«عمرو بن حجاج، خسته وتشنه خود را به نهر آب رساند. دست پُر آب کرد و نوشید و...»
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو، این متن از سلسله متنهای «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما در مجموعه یادداشتهایی از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایتهایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت میکند.
سیدالساجدین، ساکت بود و در سکوت؛ و زنان، خیره به آب، مات مانده بودند. زینب، در نگاه به آب، تنها دست بر آن میسایید. کاروان به استراحت، در کنار نهر آب، از حرکت ایستاده بود. و مردان سپاه، گِرد هم جمع بودند به هرزگی. عمرو بن حجاج، خسته وتشنه خود را به نهر آب رساند. دست پُر آب کرد و نوشید. آب در گلویش ماند، نفس اش گرفت داشت میمُرد. و این بار چندم بود خدا میدانست، که با نوشیدن آب، اینچنین میشد. نه توان داشت آب را فرو برد، و نه آن که آب مانده در گلو را بر گرداند. چهره اش به کبودی نشست. شبث بن ربعی بر پشت اش کوبید. جانی دوباره گرفت و نفس تازه کرد. شبث گفت؛ چه شدی؟ گفت؛ داشتم میمُردم. نکند این به سزای بستن آب، به روی خیمههای حسین بن علی است! شبث گفت؛ دیوانه شدی؟ گفت؛ همگی به عذاب خواهیم مُرد. شبث گفت؛ بی طاقت شدهای پَرت و پلا میگویی. با فاصله از مردان سپاه، بازماندگان کاروان، در کنار نهر نشسته بودند آرام و با وقار. سیدالساجدین، ساکت بود و در سکوت؛ و زنان، خیره به آب، مات مانده بودند. زینب، در نگاه به آب، تنها دست بر آن میسایید. رنج دیده بود و تشنه، اما دل نوشیدن نداشت.