایستاده تا حذف رقیب را ببیند. امام، اما امتناع کرد.
خوردن آن ممکن نبود، اما مگر میشد در مقابل دشمنی که با چندین سلاح روبرویت ایستاده و خوردن یا نخوردن آن را مرگ اعلام کرده راه دیگری را انتخاب کرد؟
تهدیدهای مامون به جایی رسید که امام به جبر قدری از شربت مسموم را خورد. دیگر طاقت تحمل آن فضا را نداشت. ناتوانتر از همیشه به خانه بازگشت و از جواد ع. خواست تا رخت خوابش را پهن کند.
تا خود صبح خون استفراغ کرد و ناله سر داد. اهل خانه همه به یاد ماجرای امام حسن ع. بودند و دیدن خون برایشان یادآور آن صحنهها بود.
صبح روز ۲۹ صفر بود که امام تسبیح گویان خاموش شد و شربت شهادت نوشید. چند ساعت بعد منزل امام صدای ناله و فریاد جواد الائمه ع. را در خود را جای داده بود.