سوء تفاهم برای سینما امکان نمیسازد، چون فیلم نمیسازد. برای فلسفه امکان نمیسازد، چون مساله نمیسازد. آخرین ساخته معتمدی، ادامه سوء تفاهم بین او و سینماست.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، حادِ واقعیتی که بودریار درباره آن سخن میگوید، حکایت از نابودی مرز بین واقعیتها و فراواقعیتهایی است که بدلِ واقعیتها هستند و خود را جای آنها جلوه میدهند.
او میگوید داستان تا بدانجا پیش میرود و رفته است که فراواقعیتها همان واقعیتها میشوند؛ یعنی حاد واقعیت، واقعیتر از واقعیت میشود. بودریار میگوید تصویر، واقعیتی ابتدایی را میپوشاند و تحریف میکند و هیچگونه مناسبتی با هیچ واقعیتی ندارد و وانمودهای ناب از خودش است. این انگارهی پست مدرنیستی با معتمدی همان کاری را کرده است که پیشتر با حسن بلخاری و امثال او. یعنی سرگیجهای میان انگارههای پست مدرنیستی و فلسفه اسلامی، سرگیجهای میان تفسیر امر غایب. سرگیجه و چراییش، مساله و پرسش معتمدی نیست، عارضه مواجهه اوست. سوء تفاهم، عوارض این بیماری فلسفی است؛ که کارگردان، خودخواهانه دوست دارد مخاطب را هم دچارش کند. سینما را زبان نمیپندارد و چونان بردهای او را وادار به انجام امرش میکند. سوء تفاهمش، عاجزانه تمنای تفسیر و تاویل دارد. همین است که قصه و قصهپردازی را جعل میکند؛ همچنین پیچدگی، بازیگری، سینما، فلسفیدن، مساله و پرسش و حتی خود معتمدی را. سوء تفاهم برای سینما امکان نمیسازد، چون فیلم نمیسازد. برای فلسفه امکان نمیسازد، چون مساله نمیسازد. آخرین ساخته معتمدی، ادامه سوء تفاهم بین او و سینماست.
کارگردان ابتدا موظف است فیلم بسازد، نه فلسفه. حال اگر فیلمش تولید فلسفه کرد، فبها. هانکه ابتدا فیلم میسازد. گُدار و بونُئل ابتدا فیلم میساختند. آوینی هم ابتدا فیلم میساخت. دکترجان، ابتدا فیلم بساز!