به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سردار «ه.س» در یکی از شهرکهای جنوبی تهران زندگی میکند. برادر حمید بناء از فعالان فرهنگی، کتابی به قلم ایشان را آورده بود و دنبال ناشر مناسبی میگشت برای انتشارش. کتاب، تحقیقی فراگیر و عمیق درباره گروههایی بود که در سوریه، علیه جبهه مقاومت، متحد شده بودند. نام گروهها، اطلاعات دقیق و عکسهای کتاب، نظرم را جلب کرد. حیف بود این مجموعه که به حق میشود آن را دائرهالمعارف گروههای تکفیری نامید، با کیفیت پایین و حتی متوسط منتشر شود. حوصله و تعمق نویسنده در پرداختن به چنین موضوع سختی که دسترسی به منابع آن، ممکن بود به قیمت جان تمام شود، ما را به گفتگو با پژوهشگر و محقق آن، ترغیب کرد.
سردار «ه.س» که از فرزندان مازندران قهرمان است و در سالهای جنگ، زیر بیرق پرافتخار لشکر خطشکن ۲۵ کربلا رزمیده، آنقدر گرفتار فعالیتهای مختلف بود که به سختی توانستیم کمی مانده به یکی از آخرین سحرهای ماه مبارک رمضان، گفتگویمان با ایشان را هماهنگ کنیم. در فضای باز یک ایستگاه صلواتی در شهرک شهید بروجردی در حالی که نسیم خنکی صورتهایمان را مینواخت، نشستیم به صحبت درباره سوریه و نبرد آن. سردار، یکی از مستشاران نظامی حاضر در این نبرد بود که بعد از فروکش کردن آتش جنگ هم در این باره به تحقیق و پژوهش پرداخته بود و میشد نظر او را از منظرهای مختلف دید و از آن، آموخت.
تمام این گفتگو به بحثهای کلی درباره نبرد سوریه و برخی ریزهکاریها در این نبرد گذشت اما از سردار قول گرفتیم که فرصتی دوباره، درباره همرزمان شهیدش برای ما بگوید. این گفتگو را در پنج قسمت تقدیم شما کردیم.
**: همان ها که حرم را نگه داشتند؟
سردار: بله، خود اقتدار حضرت زینب جلودار بود؛ حرم نمی تواند با ۴۰ ،۵۰ نفر در مقابل این همه آدم مقاومت کند. از حضرت می ترسیدند. از دور سوراخ سوراخش کردند. الان بعضی سنگ ها را ببینید که بتونه همرنگ سنگ خورده، یا مثلا آن چند قطعه آجر طلای روی گنبد که عوض کردند. من عکس های آرپیجی خورده را دارم. من و شهید حاج حسن شاطری (شهید خوشنویس) با هم رفتیم. البته اسم اصلیش حاج حسن شاطری است، همه اش با هم بودیم.
**: برای بازسازی حرم رفته بودید؟
سردار: نه، بازسازی نبود؛ برای تمیز کردن و نظافت رفته بودیم.
**: الان در زینبیه یک پارکی به اسم حاج حسن خوشنویس درست کردهاند.
سردار: بله؛ دو نفری از پشت که دژبانی هست می آمدیم به سمت روضه؛ تیر بود که می آمد به سمت ما؛ اما می آمدیم. جنگ تن به تن بود؛ خانه به خانه بود. خیلی از موضوعات را نمی توانم بگویم که چی گذشت و چی شد. نمی شود گفت؛ باید زمان بگذرد.
**: اینکه حاج قاسم اعلام کرد به زودی خبر پایان داعش را می دهد، عاملش چه بود؟ چه چیزی باعث شد که حاج قاسم به این نتیجه قطعی برسد؟
سردار: حاج قاسم این مطلب را در مراسم شهید قمی گفت. قبل از این من فرمانده دفاع جنوب حلب بودم. آن زمان، یک شبی حاج قاسم ما را ساعت ۱۱،۱۲ شب خواست. نشستیم. یک سالنی بود، من آنجا نشسته بودم. حاج قاسم گفت حلب تا یک ماه آینده باید آزاد شود. و آزاد می شود... ما یک مقدار در خودمان بودیم؛ حاج قاسم چی می گوید؟! چون ما کوچه به کوچه می رفتیم و زمینگیر می شدیم. خیابان نه؛ کوچه به کوچه... خب یک ماه دیگر حلب آزاد می شود یعنی چی؟ حلب دومین شهر بزرگ سوریه است و شهر شیک و تمیزی بوده. ما همه تعجب کرده بودیم که حاج قاسم چه می گوید؟ سرِ ۲۸ روز حلب آزاد شد! من به حرفش ایمان داشتم. موقعی که من به سوریه آمدم در نیروی زمینی بودم؛ عضو نیروی قدس که نبودم. وقتی حاج قاسم نکتهای میگفت، من جوابش را می دادم. هیچ کس جرأت نمی کرد حرفی بزند به حاج قاسم. من چهار بار به ایشان چیزهایی گفتم که شاد شد و خندید. با هم ندار بودیم.
**: در همان جلسه خوش و بش میکردید؟
سردار: نه، این برای وقتی است که با هم تنها بودیم. وقتی جریان لنگرود پیش آمد، گفتش که داعش ظرف سه ماه آینده بساطش جمع می شود که در دو ماه جمع شد. خیلی از بچه هایی که می دانستند ما با حاج قاسم سلام علیک داریم به من زنگ زدند. من هم گفتم ایمان داشته باشید. من بحث حلب را یقین داشتم. گفتم شک نکنید و همین هم شد. شکر خدا بساط داعش جمع شد، الان هم تکه تکه هستند اما دیگر بساطی نیست. تکه پاره شد. یک جایی شاید صدایی در می آید، می شود خفهاش کرد؛ که الان حشد الشعبی دارد این کار می کند.
آن موقع داعش حکومت داشت، آموزش و پرورش داشت، کتاب ها را عوض کرد، کتاب های جدید را آوردند، برای مثال ما حرف «د» را شروع می کنیم برای کلاس اول، می گوییم د مثل داس؛ یا «بابا آب داد». آنها چی می نوشتند؟ ما می نوشتیم صابون، آنها می نوشتند «صاروخ» یعنی بمب، ما می نویسیم داس آنها می نویسند «دباب» یعنی تانک! یعنی کلا در فضای جنگی بودند. در فضای عملیاتی شدن بچه ها بودند. خیلی حرف است ها؛ بعد در کنار این درس، خیلی قرآن میخواندند. می خواستند واقعا همه ایران را بگیرند.
**: در آن ۲۸ روز بعد از وعده حاج قاسم چه اتفاقی افتاد؟ بگوییم معجزه شد یا نه؟ حرف حاج قاسم مبنایش چه بود؟
سردار: معجزه نیست؛ ما نمی گوییم معجزه؛ یک عنایت خداست؛ اصل قضیه این است، من تدبیر کنم حرکت کنم و توکلم به خدا باشد.
**: توکل به خدا منجر به زمان دادن نمی شود؟
سردار: چرا، من برنامه نویسی می کنم و میگویم خدایا با این برنامه نویسی کمکم کن؛ البته باید به آن برنامه نویسی اعتقاد هم هم داشته باشم. اعتقادم به توکل خدا و کمک خدا هم باشد. مثلا کمک روسیه هم بود، اما باید توکل اصلی را به خدا داشت. روسیه خیلی کمک کرد و تدابیر جنگی خوبی داشت و باعث شد دشمن از هم بپاشد.
**: سر چه اتفاقی؟
سردار: یکی محاصره شدن داعش در حلب و دوم، عدم رسیدن کمک بهشان؛ اینها همه تاثیر داشت.
**: در همان ۲۸ روز این اتفاق ها افتاد؟
سردار: می توان گفت یک ماه؛ ولی ۲۸ روز تمام شد. در ۲۸ روز به بعد ما آدم ها را می آوردیم بیرون، خانواده ها را می آوردیم بیرون، جایی که در شهر، مسلحین بودند با ماشین دور می زدیم؛ خرابه و نابود شده بود.
**: دیگر توانی برای ایستادن نداشتند؟ کمک روسیه که می گویید چه بود؟
سردار: روسیه کمک کرد؛ همه کمک کردند؛ خدا هم لطف کرد؛ دشمن هم ضعیف شده بود. دشمن در محاصره روحی و روانیاش افت می کند و دشمن، روحی و روانی که افت کند چیره شدن و حمله کردن بهش خیلی راحت تر است. روی اعصابش راه بروی خیلی راحت تر است. وقتی روی اعصابش راه بروی به هم می ریزد؛ به هم که می ریزد می توانی حملات خوب بکنی.
**: در حلب محاصره را ما کامل کردیم؟
سردار: یک قسمتش را جمهوری اسلامی، یک قسمتش سربازهای سوری، یک قسمتش روسیه، همه با هم بودیم.
**: همه با هم محاصره کردید تا موقعی که تضعیف شد؟
سردار: حلب را نمی خواهم و نمی توانم باز کنم؛ عملیاتش خیلی دنگ و فنگ زیادی داشت.
**: کار در حلب سخت تر از دمشق بود؟
سردار: در دمشق که جنگی نشد!
**: اینکه شما می گویید خمپاره می آمد...
سردار: این که جنگ نیست! من اینها را جنگ نمی دانم؛ جنگ حلب چیز دیگری است؛ حلب همه اش تونل شده بود. در حلب، آنها زدند ما زدیم؛ جنگ، سنگین شد. جنگ دمشق، چهار تا خمپاره؛ چهار تا درگیری بود. بله در اطراف دمشق مثل منطقه دوما، منطقه شارع لوبیه که فلسطینی ها بودند و یرموک جنگ های سنگینی شد. از اطراف زینبیه که می آیی سمت چپ کمربندی، فلسطینی هایی که مهمان بودند و ۵۰، ۶۰ سال سوریه اینها را مهمان نوازی کرد به طرفداری از حماس عمل کردند. حماس، اول خیلی سوتی داد، آمد با تکفیریها هم پیمان شد. بعد، به اشتباهشان پی بردند و راهشان را تغیر دادند و توبه کردند.
**: البته بخار و تأثیری نداشتند.
سردار: اما خیلی شهید دادند. شما دعا کنید آقا امام زمان بیاید جنگ جانانه و اصلی آنجاست.
**: یعنی جنگ اینطوری هم اتفاق می افتد؟
سردار: بله... چهار تا خمپاره می آید. مثلا در خانطومان که منطقه مسیحی است، جنگ نیست که؛ و چه خوب است کشته ها از اسرائیلی ها باشند، نه مسلمان ها. اینها مسلمان نیستند ها؛ اسمشان مسلمان است. کسی که زن و بچه مردم را اینطوری می کشد، بچه سه ساله را سر می بُرد، این مسلمان است؟ من به دشمن تکفیری خودم اینقدر می رسیدم که خودشان هم باور نمیکردند... ما در حلب حدود ۴۰۰، ۵۰۰ نفر تکفیری اسیر کردیم. روزهای آخر که داشتند میرفتند؛ اینقدر باهاشون برخورد خوب کردیم؛ در حالی که می توانستیم همه شان را بکشیم. آزاد کردیم و با عزت و احترام رفتند سمت عدله که بروند و از آن طرف کفریا و فوئه شیعیان بیایند بیرون. وقتی مردم عادی آمدند، همه اتوبوس هایشان را منفجر کردند و بچه ها همه تکه تکه شدند!
**: قضیه خیلی معروف شد.
سردار: بحث تبادل همانجا بود. الکی یکی آمد با ماشین انتحاری و خیلی ها را کُشت.
اینها در حلب محاصره شدند؛ روسیه توافق کرد با اینها که مسلحین فقط با یک کلاش بیایند و بروند بیرون. از منطقه ای به نام راموسه، ما یک مقدار جلویشان را گرفتیم، خب هیچ سلاحی نباید میداشتند به غیر از کلاش. ما باهاشون چه برخوردی کردیم؟ یک خرده توقف کردند. هوا هم برف بود تازه. بنا شد به اندازه اینها مردم بیچاره و بدبخت فوئه و کفریا از زن و بچه و مریضها و نه مسلحین را آزاد کنند. آنها از فوئه و کفریا که در محاصره است بیایند بغل عدله و بیایند بیرون به سمت شهر حلب. آنها را آوردند نزدیک شهر حلب؛ همانجا که مردم جمع بودند، یک انتحاری می آید وسطشان و همه گوچک و بزرگ را تکه تکه می کند.
**: مسلحین هم رد شده بودند؟
سردار: بله. این ها موجودات عجیب و غریبی هستند. بعد، برخی ایرانیها قدر امنیت را نمی دانند!
**: آقای کامران نجف زاده هم داشت در همان وضعیت و موقعیت، گزارش می گرفت.
سردار: سال ۹۱ نجف زاده پیش من بود؛ آن موقع در آن حادثه نبود. سال ۹۱ با آقای شمشادی با من بودند. در سلمیه با هم بودیم. بعدش رفت آمریکا و ده سال است که آنجاست. در انگلیس، آقای فلاح بود، که قبلا در افغانستان بود. الان ایران است. نیروی رزمنده زمان جنگ است.
**: رسانه ما چقدر در آنجا قوی بود؟
سردار: جمهوری اسلامی رسانه ندارد در آنجا. شما می گویید رسانه؟ اصلا ما رسانه نداریم!
**: کلا یا در جبهه مقاومت؟
سردار: اصلا ما رسانه نداریم؛ میزان پرتاب بوق صوتش کم است؛ داریم، اما پرتابش کم است. همین الان چقدر شیعه را دارند می کوبند در همه دنیا؟ ما نمی گوییم شیعه چون ابزار ما وحدت است. همان که امام می گوید، چقدر ما برنده ایم، الان شیرازی دارد چه کار می کند ما چه کار می کنیم؟ در اربعین در عراق او برد بیشتر دارد یا ما؟ الان معلوم است دیگر؛ هر صد کیلومتر مشخص است که همه جا عکسش، همه جاشعارش، همه جا موکبش، برقرار است. رسانه همین است دیگر. رسانه فقط آنتن امواج صدا و سیما که نیست؛ همه چیز است. سینما و روزنامه و تئاتر و همه چیز می شود رسانه.
همین الان جمهوری اسلامی در تهران چند تا هیئت دارد که سمت شیعه انگلیسی دارد بوق می زند؟ پس معلوم است رسانه ما ضعیف است دیگر؛ رسانه ما کدامها هستند؟ ارشاد، حوزه علمیه قم، آموزش و پرورش، سازمان تبلیغات، عوامل رسانه ما اینها هستند دیگر. چقدر وظیفه شان را انجام می دهند؟ شما نیروی قدس را حساب نکن؛ نیروی قدس کارش جنگیدن است؛ کارش رسانه نیست. بله برای کار خودشان یک رسانه دارد اما خودش رسانه نیست. رسانه ما سازمان تبلیغات است. وقتی یک جوجه طلبه مفتی عربستان بلند می شود می آید در سیستان و بلوچستان برای ده تا کپر در ماه رمضان یک بقچه می گذارد با نان و پیاز و خودش را سیر می کند در ماه رمضان؛وقتی می گوییم برای چی از عربستان آمدی اینجا؟ می گوید آمدم؛ وظیفه ام بود فقط بهشان حمد و سوره یاد بدهم. ملای ما چرا نمی رود؟ شما بگویید ملای ما برود آنجا فقط این کارها را بکند؛ رسانه یعنی این.
رسانه یعنی عربستان ده سال پیش از جنگ، هزار مسجد ساخت؛ یعنی زیربنایی فکر کرد؛ مغز را آماده کرد و تکفیری کرد که بعد، جنگ را شروع کند.
پایان