شب گذشته به مناسبت میلاد امام حسن عسگری و شب شعر و ترانه های انقلابی در دانشگاه امام صادق (ع) با حضور شاعران برجسته ای همچون مصطفی محدثی خراسانی، مهدی سیار، میلاد عرفانپور، امیر تیموری و سید حسین متولیان برگزار شد. در این شب شعر حسین متولیان اشعاری زیبا با موضوع امام حسین (ع) و امام زمان (عج) خواند.
وی در ابتدا شعری زیبا در خصوص واقعۀ کربلا سرود که متن آن به شرح ذیل است:
تَف تف تتف تتف تتتف تف تتف تتف
صَف صف صصف صصف صصصف صف صصف صصف
تَن تن تتن تتن تتتن تن تتن تتن
سرها جدا فتاده در این دشت از بدن
هر کس که دیدو دم نزد آری مبارکش!
تشییع روزهای بهاری مبارکش
هر کس به خون نشستن گل دید و برنخاست
تقویمهای سرخ ِ اناری مبارکش
وقتی که رودها نرسیدند گِل شدند
دلها همینکه زر به کف آمد دو دل شدند
تاریخ شاهد است که مردان تشنه کام
سقا شدند و روز دهم هم خجل شدند
آری خجل شدند که ارباب تشنه بود
کشتی عشق در دل گرداب تشنه بود
بیتاب تآب آب عطش آتش آفتاب...
چون طفل شیر خواره ی بی خواب تشنه بود
کشتی شکست و دین خدا دیده شد...چه خوب!
کربِ بزرگِ دشت بلا دیده شد...چه خوب!
یک شاه ،یک وزیرِعلم گیر، چند مرد
آنسوی شطّ ِ رنج و جفا دیده شد...چه خوب!
یک مهره پیش اکبر و یک مهره پیش عُون
یک مهره پیش قاسم و یک مهره پیش جُون
یک دشت سرخرنگ عطشناک و آن طرف
یک خیل سرخپوش حرامی ِ لون لون
کشتی شکست خورده ی طوفان شنیده ای؟
در خاک و خون فتاده به میدان شنیده ای؟
کی مثل دیدن است شنیدن؟ ولی بگو
از اوج نی قرائت قران شنیده ای؟
یک سر بریده گشت و به نی رفت کِل بکش
اردی بهشت آمد و دی رفت کِل بکش
خون خدا که ریخت عزا رخت پاره کرد
شادی رسید و غصه زپی رفت کِل بکش
شادی رسید ! شادی ِاحیای دین تو
با قیمت شکستن دُرّ ِ نگین تو
ای خاتم پیامبران خنده ات حلال
این داغ دیدنی است به لوح جبین تو
دَف دف ددف ددف دددف دف ددف ددف
کَف کف ککف ککف کککف کف ککف ککف
سرخی! و دین به خون ِ تو پیوند میزند
دنیا به رنگ عشق تو لبخند می زند
متولیان سپس غزلی در رثای امام زمان قرائت کرد:
به شوق آنکه نسیمی زکوی یار بیاید
به دور دوخته ای چشم تا بهار بیاید
به خون کشیده شود دل درست وقت جدایی
درخت ها همه سبزند تا انار بیاید
نشان حادثه اشک است و اشک های تو زیبا
چقدر حادثه باید از آبشار بیاید
مرا میان دل صاف برکه دفن نمایید
که ماه سر زده هرشب سر مزار بیاید
با توجه به نزدیکی بهار شعر بعد ترانه ای زیبا در خصوص امام زمان و عید نوروز بود که متولیان سرود:
میگن عید از تو همین کوچه میاد
یه مسافر از همین را میرسه
آشنای سفرۀ سبزه و نور
اگه امروز نشه... فردا میرسه
پلک آسمون دوباره میپره
ماهی قرمزا با هم کِل میکشن
موجا تا آسمونا سر میزنن
صدفا دستی به ساحل میکشن
فصل سیب سرخ حوا میرسه
انگاری آدم از آسمون میاد
همۀ ترانه ها منتظرن
باز صدای مخمل اذون میاد
کی میگه با خندۀ یه دونه گل
فصل سردمون بهاری نمیشه؟
کی میگه با چشمۀ یه چشمِ تر
همۀ رودخونه جاری نمیشه؟
میگن عید از تو همین کوچه میاد
یه مسافر از همین را میرسه
اگه امروز نیومد ...ملالی نیست
ولی عمر من به فردا میرسه؟