به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ دکتر موسی حقانی، محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، دکتر موسی نجفی، استاد علوم سیاسی دانشگاه، حجت الاسلام حمید پارسانیا، دانشیار علوم اجتماعی، حول محور «دین و دولت در عصر پهلوی» در برنامه هنگام درنگ به بحث و تبادل نظر پرداختند.
رابطه دین و دولت در دوران پهلوی چگونه بود؟
حقانی: با توجه به رویکردی که رضاخان داشت و نیروهایی که رضاخان را حمایت کردند و برای به دست گرفتن قدرت به وی کمک کردند، درباره سیاست های فرهنگی رضا خان بحث کنیم و موضع مرجعیت شیعه در برابر این سیاست ها چه بود؟
رابطه بین دین و دولت در عصر صفویه مثبت است
نجفی: در رابطه بین دین و دولت سه تحول وجود دارد. رابطه بین دین و دولت در عصر صفویه مثبت است. در دوره قاجاریه این رابطه به اندازه مثبت بودن دوران صفویه نیست، اما خیلی منفی هم نیست. اکثر علما استقلال خود را در جامعه شیعه دارند، اما قطع ارتباط هم وجود ندارد. مناسبی از علما در دستگاه قاجاری وجود دارند که عامل دولتی نیستند.
بعد از مسئله تنباکو رابطه بین دین و دولت در عصر قاجار اندکی به هم می خورد. در کل این رابطه مجموعا متوسط است. در حالی که رابطه بین دین و دولت در دوران پهلوی کاملا منفی شده است. حتی بودن یک عالم در دربار کلا شکل مثبت ندارد و هر چه به دوران اواخر رضا خان نزدیک می شود این بار منفی رابطه بیشتر می شود. در طول دوران پهلوی این امر که علما با اصل دولت مشکل دارند کاملا نشان داده می شود.
حقانی: از سال 1306 به دنبال تقابل با رضا خان هستند. مرحوم آقا سید حسن اصفهانی بحث تهیج و تشویق عشایر به قیام را عنوان می کنند.
نجفی: زمانی که محمد رضا هم می خواست این رابطه را صمیمانه تر کند (بعد از شهریور 1320) این امر محقق نشد. به نظر بنده این امر زمینه مهمی برای امام دارد.
پارسانیا: مخصوصا زمانی که این رابطه شدید می شود (بعد از برخوردهای تندی که از سوی آیت الله بروجردی روی می دهد).
در رابطه بین دین و دولت در دوران پهلوی، استقلال حرف اول را می زده است
نجفی: درباره خطی که از صفویه، قاجار، مشروطه و پهلوی در روحانیت و مرجعیت شیعه نسبت به دولت های متعدد حتی افشاریه، وجود دارد میتوان از تعبیر استقلال استفاده کرد. این استقلال می تواند در رابطه با صفویه مثبت باشد و با پهلوی این رابطه با نگاه منفی است. این استقلال گاه در زمینه های سیاسی خود را بروز میدهد و گاه در نصیحت نمایان می شود.
به نظر بنده ماهیت اولیه آن استقلال است. همین استقلال در روحانیت و مرجعیت شیعه مهم ترین حرف را زده است. چه زمانی که روحانیت و مرجعیت شیعه نزدیک بودند و چه زمانی که دور بودند استقلال حرف اول را می زده است. به نظر بنده این مهم ترین بحث در رابطه بین دین و دولت در دوران پهلوی است.
رقابت منفی بین دین و دولت در تاریخ تشیع غالب بود
پارسانیا: مسئله استقلال در تمام مقاطع، در طول تاریخ تشیع یک مطلب عامی است. به این معنا که مشروعیت به نظام سیاسی داده نمیشد و تعامل با اینها به تناسبهای مختلف به قدرت نامشروع تعامل می شده است.
منتها این استقلال در مقاطع مختلف به طرق متفاوتی عمل میکرده است. در زمان حیات ائمه معصوم نیز صور مختلف این مسئله را میبینیم. گاهی به درگیری و شهادت می کشید و گاهی مواقع به سکوت و تقیه می انجامید هر چند رقابت همواره وجود دارد.
آنچه که در تاریخ تشیع غالب بوده است رقالب منفی و سلبی است. حوزه قدرت به دست دولتها بود و دین همواره در حاشیه قرار داشته است. فقه سیاسی شیعه نیز دائر بر همه یا هیچ در این رابطه نبوده است. یک مسیر با مراحل مختلف در این امر قابل تعریف است. در دوران قاجار عمدتا روابط بین دین و دولت سلبی و منفی است. در کتابهای فقهی که نوشته شده است نیز به این امر اشاره شده است.
نجفی: اگر علما سلاطین قاجار را ضاله می داند؛ چرا در کتاب معراج السعادۀ این همه تمجید از فتحعلی شاه وجود دارد؟
پارسانیا: شما در کدام یک از کتاب های فقهی این مسئله را می بینید؟ برخی مواقع بحث شئون اجتماعی، تعامل، ادبیات به کار گیری آنها و... است که این بحث جدا می باشد. در فقه همان تعاملی که بیان می شود چکونه تفسیر می شود؟ با سلطان جاعل چگونه می توان صحبت کرد؟ آیا به ذات این سلاطین را مشروع می دانستند؟ این مباحث باید دنبال شود.
نجفی: در کتاب معراج السعادۀ در ابتدا تعریف است، اما در داخل آن حرف هایی وجود دارد که اگر عاقلی ملاکها را پیدا کند می فهمد فتحعلی شاه با این ملاکها جور نیست. به عبارتی به جامعه ملاک می دهد و می گوید مصداق آن را پیدا کن. یعنی به صراحت بیان نمی کنند این ظالم و جاعل است. البته این امر بعد از مشروطه به سبب فرقه ضاله بهائیت و عثمانی ایجاد شد.
گاهی کمک کردن به حاکم غیر مشروع واجب است
پارسانیا: گاهی تقیه نسبت به سلطان جاعل است و گاهی حفظ شئون در معادلات است. فقه سیاسی شیعه مشروعیت را به سلاطین جور نمی بخشد. نحوه تعامل که باید با حاکم غیر مشروع انجام دهند بسیار متنوع است. گاهی همین حاکم غیر مشروع را باید کمک کرد، به عبارتی کمک کردن به او واجب است. در سطوحی باید همواره کمک کرد به طور مثال در حد واجبات نظامیه!
نجفی: فقه سیاسی که به آن اشاره کردید در اندیشه سیاسی شیعه جایگاه مهمی دارد؛ اما اگر برآیند رابطه بین دین و دولت را نگاه کنیم تنها فقه نیست. فقه برای حوزه نخبگان است. برای اندیشه سیاسی شیعه اوامر دیگری نیز وجود دارد که یکی از آنها فقه است.
پارسانیا: ولیکن همین فقه ظرفیت این را دارد که به شما بگوید در شرایط مختلف باید متنوع عمل کنید.
نجفی: حوزه خطاب فقه فقط مردم عادی نیستند. به طور مثال شیخ فضل الله نوری می خواهد با علمای مشروعهخواه از نظر فقه سیاسی با ادبیات فنی اجتهادی، سخن گوید. پس برآیند دین و دولت را تنها در فقه نمی توان دید.
حقانی: رفتار سیاسی مرجعیت شیعه در قبال حکومت ها مبتنی بر اصولی است. بر اساس اصلی که صیانت از سرزمین های اسلامی را واجب میکند خطابه جهاد صادر می شود و جنگ در رکاب فتحعلی شاه جهاد و کشته آن جنگ شهید می شود، زمانیکه اسد ابادی پیشنهاد قتل ناصرالدین شاه را می دهد مرحوم رضا شیرازی زیر بار این امر نمی رود. یک پادشاه شیعه فاسد را به یک پادشاه فاسد غیر شیعه ترجیح می دهند.
شاه را نمی توان عوض کرد اما میتوان کاری کرد در چارچوب شریعت عمل کند!
پارسانیا: در یک مقطع رابطه بین دین و دولت منفی است؛ یعنی دین کاری به دولت و حکومت ندارد و سعی دارد در این عرصه در حدی که ضرورت دارد تعامل داشته باشد. حادثه ای که در مشروطه رخ داد باعث تغییر رابطه بین دین و دولت شد. در مشروطه رقابت ایجابی فعال رخ می دهد؛ یعنی شاه را که نمی توانیم عوض کنیم اما می توانیم از او بخواهیم در چارچوب شریعت عمل کند.
این گونه رقابت برای اولین بار به صورت قانونی در زمان مشروطه در حال شکل گیری بود. شاید شبیه این مسئله به صورت غیر مدون در مقاطعی از دوران صفویه هم رخ داده باشد. ولیکن یک قدرت غیر مشروع وجود داشت که تلاش می کرد در تعامل با قدرت اجتماعی دیگر که از ناحیه فرهنگ شیعی شکل می گیرد، آن را از قدرت دیگر بترساند. به طور مثال از دولت عثمانی می ترساند.
در هر حال استراتژی استبدادی که قدرت خود را از ناحیه باور دینی مردم نگرفته بود، این بود که یک پوشش دینی بگیرد و تا می تواند در این چارچوب عمل کند. نزاعی که در مشروطه بین شیخ فضل الله نوری و مرحوم نائینی واقع می شود در این امر بود که حادثه ای که در حال وقوع است چیست و چه دارد می آید؟
تغییر سنت استراتژی رضا خان برای تداوم حکومت بود
احساسی شیخ فضل الله در این باره این است که قدرتی می آید که چنین استراتژی را ندارد یعنی یک رویکرد سکولار و دین ستیز دارد. همین احساس باعث می شود در این جریانی که خود در آوردن آن پیش قدم بود، احساس خطر کند منتها باقی چنین برداشتی را ندارند.
عملا چیزی که با آمدن رضاخان حاکم می شود استبداد است، اما استبداد متناسب ایل و عشیره ای ایرانی نیست. رضاخان قزاقی است که با حمایت انگلیس به قدرت رسیده است. این استبداد در ذیل استعمار عمل می کند. این استبداد اگر بخواهد تداوم داشته باشد استراتژی آن پوشش دین گرفتن نیست، بلکه تغییر سنت استراتژی آن است. رابطه عالمان بعد از مشروطه از ایجابی به سوی سلبی منفی حرکت می کند.
اگر رضا خان بخواهد پوشش دینی بگیرد با هویت و رسالتی که دارد سازگار نیست و به همین دلیل رابطه دین و دولت در دوره رضاخان از یک سو رابطه سلبی منفی است؛ لیکن خشمی که دائما فشرده می شود، نیز وجود دارد. در کل می توان این رابطه را این گونه تصویر کرد که در هیچ یک از این مقاطع حاکمیت یک حاکمیت آرمانی شیعی که مختص به امام معصوم است، وجود ندارد. حتی آرمانی عصر غیبت نیز نیست.
نجفی: مسئله شاه و سلطنت به نظر بنده، این قدرها راحت نیست. بعد از خواجه نظام الملک طوسی و بحث سیاست نامه که رابطه پادشاه و خلیفه قطع شد. خواجه نظریه پادشاهی ایران شهری دوره ساسانی را در دوره اسلامی احیا می کند. قالبی که خواجه نظام الملک در پادشاهی ایران ریخت تنها در 22 بهمن توسط امام شکسته شد. این قالب تا این زمان وجود داشته و نیازی نداشته که مشروعیت خود را از مشروطه بگیرد.
تاسیس حوزه علمیه قم سکولاریسم را در دیکتاتوری رضاخان درهم می شکند
امام در کشف الاسرار در حالی که می خواهد خط وهابیت پنهانی، که در حال شکل گیری است، را بزند، مواظب است که سلطنت را با خود درگیر نکند. تا زمانی که به مرحله ای می رسد که علیه خود سلطنت صحبت می شود.
باستان گرایی (برگشت به عظمت ایران باستان)، سکولاریسم و شبه مدرنیسم سه پایه دیکتاتوری رضاخان بود. به نظر من، مرجعیت شیعه به هر سه ضلع این مثلث توجه دارد. تاسیس حوزه علمیه قم یک ضلع این دیکتاتوری را می شکند. بطن این سه ضلع اسلام ستیزی است. این نظام بیشتر از اینکه نظامی و سیاسی باشد فرهنگی است.
سیاست بعد از مشروطه دین ستیزی است
پارسانیا: اینکه چه مقدار شکل گیری حوزه قم را ناظر به این سیاست ها بدانیم اندکی جای تامل دارد. سیاستی که بعد از مشروطه می آید دین ستیزی کردن است. بخش قابل توجهی از آن حذف حوزه ها است. بخش قابل توجهی از حوزه در مقابل این عمل به تبعید نجف رفت.
لیکن علما در فضای تبعید بدون اینکه تعامل اجتماعی فعالی داشته باشند، فرصت لازم برای تدریس را دارند. یعنی فقه پاسخگوی حوزه عمومی نیست.
نجفی: چرا در کنار کتب ادبیات کلاسیک کتاب مفاتیح الجنان را نیز به آتش می کشند؟ مجله پیمان چه چیز را نشان گرفته بود؟ اینها اسلام جدیدی را ارائه می دهند که توجیهگر دنیای مدرن باشد.
پارسانیا: عرض بنده این است که علما در تلاشند اصل این امر حذف نشود که کار کوچکی نیست. یعنی اگر کسی همچون مرحوم آشیخ عبدالکریم نبود حوزه نمی توانست از پس این کار برآید. در زمان مرحوم آیتالله بروجردی نیز حفظ اصل مهم بود هر چند ظرفیت حضور فعال در زمان وی بیشتر بود و اگر این ظرفیت حفظ نمی شد حرکت های بعدی امکان نداشت رخ دهد.
حقانی: مرجعیت شیعه در دوران صفویه، قاجار و پهلوی و حتی در زمانی که به جدایی کامل و تقابل با حاکمیت می رسد، یک ملاحظاتی را دارد. اگر حکومت حداقل هایی را حفظ کند مرجعیت شیعه متناسب با شرایط یک نوع رقابت و تعامل و برخی مواقع درگیری و تقابل را دارند. در دوره رضاخان شاهد این هستیم که نه تنها از اسلام دفاع نمیشود بلکه با تشیع نیز سر ستیز دارند، بنابراین ملاحظه ای باقی نمیماند.
امام نیز در نقد توهینی که پهلوی به اسلام می کند می گوید استقلال ما رفت، شرف ما رفت. در چنین زمانی که ملاحظات از بین رفت کار به تقابل می کشد.