حسن حنفی از متفکران بزرگ مصر است که اندیشه اش ظرفیت های فراوانی برای تولید علوم اسلامی دارد...
گروه علمي «خبرگزاري دانشجو»؛ با توجه به اهميت فعاليت هاي انجام شده در حوزه علوم انساني اسلامي از سوي انديشمندان مسلمان ساير كشورها در اين بخش در تلاش هستيم معرفي از متفكران مسلمان ارائه دهيم که اين بار در ادامه بخش اول از معرفی اندیشه های حسن حنفی، از متفکران بزرگ مصر، بخش دوم معرفي وي ارائه می شود. حسن حنفی، از متفكران بزرگ مصر است که واكنشهاي بارزي در مورد هويتخواهي، عدالتجويي، چپگرايي اسلامي و چالش با غرب را بيان داشته است و بدين جهت انديشه او ظرفيتهاي فراواني براي توليد علوم اسلامي دارد و در پي نوسازي انديشه ديني در تمامت ابعاد آن است، مي پردازيم.
افول تمدن غرب و بيداري اسلامي و شرق
حنفي بر اين اعتقاد است كه غرب به افول خود رسيده است. وي معتقد است كه نقطه آغاز تمدن غرب از قرن شانزدهم و آغاز تجديد ديني بود كه تا قرن بيستم ادامه يافت و امروز نقطه پايان تمدن غرب است. حال اگر غرب به پايان خود نزديك شده است چه كسي جايگزين آن خواهد شد؟ جوزف نيدهام كه نظريه بادشرقي را مطرح كرده در كتاب علم و تمدن اعلام ميدارد كه چه بسا فرهنگ دوباره از شرق متولد خواهد شد، همانطور كه قبلاً رنسانس از چين، هند، بين النهرين، مصر، ايران و يونان شروع شده بود.
شايد نوزايي در حال وقوع در دنياي اسلام، دليل اسلام هراسي غربيها باشد. آنها از اسلام بيم دارند؛ چرا كه اسلام دين آينده است، در غرب يك بحران وجود دارد اما در آينده اسلام شكوفا خواهد شد. بعد از اتمام استعمارگري، جنبشهاي آزاديخواهي، بعد از ايجاد دولت- ملتها و بعد از ايجاد نوعي حس اجتماع در دنياي مسلمانان بعد از انقلاب اسلامي ايران و حال نيز كه تركيه به جايگاه خويش بازگشته است. شايد جنبشهاي جهان سوم و آفريقايي آمريكايي در آينده به وجود آيند. بشريت اكنون بر سر يك دوراهي قراردارد، غرب در حال افول است و شرق در حال رشد و شكوفا شدن.
از اين رو او ميگويد: پس از آن به مدت پنج قرن عقب مانده شدم و اكنون از زماني كه سيدجمال و محمداقبال و جنبشهاي بيداري از نو به پا خاستند، ديگر باره آغازيدن گرفتهام. پس من آموزگار خواهم بود به همين علت براي ايران احترام بالايي قائل هستيم، چرا كه او از استقلال ملي خود دفاع ميكند و در مقابل سيطره بلامنازع جهان غرب و آمريكا ميايستد و از هويت خود پاسداري ميكند. همه اينها علامتها و دلالتهايي هستند مبني بر اينكه مسير تاريخ تغيير خواهد كرد.
پروژه كلان فكري حنفي
از آنجا كه حنفي معتقد است فرهنگ غرب نه يك فرهنگ جهاني، بلكه فرهنگي تاريخي و منطقهاي است باور دارد كه ما ميتوانيم به سوي مدرنيسم برويم، بدون آنكه پيرو نمونه غربي آن باشيم. وي با پرهيز از استفاده زياد از مفاهيم مدرنيسم و پست مدرنيسم كه مفاهيمي غربي هستند، معتقد است طرح اين بحثها به سبب اين است كه بگويند اسلام قادر به ارائه و تبيين روش جديدي نيست، در حالي كه اينگونه نيست و اسلام با داشتن اصل اجتهاد و امكان بهرهگيري از آن، بزرگترين دين مدرن است.حنفي به اين پرسش كه آيا براي نوسازي فقط يك راه وجود دارد و آن هم الگوي غربي است، پاسخ منفي ميدهد و معتقد است الگوهاي متنوع و متعددي براي پيشرفت و نوسازي وجود دارد.
الگوي جديدي كه حسن حنفي براي جهان اسلام ارائه ميدهد با دو الگوي فوق متفاوت است و آن تجديد قديم و بيرون آوردن جديد از بطن قديم است. تطبيق فروع با اصول، ارتباطي است كه در طول تاريخ جهان اسلام وجود داشته است و اين مسئله، جوهره الگوي حنفي است. او نام سنت و نوسازي (التراث و التجديد) را بر پروژه خود مينهد. دليل اينكه وي به اين دليل نام سنت و نوسازي را برگزيده است كه ميخواهد در پرتو سنت و ميراث اسلامي به بازسازي و نوسازي علوم اسلامي بپردازد.
حنفي در نهايت معتقد است ما نبايد غرب را براي خود الگوي نوسازي و توسعه قرار دهيم يا آن را خاستگاه علم و تمدن و داراي برتري بدانيم، بلكه اينها افسانهاي است كه رسانههاي غربي ترويج ميدهند توسعه و پيشرفت غرب و بسترهايي كه اين مسير در آنها طي شده منحصر به خود اوست و جهان اسلام بايد مسير خاص خود را براي رشد و توسعه طي كند.
خاستگاه گرايشهاي عمده در تفكر نوين عرب و تفكر اسلامي
اولين آنها سنت است كه هنوز هم پس از چهارده قرن، جهان بيني نظري و ضوابط عملي عامه مسلمين را تدارك ميكند.
دوم غرب است كه به عنوان يك چالش جديد براي سنت- تقريباً طي دو قرن به خصوص براي روشنفكران- دومين منشاء علم و عمل بوده است. منشايي بيروني كه سكولاريسم را در عرصه تفكر علمي سكولار و مدرنيسم را در بعد اصلاحگري مذهبي و تفكر سياسي اجتماعي، پديد آورده است.
سوم، واقعيات جهان اسلام، نيازها و مقتضيات آن است كه هميشه همچون محركي براي اصلاح سنت و يا اقبال به مدرنيته محسوب ميشوند.
هر يك از حقايق مذكور گستره زماني خود را دارد: سنت در گذشته ريشه دوانده و از آنجا سربركشيده است.مدرنيته غربي آهنگ آينده دارد و آرزوها و آمال خويش را در آينده ترسيم ميكند، اما واقعيات جهان اسلام به حال تعلق دارند، از گذشته ميراث ميبرند و به امكانات آينده چشم دوختهاند.
از آنجا كه سنت در طي زمان، به قوت ريشه دوانده است، در تفكر اسلامي معاصر، بسي مهمتر از غرب تلقي ميشود. به همين دليل بايد گفت حقايق مذكور نه از حيث اهميت و بالتبع نه از حيث حضور در عمق خودآگاهي مسلمانان در يك سطح نيستند، حقيقت نخست ديرپاتر و در ضمير ملتها ريشهدارتر است.
دومي كوتاه زمانتر و بالتبع در سطح ضمير ملتهاست و اما حقيقت سوم از آگاهي و ضمير ملتها غايب است و خودباختگي ضمير مسلمين گاه نسبت به آينده و گاه نسبت به گذشته، از همين نكته ناشي ميشود.
ابعاد پروژه كلان فكري حنفی
1. بازسازي علوم اسلامي و نقد سنت در پرتو مسائل و مسئوليتهاي عصر جديد. وي در اين پروژه شديداً بر عقل اشعري و آثار فكري و سياسي آن در تاريخ اسلامي ميتازد.
2. غربشناسي كه در حقيقت طرح تمدني اوست. وي در اين پروژه بر آن است تا غرب را كه در نسبت با شرقشناسي فاعل شناسا بود به موضوع شناسايي تبديل كند و براين افسانه چيره شود كه فرهنگ غرب، فرهنگي جهاني و نماينده همه تمدنهاي بشري است در حالي كه اين فرهنگ زاييده انديشه محض بومياي بود كه در شرايط معيني از تاريخ غرب سر برآورد و خود اين انديشه بازتاب آن شرايط است.
3. شناخت واقعيت يا نظريه تفسير كه در اين بعد، حنفي به دنبال ارائه نظريهاي محكم درباره واقعيت است بيآنكه متكي به متن، چه متن قدمايي و چه متن غربي باشد.
دو دستاورد عيني از پروژه فكري حنفي
دكتر حنفي از جمله متفكراني است كه فقط در مباحث كلي و مقدماتي نمانده و براي اثبات و كارآمدي نظريه و پروژه خود به توليد دانش نيز پرداخته است. در اين قسمت حداقل دو نمونه از توليدات روشي و علمي در راستاي پروژه فكري وي بيان خواهد شد.
1. نمونه عيني از تفسير روشمند سنت نزد حنفي
حنفي در نوشتار از نقد سند تا نقد متن، در پي كشاندن نقد حديث از دنياي سند به وادي متن است. وي علم حديث را به گروهي از علوم نقلي محض وابسته ميداند كه پشتيبان، همراه علوم قرآني و تفسير و سيره نبوي (ص) و فقه، براي ما، به يادگار گذاشتند و عقل را در آن به كار نگرفتند. اين امر به دليل اعتماد آن بر روايت بود اينان از آن هنگام گروهي ديگر از علوم عقلي و نقلي را ساخته و عقل را نيز در آن به كار گرفتند.
برخي از متخصصان حديث معتقدند كه حنفي در اين مقاله دست به كاري سترگ زده و كوشيده است تا در عرصه نقد حديث، بابي تازه باز كند. بديع بودن كار حنفي در اين مقاله به نوع نگاه او به «نقد متن» باز مي گردد كه به لحاظ ماهيت و شيوه با ساير كارهاي انجام شده در اين قلمرو تفاوت چشمگير دارد.
تحول از نقد سند به نقد متن، كوششي است براي تبديل علم حديث از علمي نقلي به علمي عقلي نقلي با تكيه بر علوم انساني و اجتماعي نوين مانند زبانشناسي و ادبيات، فلسفه، زيباشناسي، روانشناسي و… وي در ادامه مينويسد: « نبويت نوين، در عرصه پژوهشهاي حديثي به پژوهشگران كمك ميكند و امكان ميدهد كه علم حديث بر ساختار جديد استوار گردد و به پاسخ دادن به خواستههاي روز و ضرورتهاي علوم انساني و اجتماعي كمك نمايد.»
حنفي نقد متن را اينگونه تعريف ميكند: «كوششي براي تبديل علم حديث از علمي نقلي به علمي عقلي نقلي، با تكيه بر علوم انساني و اجتماعي نوين، مانند زبانشناسي و روانشناسي و اخلاق و جامعهشناسي و حقوق و سياست و اقتصاد و جغرافيا و تاريخ.»
حنفي معتقد است اين علوم اگر چه در غرب شكوفا شدهاند، از دستاوردهاي عام انساني گرديدهاند؛ لذا ميتوان از آنها براي فراهم ساختن اسباب ترقي فرهنگ اسلامي نيز بهره گرفت اما براي پرهيز از تقليد صرف كاربرد اين علوم بايد بر اجتهادي خالص متكي باشد يعني اين امر بدون تطبيق مستقيم پارهاي از نظريات علوم انساني و اجتماعي غربي يا برخي از نتايج آنها خواهد بود تا بدين ترتيب نه گسست كامل از علوم پيشينيان حاصل شود و نه گرفتاري در دام تقليد نوپديدان بنابراين اين تبويب نوين به دوري از تكرار كمك ميكند و امكان ميدهد كه علم حديث بر ساختاري جديد استوار گردد كه آن هم به پاسخ دادن به خواستههاي روز و ضرورتهاي علوم انساني و اجتماعي كمك مينمايد.
او در باب هدف خود مينويسد: «اين پژوهش حتي درباره «صحيح» بخاري نيز پژوهشي كامل نيست. بلكه صرفا نمونهها و پيشنهادها و نتايجي اوليه است؛ آماري فراگير از شواهد و امثله ارائه نميدهد؛ بلكه به ياد كردن و آوردن نمونهاي از آن بسنده ميكند تا كميت بر كيفيت چيره نگردد و فروع بر اصول نچربد و از آن بيش نيايد. اين صرفا يك نمونه پژوهش است و خود پژوهش نيست صرفا پيشنهاد سوالات و اقتراحات و شوراندن ذهنها در راستاي امكان پذير بودن تحقيقات نوين است كه شواهد و نظريهپردازي را با هم گرد ميآورد و آزمون و ديدگاه را در يك جا امكان خودنمايي ميدهد تا هر وصفي را قرائن خاص آن باشد و هر تحليلي را شواهد ويژه آن.
سرسخن با دانشوران و كارشناسان علم حديث است نه عامه مردم؛ زيرا اين پندار در اذهان عامه نقش بسته است كه علوم نقلي، علومي مقدساند كه نميتوان به آنها نزديك شد؛ در حالي كه اين علوم، ساخته افراد بشر و دست آورد تاريخاند؛ ميتوان آنها را نقد كرد و بر پايه شرايط هر روزگار، ساختار آنها را از انو استوار داشت.»
نويسنده در بخش پاياني اثر خود تلاش ميكند تا به اين پرسش پاسخ دهد كه: «پس از اثبات تاريخي بودن حديث چه چيزي از آن به جاي ميماند؟» در پاسخ اين پرسش، او از روح و گوهر اسلام و اصول پايداري سخن ميگويد كه آرمان حديثاند و در ميان واقعيتها رنگ نميبازند؛ تعقل، محبت، تدريج در تربيت، تساهل در قانونگذارِي، بهداشت،رعايت آزاديهاي اساسي انسان، دفاع از حقوق زن و كودك، حمايت از طبيعت، محوريت اخلاق و...
2. «علم استغراب» نمونه توليد علم بومي نزد حنفي
حسن حنفي، متفكر مصري در كتاب «الاستغراب» خود ميكوشد در برابر مكتب استشراق (شرقشناسي) از ضرورت استغراب و شناخت غرب از چشمانداز يك شرقي دفاع كند و به گفته خودش اين علم را پايهريزی كند. و در آن به جاي اينكه اسلام ابژه و غرب سوژه باشد، اسلام سوژه و غرب ابژه خواهد بود و در اين صورت من به عنوان يك متفكر مسلمان به غرب به عنوان يك فرهنگ تاريخي نگاه خواهم كرد. به عنوان يك شروع و توسعه و خاتمه، دانش غربشناسي تلاش براي خارج شدن از سيطره استعماري فرهنگ غرب و حفظ توان و قدرت خود براي رسيدن به استقلال فرهنگي و مقابله با ايده «فرهنگ جهاني» است چون هيچ فرهنگ جهاني وجود ندارد. هر فرهنگي زاييده زمان و مكان خود است و هيچ فرهنگي نميتواند ادعاي دربرگيري تمام فرهنگها و ملتها را داشته باشد.
به نظر وي، علم شرقشناسي اروپا، تصويري جعلي و وارونه از جهان اسلام ارائه داد كه بر قضاوتهاي پيشين و مسيحيت ارتودكسي مبتنی بود، به همين دليل فرهنگ غربي را به عنوان مركز و محور جهان ديده و ساير فرهنگها را پيرامون آن قلمداد كرد.
حنفي معتقد است كه نگاه غرب به اسلام هنوز همان نگاه شرقشناسان سنتي به اسلام سلفيهاي اصولگرا است و اسلام را با عقبماندگي، خشونت، جهل و ديكتاتوري مترادف ميدانند و هر اتفاق در جهان اسلام را به طور كلي به پاي اسلام و نه دركي از اسلام مينويسند و كل اسلام و نه قرائت خاصي از اسلام مسئول آن ميداند. وي پيشنهاد ميكند كه در كنار بررسي تاثير يهوديت، مسيحيت و تفكر يوناني در پيشرفت غرب، تاثير فرهنگ و تمدن اسلامي نيز در رشد دانش و فرهنگ و تمدن غرب مورد مطالعه قرار گيرد. به نظر ميرسد حنفي سهم بسيار زيادي براي فرهنگ و تمدن اسلامي در تاثير بر فرهنگ و تمدن غرب قائل است.
بنابراين هدف حنفي از شناخت غرب اين است كه ما به عنوان ذات آگاه به ارتقاي نقش بپردازيم و تمدني نو ايجاد كنيم يا به عبارت دقيقتر و بهتر براي تمدن اسلامي نقش نو پديد آوريم غربشناسي مورد نظر حنفي كه مسئلهاي اساسي براي نسل جديد است ميخواهد تاريخ را به گونهاي بازنويسي كند كه ما خود را متعلق به تاريخ بيگانگان ندانيم و در مسير واقعي تاريخي خويش قرار گيريم و گفتوگوي تمدنها را دوباره به سطح بحثها علمي بازگردانيم. حنفي معتقد است غربشناسي يعني خودشناسي و شناخت تاريخ و ايجاد رابطه صحيح بين «من» و «ديگري» و ادامه نوآوري گذشتگان خودي، بدون اينكه مقلد يا بازگوكننده ديگران باشد.
خلاصه آنكه علم «غربشناسي»، از منظر حنفي، تلاش براي خروج از استعمار فرهنگي – غربي است و نگهدارنده نيروي «من» در مقابل فرآيند سلطه جوي غرب بر كل جهان است. اساسا فرهنگي جهاني وجود ندارد، هر فرهنگي فرزند دوره و زمان و مكان و محيط خويش است. فرهنگي وجود ندارد كه بتواند ادعاي نمايندگي همه ملتها را داشته باشد. در اينجاست كه علم غربشناسي براي كليه ممالكي كه خواستار پيشرفت و ترقي در عصر حاضر هستند، اهميت مييابد.
بنابراين نظريهپرداز و مبدع دانش كسي است كه ميانديشد و استنباط و اجتهاد ميكند و با باور به خود نقش خويش را همچون يك «ذات» بررسي كرده و تبديل خود را به موضوعي براي شناخت رد ميكند و نيز از اينكه موضوعي براي «مردمشناسي» و موضوعي براي «جامعهشناسي» موضوعي براي «علوم اجتماعي» شود من چيزي نيستم جز خودي آگاه و اين را محمد اقبال نيز در تعابير «خود» به «خودي» مطرح كرده است. پس بايد قبل از طرح مسئله رابطه خود با غرب و اجزاي آن، در مباني اين رابطه به تامل پرداخته، شان، اهداف و روش خود را مشخص سازيم.
جمعبندي
حسن حنفي يكي از متفكران برجسته و صاحب پروژه فكري در جهان عرب است. پروژه «التراث و التجديد» وي علاوه بر عناصر تشكيل دهنده عصر جنبش بيداري يعني ميراث قديم، ميراث غربي و وضع موجود را نيز در بر گرفته است. و سه جنبه براي آن قائل ميشود:
1. بازسازي سنت كهن جوامع اسلامي؛
2. بازانديشي در بنيان انديشه غربي؛
3. نظريهپردازي مستقيم در خصوص واقعيتهاي خارجي امت عرب مسلمان؛
به همين جهت حنفي، آثار خود را در سه حوزه تاليف نمود: حوزه بازسازي يا تجدد در ميراث اسلامي، حوزه غربشناسي و حوزه بازشناسي مسائل مربوط به واقعيت معاصر مسلمين. او معتقد است كه ما سه نوع مفتكر ديني داريم:
گروه اول، كساني هستند كه فكر ميكنند غرب يك مدل است. آنها به جاي پيروي از سنتها، از غرب پيروي و تقليد ميكنند البته اين گروه در اقليت هستند.
گروه دوم، سلفيها و محافظهكاران هستند. آنها از سنتها پيروي و ارزشهاي غربي را رد ميكنند. از نگاه آنها حفظ سنتها نوعي خاص از حفظ هويت است.
گروه سوم، سعي ميكنند نوگرا و نوينكننده باشند. يعني از سنت به مدرنيته ميروند و گاهي اين حركت را از طريق گلچين كردن انجام ميدهند؛ يعني گزينش بخشي از انديشه غرب كه شبيه سنتهاي قديمي است. البته اين روش هم فايدهاي نداشته است. پس از آن وي نتيجه ميگيرد ما به يك راهحل چهارم نياز داريم كه سنت را در جاي خود داشته باشيم نه اينكه بخشي از آنكه شبيه به غرب است انتخاب كنيم. بايد سنت را به طور كامل با توجه به چالشهاي جديد شكل دهيم به كسي نياز داريم كه سنتهاي غرب را برگيرد و تاريخچه آن را مطالعه كند، اما نه براي تفسير كردن بلكه براي به شكل يك دانش (آگاهي - بصيرت) در آوردن و آن گاه عرضه كردن آن.
در انديشه حنفي، براي طرح به نظر او طرحي درازمدت و بنيادي در حل مسائل و بحرانهاي دنياي اسلام است. اما در عين حال، طرح كوتاهمدتي هم دارد كه به ايجاد فضاي گفتگو بين جريانهاي موجود در جهان اسلام براي دستيابي به هدف ملي واحد باز ميگردد.