گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو،دختران و زنان خرمشهر در کنار مردان غیور این سرزمین، شجاعانه ایستادند و جنگیدند تا شهرشان را از چنگال دشمن نجات دهند. یکی از این دختران «افسانه قاضی زاده» راوی کتاب "خانهام همین جا است" است که هنگام اشغال خرمشهر در شهر مانده است. به مناسبت روز دختر با او که پس از سالها خاطرات ریزو درشت جنگ را با لهجه جنوبی تعریف میکند به گفتگو نشستهایم که مشروح آن تقدیم خوانندگان میشود.
حضرت زهرا سلام الله علیها را خوب نمی شناسیم
حضرت زهرا سلام الله علیها را آنطور که باید نمیشناسیم وقتی زندگی ایشان را مطالعه میکنیم متوجه میشویم که ایشان بانوی زمان آگاهی بوده است و به فراخور زمان و شرایط در جامعه فعالیت داشتند. در بسیاری از غزوات پیامبر به عنوان نیروی پشت جبهه و پرستار حضور داشتهاند، بعدا که حکومت اسلامی مستقر میگردد اگرچه در جمع رجال سیاسی نبوده اما افرادی چون سلمان فارسی تربیت یافته او هستند.
یا در زمانی که دنبال گرفتن بیعت اجباری با حضرت علی علیهالسلام بودند در حالیکه افرادی چون عمار و ابوذر و سلمان وجود داشتند خود دست به سخنرانی و دفاع از ولایت میزنند لذا دختر و زن امروز جامعه ما باید حضرت زهرا را بطور کامل بشناسد .
دختران راه بلدهای خرمشهر بودند
وقتی جنگ شروع شد من سال آخر دبیرستان بودم و علی رغم مخالفت پدر و مادر همراه برادرانم در خرمشهر برای دفاع ماندم، اما مدتی بعد که جنگ شدت بیشتری پیدا کرد برادرانم هم شهر را ترک کردند و من که یکی از نیروهای پاسدار بودم به همراه چند دختر دیگر در شهر ماندیم. علی رغم اینکه همه اصرار داشتند که دختران شهر را ترک کنند، اما به وجود ما نیاز بود.
در طول حضورم در خرمشهر همراه با خانمهای دیگر مجبور شدیم چندین بار شهر را ترک کنیم که بسیار برایمان سخت و دردناک بود به گونهای که حس میکردم پارهای از وجودم را در خرمشهر جا میگذارم، اما دوباره به صلاحدید مسئولان بازمی گشتیم.
دختران معمولا راه بلدهای خرمشهر برای انتقال نیروهای چریکی اعزام شده به شهر بودند و کار پرستاری و پشتیبانی بیماران و مجروحان و تهیه غذا را هم برعهده داشتند و گاهی هم مجبور میشدیم اسلحه به دست بگیریم و به سمت دشمن شلیک کنیم.
ایمانمان میگفت بمانیم
اعتقاد و ایمان مان به ما میگفت که باید در شهر بمانیم و مقاومت کنیم عشق به امام خمینی (ره) هم که مزید بر علت میشد، عشق به وطن هم بود، اما آنچه ما را در آن شرایط خطرناک در خرمشهر حفظ میکرد ایمان مان به مقاومت بود که به قول فرمانده جهان آرا بچهها اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح میکنیم مواظب باشیم که ایمان مان سقوط نکند.
گفتیم نباید زنده به دست دشمن بیفتیم
بالاتر از حس ترس نسبت به مرگ ترس از اسارت در وجودمان موج میزد اصلا دوست نداشتیم که به عنوان یک دختر به دست دشمن بعثی بیفتیم لذا هر وقت که خودمان یا فرمانده جهانآرا حس خطر و نزدیکی دشمن را میکردیم از شهر خارج میشدیم و بعد از آن دوباره بازمی گشتیم و یا حتی تصمیم گرفته بودیم که اگر راه فراری از دشمن نداشتیم خود را بکشیم تا به دست دشمن نیفتیم.
کنار جهان آرا جنگیدیم، زخمی شدیم، گریه کردیم و ایستادیم
فرمانده محمد جهان آرا هر چه در توان داشت به عنوان یک فرمانده خاکی انجام داد و اگر ظاهر و پوشش او را میدیدید هرگز فکر نمیکردید که او یک فرمانده است. او نگران همه چیز و همه کس بود مدام سعی میکرد نیروها را توجیه کند و روحیه بدهد در حالیکه به صورت مستمر به درخواستهای کمک و اعزام نیرو، مهمات و حتی آذوقه و داروی او از مرکز پاسخی داده نمیشد.
جهان آرا سعی میکرد که همه نقاط را زیر نظر داشته باشد، ولی انبوه کار زیاد بود و با توجه به اینکه نیرو و امکاناتی در اختیار نداشت از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد.
خاطرم هست وقتی میخواستیم مجروحان را پانسمان کنیم، چون امکاناتی نداشتیم از سطح داروخانههای تخریب شده توسط دشمن و یا خانههای رها شده دارو و وسایل پانسمان جمع آوری میکردیم. جهان آرا همه این کمبودها را میدید، اما باز هم ما را به مقاومت دلگرم میکرد. در آن مدتی که در خرمشهر بودیم سعی میکرد که هم از وجود خانمها استفاده کند و هم هر چه زودتر آنها را از منطقه جنگی خارج کند.
دلم برای ستون مسجد جامع خرمشهر تنگ میشود...
برخی مواقع فشار روحی و جسمی زیادی به ما وارد میشد شبهای جنگ فضا بسیار برای ما سنگین و غمانگیز بود خصوصا وقتی که در مسجد جامع خرمشهر بودیم چرا که اصلا جایی برای استراحت و خوابیدن نداشتیم.
تمام روز مشغول بیماران و مجروحان بودیم فضای مسجد را هم به بیمارستان، انبار غذا و آشپزخانه تقسیم کرده بودیم. در مسجد هم امنیت نداشتیم، چون غیر از دشمن بعثی که از خارج مرزها به ما حمله کرده بود از داخل شهر هم مورد حمله و آزار منافقین بودیم؛ لذا شبها درب مسجد را میبستیم، اما همین که آماده استراحت میشدیم مجروحان و زخمیهای جدیدی میآوردند.
یادم است شبها با پوتین به صورت نشسته به ستون مسجد تکیه میدادیم و یکی دو ساعتی استراحت میکردیم. امروز هر وقت به مسجد جامع خرمشهر میروم و این ستون را میبینم به شدت قلبم میلرزد و برای آن روزهای سخت بسیار دلم تنگ میشود.
معیارهای دختران آن روز برای ازدواج فرامادی بود
مثل فلسطینی که چندین دهه است که درگیر جنگ با رژیم اشغالگر قدس است، اما در همین فضا فلسطینیها به زندگی خود ادامه میدهند، میجنگند، ازدواج میکنند و بچه دار میشوند ما هم در جنگ همین گونه بودیم.
سال اول جنگ مجرد بودم، اما در ادامه با همسرم که از نیروهای بسیجی و بومی خرمشهر بود، ازدواج کردم. ایشان در زمان ازدواج مان جانباز شده بودند و یک پا و یک گوش خود را از دست داده بود.
اما روحیه دختران آن زمان این بود که با کسانی که این گونه در راه خدا جسم و جان خود را به خطر انداخته و هزینه کرده اند ازدواج کنند و ملاکهای ازدواج ملاکهای فرامادی بود.
چون در بیمارستان و دیگر مراکز کنار آقایان با حفظ شئونات اسلامی کار میکردیم و میدانستیم که جنگ ادامه دارد لذا معتقد بودیم که نباید زندگی را متوقف کرد. ۱۵۰ نفر از بچههای سپاه خرمشهر شهید شده بودند و همیشه میگفتیم چه کسی باید جای این شهدا را پر کند همین روحیه باعث میشد که در ازدواج دنبال مسائل مادی نباشیم و سعی داشتیم که همسر و فرزندانی داشته باشیم که برای انقلاب و امام خمینی، چون شهدا مفید باشند.
شرطمان برای کار حفظ حجاب و حیا بود
وقتی قرار شد در بیمارستان کار کنیم پوشش مربوط به پرستاران زن را بسیار نامناسب دیدیم و آن را نپذیرفتیم و اعلام کردیم که تا لباس پوشیده به ما ندهید وارد کار نمیشویم و رئیس بیمارستان مجبور شد روپوشهای گشاد و روسریهای بلند برایمان تهیه کند.
اعتقاد داشتیم که زن باید با شخصیت خود در جامعه حضور یابد نه ظاهر و زنانگی اش به گونهای که مخل فعالیت دیگران در جامعه شود چرا که حجاب را کرامت زن میدانیم.
جنگی به مراتب سخت تر از دیروز داریم/ مراقب باشیم ایمانمان سقوط نکند
البته جنگ امروز در مقایسه با جنگ نظامی دیروز در خرمشهر و آبادان بسیار بسیار سختتر است. امروز دشمن به دنبال تسخیر قلب و ذهن فرزندان ایران، ایجاد شک و زدودن اعتماد مردم به خصوص جوانان به نظام اسلامی است، اما به گفته فرمانده مان جهان آرا باید مراقب باشیم که ایمان مان سقوط نکند چرا که همه شرایط سخت مادی با انتخاب روشهای درست حل خواهد شد.