گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو؛ همهی زندگیِ من و تو پر است از لحظههای انتخاب؛ انتخابهای ریز و درشت. پر از دوراهیهایی که به تردید میکشانندمان. گفتنها و نگفتنها. نوشتنها و ننوشتنها. رفتنها و نرفتنها. ماندنها و نماندنها.
شاکلهی زندگیِ ما را همین انتخابها هستند که رقم میزنند. داشتم فکر میکردم همهی آن لحظهها ما توی عاشوراهای کوچکی افتادهایم که مخیّرمان کردهاند بینِ حسینی بودن یا نبودن؛ که توی آن لحظههای تردید، زهیربنقین بشویم یا عبیدالله بنحرّ؟! آزاده و بیپروا باشیم یا عافیتطلب و محافظهکار؟! میگفت: "محرّمها آدم از ترس خفه میشد اگر حرّ نبود". اکنون در چهارمین روز از ماه محرم، اشعاری را به یاد او میخوانیم:
شعری از قاسم صرافان:
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
شبیه کشتی نوحی، نه! مهربانتر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! میگفتم اشتباه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی
بگو چرا نشوم آب که دست یخزدهام را
دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی
چنان تبسم گرمی نشاندهای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی
رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
*********
شعری از سیدحسن مبارز:
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آمادهی یک چند تلنگر باشد
همه دیدیم کسی سمت حرم میآید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد
«پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست»
باید این بغض پریشان زمان، حر باشد
بعد از آن توبه از شرم پریشان، باید
کاخها در نظرت پارهای آجر باشد
شام دشنام شود؛ باک نداریای مرد
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد
شادمان باش؛ حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد
آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایتای حرّ
بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد
*********
شعری از محسن کاویانی:
کی شود حر شوم و توبهی مردانه کنم؟!
سینهام را ز چه منزلگه بیگانه کنم؟!
سینه ویران شدهی توست به ولله حسین
گنج را من طلب از سینهی ویرانه کنمای تو مستانگی من! چه لزومی دارد
عشق تو باشد و من باده به پیمانه کنم
میروم هیئت و در بدو ورودم زین پس
مشکلی نیست اگر نیّت میخانه کنم
خندهای کن بوزد بوی خوشِ سیب حرم
و اناری بده تا با دل و جان دانه کنم
آه اگر شمع تویی تا به اَبد شرمم باد
خنده بَر حالِ پُراز گریهی پروانه کنمای سر نیزه نشین کاش نسیمی بودم
تا که گیسوی پریشان تو را شانه کنم
بارها توبه شکستم تو، ولی بخشیدی
کی شود حُر شوم و توبهی مردانه کنم؟!
انتهای پیام/