به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، فیلم «عنکبوت» از معدود فیلمهای سینمای ایران است که راجعبه پرونده واقعی یک قاتل زنجیرهای ساخته شده است. در ایران راجعبه این نوع پروندهها معمولا فیلمهای مستند ساخته شده نه داستانی؛ اما در سایر کشورها، سینمای قصهگو زیاد سراغ اینقبیل سوژهها میرود. داستانهای مربوط به قتلهای زنجیرهای میتوانند با معما و وحشتهای سرگرمیساز پیوند بخورند. در فیلم عنکبوت، اما خبری از این چیزها نیست. میتوان این نوع ماجراها را به مسائل روانشناختی هم ربط داد. البته چنین قاتلانی معمولا کیسهای روانشناختی خاصی هستند، اما بررسیشان جالب است. از این بررسیها هم در فیلم عنکبوت خبری نیست. یک مورد دیگر بحثهای اجتماعی پیرامون قتلهای زنجیرهای است. وقتی در هر جامعهای با یک قاتل سریالی مواجه میشویم، اینکه چنین فردی چطور از دل آن جامعه بیرون آمده و با همان جامعه چنین میکند و از طرف دیگر اینکه واکنشهای جامعه به چنین اتفاقاتی چیست، معمولا قابلتوجه هستند. عنکبوت در پرداختن به این قضیه هم الکن عمل میکند. عنکبوت حتی به شکلی کاملا آیینهوار تصویر خود همان قاتل زنجیرهای معروف را هم به مخاطبش نشان نمیدهد تا خود آن مخاطب برداشتهای روانشناختیاش را صورت بدهد. تصویر واقعی سعید حنایی فقط در این خلاصه نمیشود که تا آخرین لحظه به رفتارش افتخار میکرد. او برخلاف آنچه عنکبوت نشان میداد، یک مرد عصبی و از سنخ مردانی نیست که همسرش به واسطه غیرتی بودن باید از او میترسید.
وقتی در فیلم عنکبوت برای همسر حنایی اتفاقی میافتد و تعرضی صورت میگیرد، مخاطب ابتدا نگران است که سعید پس از فهمیدن این قضیه برخورد بدی با همسرش داشته باشد؛ چون پیش از این، از او تصویر مردی متعصب با رفتاری خشن نمایش داده شده بود، اما حنایی واقعی، اگرچه متعصب است، برخلاف آنچه ابراهیم ایرجزاد در این فیلم نمایش میدهد، یک انسان درونگراست. فیلمساز عمدا برای نقش سعید حنایی محسن تنابنده را انتخاب کرده که بازیگری با لحنی عصبی و پرسروصداست و همسر حنایی را به ساره بیات داده است که مهمترین ویژگیاش در بازیگری چشمهای دودوزن و نگران است. حنایی واقعی، اما حتی در آخرین مصاحبه تصویریاش که قبل از اعدام صورت گرفته، چنان با عشق آمیخته به توهمات شبهمعنوی راجعبه همسرش صحبت میکند که کاملا معلوم است زمینههای تعصبیاش، در چهارچوب خانه و خانواده، هیچ محملی برای پیاده شدن پیدا نکردهاند.
همسر سعید هم بهشدت از او هواداری میکند و این را علنا مقابل دوربین مصاحبهشوندهها میگوید که کار سعید خوب بوده است؛ حال آنکه هنگام تماشای فیلم اگر اخبار مربوط به رویداد واقعی را نخوانده باشیم، مرتب نگران این هستیم که نهایتا یکی از مقتولین، همسر خود حنایی باشد. همسر حنایی در مصاحبهاش میگوید از این آدم طی تمام سالهایی که با هم زندگی کردهاند، رفتار تند یا دستبزن ندیده است و برای همین اگر سعید آزاد شود، بدون توجه به قتلهایی که اتفاق افتاده، همچنان میتوانند درکنار هم زندگی کنند. اگر به جامعهای که سعید در آن زندگی میکرده هم توجه شود، نکات خاصی قابلفهم هستند. بعضی از افراد جامعه که اکثرا از دوستان سعید محسوب میشوند، کارهای او را تحسین میکنند و میگویند باید با فساد مبارزه کرد. مقداری بیشتر از دو دهه با آن رویدادها فاصله داریم، اما جامعه در این زمینه تفاوتهای اساسی کرده است.
دورانی که مادر سعید حنایی درمقابل دوربین گزارشگران میگوید وقتی دخترهای جوان را در باجههای تلفن عمومی میبیند که گرم بگو و بخند و با پسرهای جوان پشتخط هستند، دلش میخواهد برود و موهای آنها را بکشد و کتکشان بزند، گذشته است؛ یعنی دورانی که هرکس، در هر پس کوچهای از هر جای ایران، در برخورد با چنین مواردی به خودش اجازه چنین رفتارهایی را میداد. نه اینکه تعصبات مرده باشند، بلکه به دلایلی فراوان و پیچیده، که از نوع معماری آپارتمانی شهرها گرفته تا انواع تاثیرات رسانهای را شامل میشوند، افراد عادت کردهاند کاری به کار هم نداشته باشند. حالا تعصبات کور را بیشتر میتوان در قتلهای اصطلاحا ناموسی دید. یعنی افراد در حیطه شخصی خودشان دست به این اقدامات میزنند. مشکل چنین افرادی هم بیشتر از آنکه تعصب باشد، ضعف در مالکیت نسبت به یک زن است؛ چه دخترشان باشد، چه همسر و چه خواهر. همانطور که اسیدپاشیها هم معمولا به دلیل ناکامی در مالکیت یک زن اتفاق میافتند و آن زن طبق هیچ تعریفی، ناموس کسی نیست که روی صورتش اسید پاشیده شده است.
به نظر میآید عنکبوت یکی از این مردان ناکام که پشت عنوان ناموسپرستی مخفی میشوند و تیپ آنها در روزگار فعلی بیشتر جلوه کرده است را به ۲۰ سال پیش برده و روی شخصیت سعید حنایی سوار کرده است. بهعبارتی ایرجزاد مسالهای امروزی را به شکل معوجی در 20 سال پیش روایت کرده نه اینکه مسالهای مربوط به ۲۰ سال پیش را در امروز بازخوانی کند.
پرونده سعید حنایی میتواند دریچهای باشد برای پرداختن به موضوعی که چند دهه پیش از آن هم وجود داشت و همچنان وجود دارد؛ اگرچه ممکن است از بعضی جهات تغییرشکلهایی داده باشد؛ موضوع زنان روسپی یا زنان خیابانی. فقر و اعتیاد زنان آسیبدیده از یکسو و محرومیتهای جنسی بعضی از مردان که راهی مشروع برای برطرف شدن پیدا نکردهاند از سوی دیگر، زمینههای اصلی این وضعیت هستند. زنانی که نه برای برطرف کردن نیازهای اولیه، بلکه در طمع موقعیتهای خاص یا ترقیهای آسانسوری چنین اقداماتی انجام میدهند را نمیتوان با آسیبدیدگانی که در گوشه خیابانها هستند، در یک دسته مورد بررسی قرار داد. همانطور که مردان دچار محرومیت را نمیتوان با زیادهخواهان و تنوعطلبها و امثال اینها یکی گرفت.
جامعه معمولا سعی میکند این نوع افراد را جلوی چشمش قرار ندهد و وجودشان را نادیده بگیرد، اما این رفتار اولا انسانی نیست و ثانیا نتیجه خوبی ندارد. حتی باید توجه کرد که هرکدام از چنین افرادی اگر به دامان جامعه برگردند، نیروی سازندگیشان چند برابر افراد معمولی است. فیلم عنکبوت حتی لحظهای به مسائل این افراد و وضع زندگیشان سرک نمیکشد. با این وصف باید پرسید چرا این فیلم ساخته شد؟ فیلمی که نه سرگرمی معمایی دارد، نه وحشتهای سرگرمکننده ایجاد میکند، نه آسیبشناسیهای روانشناختی دارد و این پدیدههای اجتماعی را بررسی کرده است.
ایرجزاد در این فیلم یکی از اخبار حوادث که مربوط به دو دهه پیش بود را از آرشیو بیرون کشیده و به شیوهای که کمابیش در آن تحریف هم هست، بازخوانی میکند. این مشکل دامنهدار سینمای ایران است که سوژههای یکخطی ملتهب، فیلمسازان را سر شوق میآورند تا کاری را بسازند، اما ایدهای پشت پرداختن به آن یکخطی ملتهب، وجود ندارد و به همین دلیل بسط پیدا نمیکند.
قاتلان سریالی با همان زندگی عجیبشان، داستانهای رازآلودی دارند که میتواند موتور محرک یک اثر جنایی هولناک باشند. سینما هم بهعنوان یکی از مهمترین رسانهها در بازسازی فضاهای هولناک، به خوبی میتواند از عنصر ترس بهره ببرد. تمایل سینمای جهان برای بازنمایی زندگی غریب قاتلان سریالی، بیش از آنکه متوجه یک داستان کشدار باشد، متکی و متمرکز بر کارکرد عنصر ترس آدمی است. ترس آدمی از محیط و انسانهای دیگر، مهمترین موتور محرک برای مقابله با تهدیدها و نهایتا تسلط بر محیط جغرافیاییاش است. مثلا ترس از بلایای طبیعی انسان را بر آن داشت تا برای حفظ جان و دارایی خود تلاش کند تا محیط جغرافیایی را بهتر بشناسد و در راه کاهش آسیبهایی باشد که ممکن است به فضاهای انسانساخت وارد آید. ترس از انسان دیگری هم ازجمله ترسهایی است که به صورت مضمونی در فیلمهایی با موضوع زندگی عجیب قاتلان سریالی ارتباط مییابد. زندگی این قاتلان از این جهت برای فیلمسازان جذاب هستند که میتوانند نمایشی از یک «دیگری» از رفتارهای انسانی باشند. «دیگری» که البته در ظاهر آرام و متعادل به نظر میرسند و در باطن هیولای هولناک هستند. آنچه میخوانید نمونههایی از آثار سینمای جهان هستند که سراغ داستان عجیب قاتلان سریالی رفتهاند.
نام این فیلم را خیلی از ایرانیها و البته مخاطبانی از سراسر جهان، بیشتر در کنار نام دیوید فینچر، فیلمساز آمریکایی شنیدهاند، اما نسخه اصلی فیلم دختری با خالکوبی اژدها، سوئدی است و فینچر با اینکه به ساخت فیلمهایی براساس موضوع یک قاتل سریالی شهرت دارد و این کار را چند بار تکرار کرده است، نتوانسته در حد فیلم سوئدی که منبع اقتباسش بوده، کار را دربیاورد. نسخه سوئدی دختری با خالکوبی اژدها پس از اکران سراسری آنقدر در جهان سروصدا کرد و با تحسین منتقدان مواجه شد که بلافاصله حق ساخت کتاب منبع اقتباس آن به وسیله آمریکاییها خریداری شد تا توسط دیوید فینچر بازسازی شود. ضمن آنکه شهرت فیلم و بازی خوب نومی راپاس در نقش اصلی، زمینه ورود او به هالیوود را فراهم کرد. اما ورژن اروپایی فیلم همچنان بهتر است. داستان از این قرار است که روزنامهنگاری توسط یک مرد ثروتمند استخدام میشود تا به پرونده زنی که 40 سال پیش گم شده است، رسیدگی کند. اتفاقاتی باعث میشود تا او با دختر عجیب و غریبی همراه شود و ماجرا به قتلی سریالی ربط پیدا میکند.
اگر این فیلم را جزء بهترین فیلمهای جنایی تاریخ قرار ندهید، قطعا یکی از بهترینهای این جنس آثار سینمایی است. حل معمای قتلهای سریالی و داستان یافتن قاتل توسط دو کارآگاه بهانهای است تا تماشاچی فیلم در کنار تماشای یک داستان مهیج، درگیر مفاهیم از عقوبت و مکافات عمل در این جهان شود. فینچر به خوبی توانسته از پس فضای پر از سوءظن فیلمش تا پایان برآید و کاری کند که ریتم فیلم دچار اختلال نشود. جان دوو نام قاتل سریالی این فیلم است که با بازی فوقالعاده کوین اسپیسی به یکی از مشهورترین شخصیتهای شرور سینما بدل شده است. تمام کتابهای جان دوو در این فیلم کاملا واقعی بوده و به صورت ویژه برای این فیلم نوشته شده بودند. پیش از آغاز تصویربرداری هفت، یک گروه به مدت دو ماه روی این کتابها کار کرده و تمام جملههای آن را به صورت دستی نوشتند. درنهایت، این کار چیزی حدود ۱۵ هزار دلار هزینه برداشت. در جایی از فیلم، شخصیت سامرست میگوید که خواندن تمام این کتابها توسط پلیس، به دو ماه زمان نیاز دارد که این جمله، کنایهای به همین موضوع است.
بونگ جون هو را امروز خیلیها به خاطر انگل میشناسند، اما او سالها پیش، فیلم بسیار مهم دیگری ساخته بود به نام خاطرات قتل. داستان فیلم در نیمه دوم دهه 80 میلادی در کرهجنوبی ماقبل صنعتی میگذرد و روایتگر زندگی تعدادی پلیس بدون امکانات است که حضور قاتلی مخوف و باهوش و مرموز باعث شده تا روزگارشان سیاه شود. خاطرات قتل در کنار تعریف داستان پرکشش خود، نقبی هم به جامعه کرهجنوبی و زمینههای عقبماندگی این کشور میزند تا بونگ جون هو دغدغه همیشگی خود درخصوص مسخشدگی فرهنگ کشورش یا به عبارتی غربزدگی کرهایها را به نمایش گذارد. دغدغهای که در آخرین اثر او یعنی انگل هم قابل مشاهده است. جدلهای تاریخی، عقبماندگی تکنولوژیک، وابستگی به غرب و عدم وجود آموزش کافی در نبود یک بستر مناسب برای رشد سالم جامعه باعث شده تا زنان به اولین قربانی این مناسبات تبدیل شوند و در مراحل بعد، ادامه خونریزی گریبان همه مردم را بگیرد.
این فیلم از آن جهت عجیب است که از زاویه نگاه خود قاتل سریالی روایت میشود. فیلم داستان قتلهای شخصی باهوش به نام جک را در یک بازه زمانی ۱۲ ساله روایت میکند و سعی دارد وارد ذهن یک قاتل سریالی شود؛ قاتلی که داستان و ماجراهای قتلهایش را برای کسی بازگو میکند. این ماجراها از طریق فلاشبک به شکلی بیپرده و پر از خونریزی نشان داده میشود. فون تریر سابقهای طولانی در تلاش برای راهیابی به سویه تاریک روح و روان آدمی دارد. او در این فیلم با ادای دین به کتاب کمدی الهی دانته مراحل ورود به دوزخ را توسط شخصیت اصلی یکبهیک برمیشمرد تا تصویر کاملی از خالق این خانه اهریمنی ارائه دهد. تلاش دیگر فون تریر حین ساخت فیلم، نمایش هوش بیاندازه چنین انسانهایی است. آدمهایی که به واسطه بهرهمندی از همین هوش، خود را در مقام خدایی میبینند. پرده پایانی فیلم کنکاش کاملی در روح و روان این آدمهای ایستاده سمت شیطان است.
یک تعقیب و گریز دو ساعته نفسگیر که لحظهای از تب و تاب نمیافتد، اما بر بستر برخورد با یک قاتل سریالی روایت میشود. نا هانگ جین بساط این تعقیب و گریز را حول حضور یک قاتل سریالی میچیند که زنان بدکاره را قربانی جنایتهای خود میکند. از سوی دیگر فرد تعقیبکننده هم که عنوان فیلم از اهمیت او در داستان اطلاع میدهد، چندان آدم درستی نیست، اما با شخصی شدن قضیه به دام انداختن هرچه سریعتر قاتل را که به کار و کاسبیاش ضرر میرساند، با تمام وجود میخواهد. داستان فیلم در یک بازه زمانی کوتاه روایت میشود و پیدا شدن قاتل به ضربالاجلی یک روزه پیوند میخورد. همه این موارد در کنار هم باعث میشود تا شاهد فیلمی لذتبخش باشیم. این اولین فیلم بلند نا هانگ جین است. او در ادامه فعالیتش دو فیلم شاخص دیگر به نامهای دریای زرد (the yellow sea) و شیون (the wailing) را ساخت.