دبیر علمی همایشهای جریانشناسی تاریخ معاصر با اشاره به سازوکار ورود مذهب تشیع به دربار صفوی گفت: عمده جریانهایی که امروز به دوره صفویه میتازند و آن را دوره انحطاط میدانند ناشی از این است که...
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، حجتالاسلام دكتر ابوطالبي در جلسه پنجم از سلسله همايشهاي آموزشي «جريانشناسي تاريخ معاصر» كه تحت عنوان «سیر عملکرد جریان مذهبی در تاریخ معاصر» به همت مؤسسه ولاء منتظر(عج) و با همكاري مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی(ره) قم و مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد، به بررسي سیر عملکرد جریان مذهبی در تاریخ معاصر پرداخت.
به نظر بنده کلیت جریانها و نیروهای سیاسی در ایران به سه دسته تقسیم میشود:
دسته اول: جریان دربار و سلطنت که در طول تاریخ ایران با محوریت شاه تا زمان انقلاب اسلامی وجود داشته است، الان هم جریان سلطنت را با همان محوریت شاه یا ولیعهد داریم که البته شاه نیست ولی هنوز ادعای قدرت و حق حاکمیت را دارد و طرفدارهای آن هم در داخل و در خارج وجود دارند.
آن گونه که تاریخیشناسان میگویند از زمان مادها در حدود 3000 سال پیش تا انقلاب اسلامی تمامی حکومتها در ایران پادشاهی بوده و پادشاهی پیشینه 3000 ساله دارد. هرچند شاهی که در زمان مادها بود با شاهی که بعدها پیش آمد و تصوری که ما از شاه به عنوان يك فرد خیلی ظالم و قدرتطلب و دنبال خوشیها و مادیات داریم، فرق میکند.
لفظ شاه يعني بهترين و مهمترين
لفظ شاه یعنی بهترین و مهمترین و آن موقع هم بر این اساس شاه را انتخاب میکردند. یعنی بهترین آدم را برای حکومت انتخاب میکردند و لذا در ادبیات فارسی ما هنوز هم به راههای بزرگ میگوییم شاهراه، به مهمترین رگ میگوییم شاهرگ و ... . در گذشته لفظ شاه آن معنای منفی که در ذهنیت ما وجود دارد و به دليل وجود شاهان خاص در طول تاريخ ايجاد شده را نداشته است، قطعا هم اینگونه نیست. حکومت شاهانه بوده و قدمت چند هزار ساله داشته است.
جریان مذهبی با محوریت علمای شیعه
جریان دوم جریان مذهبی با محوریت علمای شیعه است که به عنوان یک جریان جدی، رسمی و پرنفوذ سیاسی از حدود 500 سال پیش حضور داشته است. این جریان به طور رسمی و پرنفوذ از زمان صفویه به این طرف، نقش زیادی داشته است.
روشنفکری در ایران بیمار متولد شد
جریان سوم، جریان روشنفکری است كه بين 200-250 سال پيش شروع شد. البته وقتی ما جریان روشنفکری را در عرض جریان مذهبی قرار میدهیم، منظور همان روشنفکري غربزده است و در حقیقت معنای منفی روشنفکری را مدنظر داریم، چون شروع روشنفکری در ایران منفی بود و بیمار متولد شد.
این سه جریان در کشور ما به عنوان سه جریان مهم و تاثیرگذار در تحولات سیاسی حضور داشتند. جریان اول، تقریبا از انقلاب اسلامی به بعد حذف شده، ولی جریان دوم و سوم هنوز به عنوان دو جريان از مهمترین جریانها و تاثیرگذارترین تحولات سیاسی و اجتماعی هنوز هم حضور دارند و با هم رقابت ميكنند، چه در فضاهای سیاسی خاص مثلا انتخابات و چه در فضاهای علمی در بحثهای عقبماندگی و پیشرفت. اینها دو تفکر هستند که در جاهای مختلف خود را نشان میدهند و بحث مربوط به خود را دارند.
منظور ما از جریان مذهبی، روحانیون نیستند
ما میخواهیم به جریان مذهبی با محوریت علمای شیعه بپردازیم. در حقیقت وقتی از جريان مذهبي صحبت ميكنيم منظور ما روحانیون نیستند. منظور ما کسانی هستند که با این نگاه در فعالیتهاي سیاسی و اجتماعی تاثیرگذار ميباشند.
محوریت این جریان مذهبی از قدیم تا امروز با علمای شیعه بوده، ولی لزوما منظورمان از جریان مذهبی روحانیون و علما نیست، آنها بویژه در رهبری و خطدهی و فکردهی محوریت داشتند و الا ما در تاریخ معاصر امیرکبیر را هم در جریان مذهبی میدانیم.
دورهاي كه علمای شیعه وارد دربار شدند
علماي شيعه در سیر جریان مذهبی از صفویه تا انقلاب اسلامی اولین کاری که کردند، حضور در مناصب حکومتی در کنار سلاطین صفوی بود، یعنی در دوره صفویه علمای شیعه بهویژه فقها وارد دربار شدند و بهطور رسمی مناصب رسمی حکومتی را پذیرفتند.
البته این هم ناشی از دعوتی بود که شاه اسماعیل و شاه طهماسب از علما داشتند. حتی خارج از ایران از یمن و بحرین و عراق و لبنان که مناطق شیعهنشین بودند و تمرکز علمای شیعه روی این مناطق بود، بعضا در خود ایران هم بودند، ولی تمرکز در این مناطق بود و از این مناطق علما را دعوت کردند و آنها قبول کردند و آمدند.
صفویه تشیع را مذهب رسمی ایران اعلام کردند
علما با فضایی که شاهان صفوی ایجاد کردند، بخشی از مناصب حکومتی را در دست گرفتند. شاهان صفوی دو کار مهم انجام دادند: کار اول این بود که تشیع را به عنوان مذهب رسمی در ایران اعلام کردند و کار دوم این بود که پستهای رسمی حکومتی در حکومت تعریف کردند که این پستها را فقط مجتهد شیعه میتوانست اشغال کند.
مثل ریاست قوه قضائیه در کشور ما كه یک پست رسمی است و جز یک مجتهد، کسی نمیتواند این پست را اشغال کند، یعنی هرکس بخواهد این پست را بگیرد، باید اجتهاد داشته باشد. این طبق قانون تعریف شده است، آن موقع هم این کار را کردند.
دست راست شاهان صفوي فردي به نام شيخالاسلام بود
یک پست رسمی در حکومت وجود داشت به نام شیخالاسلام که دست راست شاه حساب میشد و این پستی رسمی بود که وظایف خاصی در حکومت داشت و فقط هم یک مجتهد شیعه در رﺃس آن قرار میگرفت و زیر مجموعه خودش را داشت.
کار شیخالاسلام رسیدگی به مسائل صریح و خاص مذهبی در کشور بود. مثل اداره حقوقی و قضائی کشور که کاملا دست شیخالاسلام بود و او برای مناطق مختلف قاضی تعیین میکرد و فرستادن و كنترل قاضي هم در دست او بود و برنامههای خاص خودش را داشت.
وظايف شيخالاسلام در حكومت صفوي
اوقاف یکی از اموری است که دست شیخ الاسلام بود. وقف بویژه در دوره صفویه، بسیار بسیار گسترش داشت و اداره این اوقاف سازمانی را میطلبید و مسئولان اوقاف و کنترل بر درآمدهای اوقاف، تحت نظر اینها بود.
آن موقع نماز جمعه به همین شکل رسمی و حتی به تعبیری از بنده، سیاسی و حکومتی بود. اساسا میدانید که نماز جمعه چه برای سنی و چه برای شیعه دستوری دارد و همواره یک برنامه حکومتی بوده است، به این معنا که ائمه جمعه از طرف حکومت انتخاب میشدند.
اینجا هم فضایی بود که علماي شيعه ائمه جمعه را در مناطق مختلف تعیین میکردند و اموری از این قبیل که در حقیقت امور حکومت بود و در عین حال به طور خاص و جزئی باید در قالب احکام شرع اجرا میشد در دست اين علما بود.
چرا باید علما به دربار شاه بروند؟
شاه در زمان حکومتش یک دست راست و يك دست چپ داشت، یکی شبیه وزیرش بود و دیگری هم شیخالاسلام و لذا وقتی شیخالاسلام داخل حکومت میشد مردم او را بخشی از حکومت میدیدند.
این حضور هم در آن موقع و هم امروز، منشا حرف و حدیث شد که چرا باید علما به دربار شاه بروند، اما برخی از علما مثل شیخ بهائی، علامه مجلسی و علمای دیگر این مناصب را پذیرفتند و وارد دربار شدند.
توجیه این افراد برای حضور در دربار این بود که میگفتند درست است که حکومت شاه، حکومت حقه شیعه نیست و این سلطان، سلطان مشروع و حقیقی اسلام نیست، اما یک سلطان ولو اینکه مشروع نبوده یا جاهل باشد، اما چون برای ورود شیعه فضا ایجاد کرده تا بتواند باعث تقویت و حفظ دین و دینداران شود، اگر چنین تاثیری داشته باشد، عالم میتواند وارد دربار شود.
ورود علی بن یقطین به دربار در زمان امام موسی کاظم(ع)
آنها میگفتند ما نمونه اين حركت را در زمان ائمه هم داشتیم، مانند علی بن یقطین که خدمت امام موسی کاظم(ع) آمد و گفت: من میتوانم وارد دربار هارون شوم؟ جایز است که کار کنم و پول بگیرم یا نه؟ امام فرمودند: اگر بتوانی آنجا برای شیعیان کار کنی و تاثیرگذار باشی، بله، اشکالی ندارد و لذا علما میگفتند که حضور ما با این نگاه، مفید است.
پست گرفتن علما از جانب شاه بود یا ائمه؟
اشکالی که به علما میگرفتند این بود که میگفتند شما چرا از دست این شاه غاصب پست میگیرید؟ چرا که شاه حکم میداد آقای فلانی شیخالاسلام هستند.
علما در جواب میگفتند پستهایی که ما ميگيریم پستی نیست که شاه به ما داده، این پستی است که امام زمان(ع) بر اساس همان روایتی که فرمودند در عصر غیبت این امور در اختیار فقها است، به ما دادهاند، این پستها را ائمه به ما دادهاند، ولي تا به حال غصب شده بود و حالا یکی از این غاصبین آن را به ما برمیگرداند. درست است که من این پست به ظاهر قضائی را از شاه میگیرم، ولی این پست را امام به ما داده است.
همان موقع برای بحثهای ولایت فقیه اعلام میکردند که امام برایمان تعیین کرده، منتها تا به حال از آن محروم بودیم، اما حالا شاه آن را به ما بازگردانده است، مثلا اگر دزدی درآمد دزدیاش را به شما بدهد، به شما میگویند شما چرا پول دزدی را میگیرید، ولی اگر همین دزد پول خودتان را به شما بدهد اینکه دیگر پول دزدی محسوب نمیشود و لذا اینها گفتند که ما این مناصب را از امام زمان میگیریم.
شاه طهماسب حضور خود را به واسطه نايب امام زمان ميدانست
در مواردی خاص مثل دوره محقق کرکی و شاه طهماسب حتی شاه طهماسب صفوی کار را از این هم بالاتر برد و تصریح کرد كه چون تو نايب امام زمانی این مناصب را داری و حتی طوری با محقق کرکی برخورد میکند که اصلا حضور من هم با اجازه حضور تو است؛ زیرا تو نايب امام زمانی. این بهترین حالت در همه دورهها بود و لذا معیار حضور علما در حکومت محسوب ميشد.
مرحوم اردبیلی از مخالفان ورود علما به دربار بود
با این حال برخی مثل مرحوم اردبیلی با رفتن علما به حکومت مخالف بودند، علمایی که مخالفت میکردند دو نکته را مدنظر داشتند. نکته اول مخالفت با درباری شدن علما بود. آنها معتقد بودند بد است عالم وارد دربار شود، مانند همین امروز كه میگویند علما و حکومت باید دینی شود، نه اينكه دین حکومتی شود، حکومت باید در خدمت دین باشد.
دولت باید دینی شود نه دین، دولتی
اين مسئله كه دین وارد حکومت شود به چه معناست؟ به اين معنا كه حکومت، دینی اداره شود و از ابزار حکومت برای اجرای دین استفاده شود.
اگر ورود دین به حکومت و سیاست، باعث شد که سیاست و حکومت دینی شود خوب است، ولی اگر دین حکومتی یا سیاسی شود، مطلوب نیست. دولت باید دینی شود، نه دین، دولتی.
یکی دیگر از دلایل مخالفت اين افراد این بود که با حضور علما نباید چنین اتفاقاتی رخ دهد. نباید علما درباری و بله قربانگوي شاه شوند، تا حدی که بخواهند دین را هم زیر پا بگذارند.
دوران صفویه بسيار شبیه دوران ماست
دوران صفویه بسيار شبیه دوران ما و بسیار درسآموز است و خیلی جاها بخاطر حضور علما در حکومت، قابل تجربه است.
آن موقع شیخالاسلامی مثل علامه مجلسی بود که در رﺃس قرار میگرفت، ولی در روحانيوني كه خصوصا در ردههای پائینتر قرار داشتند مثل مسئولان اوقاف و قاضیان مختلف آدمهایی هم بودند که درباری میشدند و سالم نمیماندند. مگر امروز نمیشوند؟ مگر همه روحانیون که داخل حکومت شدند، سالم ماندند؟
علمای رده بالا هرگز درباری نشدند
در تاریخ معاصر ما از بزرگان تقریبا نمونه نداریم که این اتفاقات افتاده باشد. خصوصا در سطح کلان که اصلا اتفاق نیفتاد و لذا این نگرانی برای امثال شیخ بهائی که شیخالاسلام بود، پیش آمد و ایشان به آقایانی که در آن مقطع درباری میشدند انتقاداتی داشت. منتها میگفتند که ما نمیخواهیم درباری شویم و این نکتهای بود که به عنوان معیار عدم حضور مطرح میشد.
اگر ورود علما به دربار به نفع مذهب و تشيع باشد خوب است
نکتهای که وجود داشت این است که اصطلاحا اختلاف در تشخیص مصداق وجود داشت و آن هم اینکه، همه علما چه موافق حضور در دربار و چه مخالف، معتقد بودند اگر علما وارد دربار شوند و به نفع مذهب و تشیع و دین کار کنند خوب است و کسی هم نمیتوانست رد کند.
بحث سر این بود که آیا مصداقا حضور در دربار به نفع شیعه و دین تمام میشود یا نمیشود؟ یعنی اختلاف مصداقی بود و در اصل حکم اختلافی وجود نداشت. بعضیها میگفتند وارد شویم، کار خراب میشود و نه تنها نفعی به شیعه نمیرسد، بلکه حضور شما عملا به معنای تایید این شاه است. چون همه کارهای آنها که درست نیست و لذا ورود علما به دربار به ضرر دین تمام میشود.
بعضیها هم میگفتند نه ما وارد میشویم و طوری عمل میکنیم که به نفع دین تمام شود. این دو نکته از علل مخالفت بود که بحثهای خودش را در آن مقطع داشت.
تحريف و تقليل دين در تاريخ معاصر
به اعتقاد بنده، عمده جریانهایی که امروز به دوره صفویه میتازند و آن را دوره انحطاط میدانند و از علمایی که وارد حکومت شدند، بدگویی میکنند، بخشی از این بدگوییها ناشی از این است که دوره صفویه، دوره موفقی بود و در آن دوره دین بسیار تاثیرگذار بود و خیلی از این موفقیتها به خاطر دین و همین علما بود.
اساسا در تاریخ معاصر ما هر جا شما پای دین را در تاریخ دیدید یا تحریف شده یا تقلیل پیدا کرده یا تخریب شده است. تا جایی که توانستهاند تحریف کردهاند و آنجا که نتوانستند تحریف کنند، دين را تقلیل کردند.