به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، حجت الاسلام والمسلمین محسن مهاجرنیا در نوزدهمین نشست از هفتمین دوره سلسله نشستهای دورهای کرسیهای آزاداندیشی- که با موضوع "فرایند تحقق انقلاب اسلامی" به همت دانشگاه طلوع و مجمع هماهنگی پیروان امام و رهبری در قم- با حفظ پروتکلهای بهداشتی به صورت مجازی و حضوری برگزار میشود، گفت: شناخت درست ماهیت انقلاب اسلامی و تبیین فرآیند آن از مرحله نهضت انقلابی، به نظام جایگزین و دولت سازی، جامعه سازی و در نهایت به تمدن سازی در گرو فهم درست «فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی» است.
وی در مورد تحلیل و تبیین فرآیند انقلابهای مدرن گفت:، چون پدیده انقلاب مقولهای اجتماعی است، معمولاً تبیینها هم خصیصه جامعه شناختی یافته اند و با این روش امکان ورود به عمق بنیادهای نظری، فلسفی و اعتقادی انقلاب وجود ندارد. نوع متفکرانی که انقلابها را تحلیل کرده اند گرفتار تبیینهای مادّی هستند و در ریشه یابی علل و عوامل انقلاب در دام علل اربعه منطق صوری ارسطویی مانده اند. یکی بر اساس نظریه کارکردگرایی ساختاری میگوید جامعه وقتی به عدم تعادل برسد انقلاب میشود. «هانتینگتون» میگوید در پروسه مدرنیزاسیون وقتی یک کشور در روند مدرن شدن دچار ناهمگونی شود گرفتار عارضه انقلاب میشود.
دیگری میگوید در شرایط ناکارآمدی نظام مستقر، اگر گروههای چالش گرا نارضایتی مردمی را سازمان دهی کنند سبب ظهور ایدئولوژیهای انسجام بخش وکاهش اقتدار نظام میشوند و رهبران فکری میتوانند با بسیج منابع در جهت منافع ملی، شرایط انقلاب را فراهم کنند.
آقای «جیمز دیویس» میگوید کشوری که در مسیر مدرنیزاسیون افتاده اگر توسعه آن دچار وقفه شود محرومیت نسبی سبب نارضایتی و اعتراض و اگر کنترل نشود باعث انقلاب میشود.
آقای «مارکس» در نظریه تضاد طبقاتی اش میگوید اکثریت از خود بیگانه جامعه اگر به آگاهی برسند متوجه تضاد منافع خود با قدرت حاکم سرمایه دارمی شوند و با آنها به چالش میرسند اگر احزاب بتوانند رهبری کنند تا در نیروهای تولید تغییر ایجاد شود، زمینه انقلاب را فراهم میکنند.
آقای «سوروکین» بر پایه روان شناسی اجتماعی، ظهور انقلاب را پیامد سرکوب غرائز ششگانه شهروندان میداند.
دقت در این تحلیلها نشان میدهد آنها به نوع جهان بینی، زیست جهان معنوی توجه ندارند و ارزشهای انسانها را در حد پدیدههای مادی اجتماعی میبینند.
استاد مهاجرنیا به نظریه «میشل فوکوی» فرانسوی اشاره کرد و گفت ایشان با رویکرد فلسفی انقلاب اسلامی را تحلیل کرد. او بر پایه نظریه عدم پیوستگی گفتمانی خود به این نتیجه رسید که دال مرکزی انقلاب اسلامی ایران "معنویت گرایی سیاسی" است و اصلاً انقلاب ایران را از چارچوب مدرنیزاسیون خارج کرد و گفت یک انقلابی معنوی فرامدرن است.
«شهید مطهری» هم با رویکرد فلسفی، نقش مکتب و ایدئولوژی را در انقلاب اسلامی برجسته دید.
استاد فلسفه سیاسی در حوزه و دانشگاه در ادامه افزود: تبیین درست نهضت انقلابی و فرآیند پنجگانه انقلاب اسلامی نیازمند فهم دقیق «فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی» و کلان نظریه حاکم بر این انقلاب است. ما پیروزی انقلاب اسلامی را در رویارویی میان دو «فلسفه سیاسی انقلاب» و «فلسفه سیاسی شاهنشاهی» باید تحلیل کنیم. نظام شاهنشاهی بر اساس حذف اسلام از جامعه و سیاست، قرآن را از مبنای زندگی کنار گذاشت. بازگشت به جاهلیت قبل از اسلام را با تغییرتاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی رقم زد. حاکمیت عناصر بهائی و یهودی در بالاترین جایگاه مدیریت کشور به معنای فاصله از عناصر دینی بود. با وابستگی به غرب و اجرای قضیه کاپیتولاسیون و به رسمیت شناختن اسرائیل و جدا شدن از پیکره جهان اسلام و برخورد خشن با روحانیت، «فلسفه سیاسی شاهنشاهی» مدرن را علنی کردند.
وی در پایان با اشاره به سیگنالهای فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی در مواجهه با فلسفه سیاسی شاهنشاهی، گفت: ظهور علائم جدید فلسفه سیاسی شاهنشاهی سبب بروز نارضایتی عمیق علماء و حوزهها و انقلابیون دانشگاهی از عملکرد رژیم شد و با گسترش آن روحیه مبارزاتی در میان مردم گسترش یافت و بالطبع ایدئولوژیهای جدیدی در کشور ظهور کرد و تقابل خشن حکومت با مخالفان تشدید شد. در آغاز دهه 1340 تقابل دو فلسفه علنی شد و ماهیت معرفتی و اعتقادی هر کدام آشکار گردید. شدت مواجهه به قدری «فلسفه سیاسی انقلاب» را برجسته کرد که رهبری جریان مخالفان از نوگرایان متجدد و ملی گرایان باستان اندیش، و چپگرایان کمونیست به جریان اسلام انقلابی منتقل شد که سرانجام به پیروزی نهضت اسلام انجامید.