برای ثبت خاطرات یک شب ماه مبارک رمضان، قصد کردم از افطار تا سحر میهمان یکی از خوابگاههای خودگردان دانشگاه بجنورد باشم. دانشجویان از کمبودها گفتند و من را دعوت به مسابقه کردند.
به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو از بجنورد، اینک در آستانه اتمام ماه مبارک رمضان قرار داریم. ماهی پر خیر و برکت و سرشار از حسهای ناب؛ ماهی خاطره انگیز آن هم وقتی با دوستانت و در خوابگاه حضور داری. برای ثبت خاطرات یک شب ماه مبارک رمضان، قصد کردم از افطار تا سحر میهمان خوابگاه نور که از جمله خوابگاههای خودگردان دانشگاه بجنورد است، باشم.
هنگام ورود به خوابگاه تعدادی از دانشجویان خوابگاهی به قصد گرفتن غذای خود از سلف دانشگاه در حرکت بودند. همراهشان شدم؛ از همان ابتدا عجلهای داشتند که نشان از اضطراب و استرس آنها بود، آن هم برای زود رسیدن به ایستگاه خط واحد. علت را از دانشجویی به نام قاسم جویا شدم؛ او از کمبود سرویسها در روزهای تعطیل گفت و ادامه داد: حتی در روزهای غیر تعطیل سرویسها آنقدر شلوغ است که از سوار شدن به اتوبوسها پشیمان میشویم.
او بیان میکرد که که پس از دریافت غذا و به هنگام برگشت، اتوبوسها لبریز از دانشجو میشود و گاهی دانشجویان به شیشه اتوبوس می چسبند. وقتی به ایستگاه رسیدیم و خواستیم سوار شویم، دیدم که به شدت تعداد دانشجویان فراتر از ظرفیت اتوبوس است، اما به هر شکلی که بود سوار شدیم.
مشکلات سلف دانشگاه بجنورد در رمضان پس از گذشت تقریبا بیست دقیقه به دانشگاه رسیدیم؛ اتوبوس در میدان دانشگاه توقف کرد و مجبور شدیم مقداری پیاده برویم؛ با زبان روزه اندکی سخت بود. درهای سلف که باز شد با صفی طولانی مواجه شدیم. در دو لاین غذا توزیع میشد و در هر خط بالغ بر ۱۰۰ نفر منتظر گرفتن غذا بودند.
یکی دیگر از دانشجویان به نام ابوالفضل مهدوی وضع غذاها را اینگونه توصیف کرد: باوجود تمام تلاشهای شورای صنفی برای بهبود اوضاع شاهد این بودیم که چند روز پیش غذای سحری ما مرغ سوخته بود. با این وضع متاسفانه رفتارهای عجیبی از طرف مسئولان دانشگاه و پیمانکار سلف مرکزی شاهد هستیم. اما با پیگیریهای شورای صنفی دانشگاه در آن شب، پیمانکار موظف به خرید غذا برای تعدادی از دانشجویان شد. اما برخی از دانشجویان خودشان برای سحر آن روز دست به کار شدند.
ابوالفضل مهدوی معتقد است که کیفیت پایین غذاهای سلف شاید نتیجه کمکاری پیمانکار باشد و یا شاید بخشی از آن بر عهده مسئولان دانشگاه است که مواد اولیه غذا را تهیه میکنند.
این دانشجو بیان میکند که اگر مواد اولیه را در اختیار خودمان قرار دهند میتوانیم غذایی با کیفیت تری برای خودمان طبخ کنیم. البته که نظرات مختلفی در مورد انتخاب غذاها و نوع طبخ آن وجود دارد.
آستانه افطار در کنار دانشجویان به خوابگاه برگشتیم. لحظه افطار میهمان اتاق ۴۰۳ که دانشجویان مهندسی شیمی در آن اسکان داشتند، بودم. یکی از دانشجویان که بی صبرانه منتظر ساعت افطار بود تقریبا هر ۱۰ دقیقه یک بار به صورت خودکار زمان مانده به افطار را با صدای بلند اعلام میکرد؛ این عمل با واکنشهایی از جانب دوستانش همراه بود، ولی هر بار مصممتر از قبل زمان را اعلام میکرد. با نزدیک شدن به افطار انرژی میزبانان ما، رو به تحلیل بود، اما نزدیک به لحظات افطار انرژی بچهها بیشتر میشد. کم کم سر و صدا، فضای سالن خوابگاه را فرا میگرفت. منبع این سرو صدا که آشپزخانه سالن بود، من را به آنجا برد؛ هنگام ورود به آشپزخانه با خودم فکر میکردم که صفهای طولانی دست از دانشجویان بر نمیدارد. در آنجا نیز با صفهایی برای استفاده از اجاق گاز و گرم کردن غذاها مواجه شدم.
عدهای دیگر که در حال وضو گرفتن و راهی شدن به سمت نمازخانه بودند من را با خود همراه کردند. نماز جماعت برگزار شد. دانشجویان با افطاری شیرکاکائو- بابامیهای پذیرایی شدند. بعد از نماز جماعت پای صحبت حاج آقا در نمازخانه خوابگاه نشستیم؛ حاجی خوش صحبت بود، ولی هر چه زمان میگذشت از تعداد بچهها در نمازخانه کم میشد تا این که سخنران فهمید دانشجوها گرسنه هستند و ترجیح داد خطبههای خود را قطع کند و بلافاصله دانشجویان باقی مانده با عجله به سمت اتاق خود رفتند.
سرگرمیهای افطار تا سحر بعد از صرف شام در اتاق، بچهها در گوشهای سکوت کرده و مشغول کار و بازی با گوشیهای خود بودند. یکی از دانشجویان وقتی دید من دارم آنها را نگاه میکنم و بچهها کار خودشان را میکنند لبخندی زد و گفت: کار هر شب همه دانشجویان همین است. چه در ماه رمضان و چه زمانهای عادی. معمولا چند دقیقه صحبت میکنیم و سپس هر کسی موبایل خود را بر میدارد و بر روی تخت خود دراز میکشد و تنها حرکتش بالا و پایین کردن انگشتان شصتش است.
اما صدایی سکوت اتاق را بر هم زد. یکی از دانشجویان اتاق میزبان، من را صدا میزد و ظاهرا نوبت به بازیهای کامپیوتری رسیده بود. من را دعوت به مسابقه کرد و با او همراه شدم. بازی فوتبال چهار نفره آن هم با دوستان حرفهای ما را جذب خود کرد و ساعتی را در آن جا سپری کردم.
مدتی بعد یادم افتاد چرا اینجایم و از این رو اتاقی که معروف به اتاق بازیهای کامپیوتری بود را به قصد سالن مطالعه، را ترک کردم. به سالن مطالعه که پر از صندلیهای پلاستیکی بود وارد شدم و با دانشجویی سر صحبت را باز کرده و از او خواستم از کمی و کاستیهای سالن مطالع بگوید. او میگوید که سالن مطالعه خوابگاه راضی کننده نیست، فضای بسیار کوچکی برای مطالعه تعبیه شده است و مکان نامناسب بوده.
این دانشجو از سر و صدایی که آنان را اذیت میکرد میگفت، ولی با اعتماد به نفس بیان میکرد که در هر صورت درسم را میخوانم.
در حال گپ زدن بودم که سر و صدای زیادی از نمازخانه خوابگاه به گوش رسید. در نمازخانه را باز کردم و با لامپهای خاموش شده روبرو شدم. این موارد خبر از پخش مسابقهی فوتبال داغی را میداد. تقریبا سراسر نمازخانه خوابگاه، پهلو به پهلو دانشجو نشسته بود و در حال تماشای فینال جام باشگاههای اروپا بودند؛ با هر گلی که به ثمر میرسید کل نمازخانه به مانند سکوهای استادیوم منفجر میشد.
اندکی مانده به سحر پس از پایان فوتبال دیگر سکوت مطلقی حکم فرما شد. من هم ساعتی را خوابیدم که با صدای زنگ تلفن یکی از دانشجویان بیدار شدم. او ابتدا کتری را برای تهیه آب جوش به آشپزخانه برد و سپس غذای هم اتاقی هایش را گرم کرد. چای و غذا آماده بود؛ حدود نیم ساعت دیگر صدای اذان بلند میشد که این دانشجو باقی دوستانش را بیدار کرد. سر سفره کمتر کلماتی بر زبان میآمد. در برخی صورتها مشاهده میشد درحالی دهان غذا را میخورد که چشمها بسته است.
آرام آرام مهیای شنیدن اذان میشدم. اذان پخش شد. به نمازخانه رفتم، اما جمعیت زیادی آنجا نبودند. البته پیش از اذان صدای اکثر اتاقها بلند بود. نمیدانم چرا دانشجویان علاقهای به خواندن نماز جماعت صبح نداشتند. پس از خواندن نماز از خوابگاه خارج شدم و به این ترتیب یک شب خاطره انگیز با دانشجویان دانشگاه بجنورد رقم خورد.